حیات صحابه – جلد ششم

فهرست کتاب

قصه عثمابن عفان سدر این باره

قصه عثمابن عفان سدر این باره

ابن ابی الدنیا از عبداللَّه بن سلام روایت نموده، که گفت: نزد عثمان سدر حالی که محاصره بود آمدم تا برایش سلام بدهم. نزدش داخل شدم، گفت: مرحبا به برادرم، امشب رسول خدا صرا در این دریچه دیدم، - می‏گوید: و در خانه دریچه‏ای بود -، وی گفت: «ای عثمان، تو را محاصره نموده‏اند؟» گفتم: آری، گفت: «تشنه‏ات ساخته‏اند؟» گفتم: آری، آن گاه دلوی را پایین نمود که در آن آب بود، و نوشیدم تا که سیراب شدم، به حدی که سردی آن را در میان سینه هایم و در میان شانه هایم احساس می‏کنم، و برایم گفت: «اگر خواسته باشی بر آنان نصرت داده می‏شوی، و اگر خواسته باشی نزد ما افطار می‏کنی»، و من انتخاب کردم که نزد وی افطار نمایم، و او در همان روز به قتل رسید. این چنین در البدایه (۱۸۲/۷) آمده است. و قصه ام شریک که خواب نمود، و در خواب دید که کسی برایش آب داد، و از خواب در حالی برخاست که سیراب بود، گذشت.