حیات صحابه – جلد ششم

فهرست کتاب

رسیدن صدای عمر به نقطه دور دست و شنیدن آن توسط ساریه و لشکرش

رسیدن صدای عمر به نقطه دور دست و شنیدن آن توسط ساریه و لشکرش

بیهقی، لألکائی در شرح السنة، زین عاقولی در فوائدش و ابن الاعرابی در کرامات اولیاء از ابن عمر بروایت نموده‏اند که گفت: عمر سلشکری را روان نمود، و مردی را که ساریه سنام داشت بر آنان امیر مقرر نمود، در حالی که عمر سخطبه می‏خواند، ناگهان فریاد کشید: ای ساریه به طرف کوه بلند شو، سه بار، بعد از آن فرستاده لشکر آمد، و عمر ساز وی پرسید، گفت: ای امیرالمؤمنین، ما در حالت شکست قرار داشتیم، که ناگهان صدایی را شنیدیم که می‏گفت: ای ساریه به‌سوی کوه بلند شو، سه بار، آن گاه به‌سوی کوه روی آوردیم، و کوه در عقب‌مان قرار گرفت، و خداوند تعالی ایشان را شکست داد، می‏گوید: برای عمر سگفته شد: این صدا را تو نموده بودی [۲۶۸]. اینطور این را حرمله در مجموعه‏ای که از حدیث ابن وهب فراهم آورده ذکر نموده، و آن یک اسناد حسن است.

و ابن مردویه از ابن عمر از پدرش بروایت نموده که: وی روز جمعه خطبه می‏خواند، در اثنای خطبه‏اش گفت: ای ساریه به‌سوی کوه برو، کسی که گرگ را شبان بگیرد ظلم و ستم نموده است. آن گاه مردم به‌سوی یکدیگر نگاه نمودند، علی سبرای‌شان گفت: وی از ذمه آنچه گفت خواهد برآمد، هنگامی که فارغ گردید، سؤالش نمودند، گفت: در قلبم واقع گردید، که مشرکین برادران ما را شکست دادند، و آنان بر کوهی عبور می‏کنند، اگر به‌سوی آن کوه برگردند، از یک طرف می‏جنگند، و اگر از آن تجاوز نمایند هلاک می‏شوند، بنابراین آنچه که می‏گویید شنیدیمش از من بیرون گردید، می‏افزاید: مژده دهنده بعد از یک ماه آمد، و متذکر شد، که آنان صدای عمر سرا در آن روز شنیدند، و گفت: ما به‌سوی کوه برگشتیم و خداوند برای‌مان فتح نصیب فرمود. این چنین در الإصابه (۳/۲) آمده است. و این را هم چنان ابونعیم در الدلائل (ص۲۱۰) و ابو عبدالرحمن سلمی در الاربعین روایت کرده‏اند، و خطیب این را در راویان مالک و ابن عساکر از ابن عمر، چنانکه در الکنز (۳۸۶/۴) آمده، روایت نموده‏اند، و در روایت آن دو آمده است: آن گاه مردم برای علی سگفتند: آیا عمر را نشنیدی که در حالی خودش بر منبر قرار دارد و خطبه می‏خواند می‏گوید: ای ساریه به کوه بلند شو؟ گفت: وای بر شما!! عمر را بگذارید، چون وی به هر چه داخل شده، از آن بیرون گردیده است [۲۶۹].

ابن کثیر در البدایه (۱۳۱/۷) می‏گوید: در صحت آن به روایت مالک نظر است.

و ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۱۰) از طریق نصربن طریف روایت نموده، و در روایت وی آمده: عمر سگفت: در قلبم چنین افتاد، که دشمن وی را به‌سوی کوهی مجبور به پناه گرفتن نموده است، افزود: ممکن بنده‏ای از بندگان خداوند صدایم را برایش برساند. و نزد وی هم چنان (ص۲۱۱) از طریق عمروبن حارث روایت است، و در روایتش آمده: بعد عبدالرحمن بن عوف س- که بر وی اعتماد داشت - نزدش داخل گردید و گفت: من به خاطر تو آنان را خیلی ملامت می‏کنم، باز تو برای آنان بر نفس خودت سخن و مقال درست می‏کنی، در حالی که خطبه می‏خواندی، ناگهان فریاد کشیدی: ای ساریه به‌سوی کوه روی آور، این چه چیز بود؟ گفت: به خدا سوگند، من آن را نگه داشته نتوانستم، آنان را دیدم که نزد کوهی می‏جنگند، و [دشمنان] از طرف پیش روی و عقب‌شان بر آنان پیش می‏آیند، دیگر طاقت نتوانستم و گفتم: ای ساریه، به‌سوی کوه روی آور، تا خود را به کوه برسانند. آن گاه درنگ نمودند تا این که فرستاده ساریه نامه وی را بدین مضمون آورد: مشرکان روز جمعه بر ما حمله آور شدند، و ما همراه‌شان از هنگامی که نماز صبح را خواندیم تا وقت فرارسیدن جمعه و زوال آفتاب جنگیدیم، آن گاه منادیی را شنیدیم که فریاد می‏نمود: ای ساریه به‌سوی کوه روی آور، دوبار، و ما خود را به کوه رسانیدیم، و بر دشمن غالب باقی ماندیم، تا این که خداوند شکست‌شان داد و به قتل‌شان رسانید، بعد آنانی که بر وی طعنه زده بودند گفتند: این مرد را بگذارید، چون این از طرف خداوند برایش ساخته شدگی است [۲۷۰]. و واقدی این را از زیدبن اسلم و یعقوب بن زید، چنانکه در البدایه (۱۳۱/۷) آمده، روایت کرده است، و در روایت آن دو آمده: برای عمربن الخطاب سگفته شد: آن سخن چه بود؟ گفت: به خدا سوگند، من برایش همان حرفی را زدم که بر زبانم القاء گردید. ابن کثیر می‏گوید: این‏ها طرقی‌اند، که بعضی‌شان برخی دیگر را تقویه می‏کنند. علاوه بر این که ابن کثیر طریق ابن وهب را حسن دانسته، بعد از آن حافظ ابن حجر رحمهما اللَّه تعالی نیز آن را حسن دانسته است.

[۲۶۸] نگا: الصحیحة (۱۱۱۰). [۲۶۹] یعنی هر چه انجام داده از ذمه واری آن بدر آمده، و بر آن دلیلی داشته است. م. [۲۷۰] یعنی کارهایش از جانب خداوند برایش تنظیم می‏شود، و در آن خللی وجود ندارد. م.