رسیدن صدای عمر به نقطه دور دست و شنیدن آن توسط ساریه و لشکرش
بیهقی، لألکائی در شرح السنة، زین عاقولی در فوائدش و ابن الاعرابی در کرامات اولیاء از ابن عمر بروایت نمودهاند که گفت: عمر سلشکری را روان نمود، و مردی را که ساریه سنام داشت بر آنان امیر مقرر نمود، در حالی که عمر سخطبه میخواند، ناگهان فریاد کشید: ای ساریه به طرف کوه بلند شو، سه بار، بعد از آن فرستاده لشکر آمد، و عمر ساز وی پرسید، گفت: ای امیرالمؤمنین، ما در حالت شکست قرار داشتیم، که ناگهان صدایی را شنیدیم که میگفت: ای ساریه بهسوی کوه بلند شو، سه بار، آن گاه بهسوی کوه روی آوردیم، و کوه در عقبمان قرار گرفت، و خداوند تعالی ایشان را شکست داد، میگوید: برای عمر سگفته شد: این صدا را تو نموده بودی [۲۶۸]. اینطور این را حرمله در مجموعهای که از حدیث ابن وهب فراهم آورده ذکر نموده، و آن یک اسناد حسن است.
و ابن مردویه از ابن عمر از پدرش بروایت نموده که: وی روز جمعه خطبه میخواند، در اثنای خطبهاش گفت: ای ساریه بهسوی کوه برو، کسی که گرگ را شبان بگیرد ظلم و ستم نموده است. آن گاه مردم بهسوی یکدیگر نگاه نمودند، علی سبرایشان گفت: وی از ذمه آنچه گفت خواهد برآمد، هنگامی که فارغ گردید، سؤالش نمودند، گفت: در قلبم واقع گردید، که مشرکین برادران ما را شکست دادند، و آنان بر کوهی عبور میکنند، اگر بهسوی آن کوه برگردند، از یک طرف میجنگند، و اگر از آن تجاوز نمایند هلاک میشوند، بنابراین آنچه که میگویید شنیدیمش از من بیرون گردید، میافزاید: مژده دهنده بعد از یک ماه آمد، و متذکر شد، که آنان صدای عمر سرا در آن روز شنیدند، و گفت: ما بهسوی کوه برگشتیم و خداوند برایمان فتح نصیب فرمود. این چنین در الإصابه (۳/۲) آمده است. و این را هم چنان ابونعیم در الدلائل (ص۲۱۰) و ابو عبدالرحمن سلمی در الاربعین روایت کردهاند، و خطیب این را در راویان مالک و ابن عساکر از ابن عمر، چنانکه در الکنز (۳۸۶/۴) آمده، روایت نمودهاند، و در روایت آن دو آمده است: آن گاه مردم برای علی سگفتند: آیا عمر را نشنیدی که در حالی خودش بر منبر قرار دارد و خطبه میخواند میگوید: ای ساریه به کوه بلند شو؟ گفت: وای بر شما!! عمر را بگذارید، چون وی به هر چه داخل شده، از آن بیرون گردیده است [۲۶۹].
ابن کثیر در البدایه (۱۳۱/۷) میگوید: در صحت آن به روایت مالک نظر است.
و ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۱۰) از طریق نصربن طریف روایت نموده، و در روایت وی آمده: عمر سگفت: در قلبم چنین افتاد، که دشمن وی را بهسوی کوهی مجبور به پناه گرفتن نموده است، افزود: ممکن بندهای از بندگان خداوند صدایم را برایش برساند. و نزد وی هم چنان (ص۲۱۱) از طریق عمروبن حارث روایت است، و در روایتش آمده: بعد عبدالرحمن بن عوف س- که بر وی اعتماد داشت - نزدش داخل گردید و گفت: من به خاطر تو آنان را خیلی ملامت میکنم، باز تو برای آنان بر نفس خودت سخن و مقال درست میکنی، در حالی که خطبه میخواندی، ناگهان فریاد کشیدی: ای ساریه بهسوی کوه روی آور، این چه چیز بود؟ گفت: به خدا سوگند، من آن را نگه داشته نتوانستم، آنان را دیدم که نزد کوهی میجنگند، و [دشمنان] از طرف پیش روی و عقبشان بر آنان پیش میآیند، دیگر طاقت نتوانستم و گفتم: ای ساریه، بهسوی کوه روی آور، تا خود را به کوه برسانند. آن گاه درنگ نمودند تا این که فرستاده ساریه نامه وی را بدین مضمون آورد: مشرکان روز جمعه بر ما حمله آور شدند، و ما همراهشان از هنگامی که نماز صبح را خواندیم تا وقت فرارسیدن جمعه و زوال آفتاب جنگیدیم، آن گاه منادیی را شنیدیم که فریاد مینمود: ای ساریه بهسوی کوه روی آور، دوبار، و ما خود را به کوه رسانیدیم، و بر دشمن غالب باقی ماندیم، تا این که خداوند شکستشان داد و به قتلشان رسانید، بعد آنانی که بر وی طعنه زده بودند گفتند: این مرد را بگذارید، چون این از طرف خداوند برایش ساخته شدگی است [۲۷۰]. و واقدی این را از زیدبن اسلم و یعقوب بن زید، چنانکه در البدایه (۱۳۱/۷) آمده، روایت کرده است، و در روایت آن دو آمده: برای عمربن الخطاب سگفته شد: آن سخن چه بود؟ گفت: به خدا سوگند، من برایش همان حرفی را زدم که بر زبانم القاء گردید. ابن کثیر میگوید: اینها طرقیاند، که بعضیشان برخی دیگر را تقویه میکنند. علاوه بر این که ابن کثیر طریق ابن وهب را حسن دانسته، بعد از آن حافظ ابن حجر رحمهما اللَّه تعالی نیز آن را حسن دانسته است.
[۲۶۸] نگا: الصحیحة (۱۱۱۰). [۲۶۹] یعنی هر چه انجام داده از ذمه واری آن بدر آمده، و بر آن دلیلی داشته است. م. [۲۷۰] یعنی کارهایش از جانب خداوند برایش تنظیم میشود، و در آن خللی وجود ندارد. م.