باز نگه داشته شدن سراقه بن مالک از پیامبر صو همراهش در هجرت
ابن سعد (۱۸۸/۱) از زیدبن اسلم و غیر وی روایت نموده که: سراقه بن مالک بعد از کشیدن تیرها [۲۴۸]که آیا بیرون شود یا بیرون نشود در طلب پیامبر صبیرون گردید، وی در هر سه باری که تیرها را کشید، برایش بیرون میگردید که بیرون نشود، ولی با آن هم سوار گردید و خود را به پیامبر صو همراهانش رسانید، پیامبر صدعا فرمود، که پاهای اسبش در زمین فرو رود، و چنان شد، وی گفت: ای محمد، از خداوند بخواه که اسبم را رها سازد، از تو [دیگران را] برمیگردانیم، پیامبر صگفت: «بار خدایا، اگر صادق باشد، اسبش را برایش رها گردان»، آن گاه پاهای اسبش بیرون گردید [۲۴۹].
وی همچنان (۲۳۲/۱) این را از عمیربن اسحاق روایت نموده، و در روایت وی آمده که گفت: ای دو تن، از خداوند برایم بخواهید، و این حق شما بر من باشد که دوباره برنگردم، آن گاه آن دو از خداوند خواستند، او دوباره به طرفشان رو آورد و باز در زمین فرو رفت، باز گفت: برایم دعا کنید، و این حق شما باشد که برنگردم، میافزاید: وی برایشان توشه و سواری پیشکش نمود، آن دو گفتند: «ما را از شر خودت در امان دار»، گفت: از شر خودم شما را در امان داشتم.
و نزد وی همچنان در یک حدیث طولانی در هجرت از ابومعبد خزاعی روایت است که گفت: ای محمد، از خداوند بخواه که اسبم را رها سازد، و من از تو بر میگردم، و کسی را که در عقبم هست نیز برمی گردانم، پیامبر صچنان نمود، وی رها گردید و برگشت، و مردم را دریافت که رسول خدا صرا جستجو مینمایند، گفت: برگردید، من برایتان آنچه را در اینجا هست بازجویی و جستجو نمودم، و خودتان دید و بصارت مرا در پیگیری میدانید، و به این صورت برگشتند.
و ابن سعد (۲۳۵/۱) از انس بن مالک سروایت نموده... و حدیث را در هجرت متذکر گردیده، و در آن آمده که میگوید: ابوبکر سنگاه نمود، ناگهان سوار کاری را ردید که به ایشان خود را رسانیده است، گفت: ای نبی خدا، این سوارکار به ما رسید، میافزاید: آن گاه پیامبر خدا صملتفت گردید و گفت: «بار خدایا، بیفکنش»، میگوید: و او را اسبش افکند، بعد از آن، اسبش در حالی برخاست که صدا میکشید، میگوید: آن گاه وی گفت: ای نبی خدا، به آنچه میخواهی دستورم بده، میافزاید: پیامبر صفرمود: «در جایت ایستاده باش و هیچ کسی را مگذار به ما بپیوندد»، میگوید: او در ابتدای روز در صدد دریافت و جنگ با پیامبر صبود، و در آخر روز پاسدار و نگهبانش [۲۵۰]. و (۹۹/۲) قصه سراقه به روایت براء سنزد احمد در باب هجرت و در بخش هجرت پیامبر صگذشت.
[۲۴۸] در زمان جاهلیت تیرهایی را با خود نگه میداشتند که در بعضی از آنها «نعم» «آری» و در بعضیشان «لا» «نخیر»، و هم چنان در بعضی دیگر «افعل» «انجام ده» و در بعضی «لا تفعل» «انجام مده»، نوشته میبود، و چون میخواستند کاری را انجام دهند که در آن متردد میبودند آن تیرها را در کوزه و یا کیسهای میانداختند، بعداً یکی از آنها را از میان بر میداشتند، اگر در آن «افعل» و یا «نعم» نوشته میبود آن کار را انجام میدادند و در غیر آن ترکش مینمودند، ولی خداوند ﻷاین عمل را به صراحت رد نمود و در حرمت آن آیاتی را نازل کرد که از آن جمله آیت سوم سوره مائده میباشد. هدف سراقه در این حدیث همین است، سراقه که در آن وقت مشرک بود وقتی خواست در صدد دستگیری پیامبر ص خارج شود اولاً رو به طرف تیرهای خود آورد ولی از شدت حرص طبق هدایت و راهنمایی تیرهایش نیز عمل نکرد. م. [۲۴۹] صحیح. احمد (۱/ ۲) ابن سعد (۱/ ۱۸۸). [۲۵۰] بخاری (۳۹۰۶).