تسخیر بحر برای علاء بن حضرمی س
ابونعیم در الدلائل (ص۲۰۸) از ابوهریره سروایت نموده، که گفت: هنگامی که پیامبر صعلاء بن حضرمی سرا بهسوی بحرین فرستاد، من دنبالش نمودم، و سه خصلت را از وی دیدم، که نمیدانم کدامشان شگفت انگیزتر است: به کناره بحر رسیدیم، گفت: نام خدا را بگیرید، و داخل شوید. ما نام خدا را گرفته داخل شدیم، و عبور نمودیم، و آب سپلهای شترهایمان را همتر ننموده بود. هنگامی که برگشتیم با وی در بیابان و صحرایی از زمین راه پیمودیم، و همراهمان آب نبود. بنابراین برایش شکایت نمودیم، وی دو رکعت نماز گزارد، و بعد از آن دعاء نمود، ناگهان ابری چون سپر پدیدار گشت، و آبش را فرو ریخت، و ما نوشیدیم و نوشانیدیم. وی وفات نمود، و در ریگ دفنش کردیم. هنگامی که اندک راه پیمودیم، گفتیم: درندگان میآیند و او را میخورند، پس برگشتیم و او را ندیدیم - البته در قبر -. این را همچنان ابونعیم در الحلیه (۸/۱) از ابوهریره به مانند آن، فقط به ذکر قصه بحر روایت نموده، و افزوده است: هنگامی که ابن مکعبر والی کسری ما را دید، گفت: به خدا سوگند، با اینان روبرو نمیشویم، بعد از آن در کشتی نشست و خود را به فارس رسانید [۳۱۶]. و طبرانی این را در هر سه کتابش [۳۱۷]از ابوهریره به مانند آن روایت کرده است. هیثمی (۳۷۶/۹) میگوید: در این ابراهیم بن معمر هروی آمده، وی را نشناختم و بقیه رجال آن ثقهاند.
و بیهقی از انس سروایت نموده، که گفت: در این ا مت سه چیز را دریافتم... و حدیث را ذکر نموده، و در آن آمده: میگوید: عمربن الخطاب سارتشی را آماده ساخت، و علاء بن حضرمی را فرمانده آنان مقرر نمود. انس سمیگوید: من در جنگهای وی حاضر بودم، و به جنگهایمان فرا در رسیدیم، و دریافتیم که قوم از ما خبر داده شدهاند، و آثار آب را محو و نابود ساختهاند - و گرمی هم خیلی شدید بود - به این صورت تشنگی ما را و سواریهایمان را در مشقت انداخت. این حادثه در روز جمعه اتفاق افتاده بود، هنگامی که آفتاب برای غروبش مایل گردید، برای ما دو رکعت نماز را امامت نمود، بعد از آن دستش را بهسوی آسمان بلند نمود، و ما در آسمان چیزی را نمیدیدیم. میگوید: به خدا سوگند، تا هنوز دستش را پایین ننموده بود، که خداوند باد را فرستاد، و ابرها را پدید آورد، و ابرها آنقدر آب فرو ریختند که نهرها و درهها پر شدند. آن گاه ما نوشیدیم، و سواریهایمان را آب دادیم و ذخیره کردیم، و خود را به دشمنمان رسانیدیم، و دریافتیم که از خلیجی از بحر عبور نمودهاند و خود را به جزیرهای رسانیدهاند. وی بر کناره خلیج ایستاد و گفت: ای بلند مرتبت، ای بزرگ، ای بردبار، ای عزتمند، و بعد از آن دستور داد: بگذرید به نام خداوند. میگوید: و ما گذشتیم و آب سمهای سواریهایمان راتر نمینمود، و جز اندکی درنگ نکرده بودیم، که در آنجا به دشمن رسیدیم، و کشتیم و اسیر نمودیم و غلام گرفتیم، و باز به خلیج آمدیم، آن گاه وی مثل گفتهاش را گفت، و ما عبور نمودیم، و آب سمهای چهارپایان ما راتر نمینمود... و حدیث را متذکر شده.
و بخاری در التاریخ اسناد دیگری برای این قصه متذکر شده، و ابن ابی الدنیا با اسناد از سهم بن منجاب، این حدیث را روایت نموده که گفت: با علاء بن حضرمی به غزا رفتیم... و آن را متذکر شده، و در دعاء گفته: ای عالم، ای بردبار، ای بلند مرتبت، ای بزرگ، ما بندگانت هستیم، و در راهت با دشمنت میجنگیم. بارانی برای ما نصیب گردان که از آن بنوشیم و وضوء نماییم. و وقتی آن را ترک نمودیم، در آن برای هیچکسی غیر از ما حصه و نصیبی مگردان، و در بحر گفت: برای ما بهسوی دشمنت راهی آمادهساز. این چنین در البدایه (۱۵۵/۶) آمده است. و ابونعیم این را در الحلیه (۷/۱) از سهم بن منجاب به مانند روایت ابن ابی الدنیا فقط به ذکر قصه بحر روایت نموده، و در روایت وی آمده: با ما وارد بحر گردید و ما در آن داخل شدیم، و آب به نمدهای زیر زینهایمان نمیرسید، و بهسویشان بیرون گردیدیم. و ابن جریر در تاریخش (۵۲۲/۲) و ابن کثیر در البدایه (۳۲۸/۶) فرستادن علاء بن حضرمی را توسط ابوبکر سبرای قتال اهل ارتداد به بحرین متذکر شدهاند... و هر دو قصه رم نمودن شترها را با آنچه از توشه ارتش و خیمهها و آب نوشیدنیشان بر پشت داشتند، و هم چنان برگردیدن شترها را با آنچه بر پشت داشتند متذکر شدهاند. و هم چنان قصه خلق شدن نهری از آب پاک و ناب را در پهلویشان از طرف خداوند و جنگیدنشان را با مرتدین یادآور گردیدهاند. در البدایه (۳۲۹/۶) میگوید: علاء برای مسلمانان گفت: به دارین برویم تا با دشمنانی که در آنجا هستند بجنگیم. آنان به سرعت به این درخواست جواب مثبت دادند، وی با آنان حرکت نمود و به ساحل بحر آمد، تا در کشتیها سوار شوند. دید که مسافه دور است، و در کشتیها به آنان نمیرسند، و تا رسیدنشان دشمنان خدا میروند، بنابراین با اسب خود داخل بحر گردید و میگفت: ای مهربانترین مهربانان، ای با حکمت، ای عزتمند، ای یکتا، ای بینیاز، ای زنده، ای زنده کننده، ای برپا دارنده، ای صاحب جلال و عزت، معبودی جز تو نیست. ای پروردگار ما. و ارتش را دستور داد، تا این را بگویند، و داخل بحر شوند، آنان این عمل را انجام دادند، و خلیج به اجازه خدا ایشان را گذرانید. آنان گویی که بر سر سیل نرم که بالایش آب باشد حرکت میکنند، و سپلهای شتر فرو نمیرفت، و تا زانوهای اسبان نمیرسید. مسافه آن منطقه برای کشتیها یک روز و یک شب بود. وی آن را پیمود و به ساحل دیگر رسید، و با دشمنش جنگید و شکستشان داد و غنیمتهایشان را جمع نمود. بازبرگشت و به جانب دیگرش خود را رسانید، و به موضع اول خود برگشت، و همه این اعمال را در یک روز انجام داد. این چنین این را ابن جریر (۵۲۶/۲) از سری از شعیب از سیف به اسناد وی از منجاب بن راشد ذکر نموده، که قصه را به طول آن یادآور گردیده است.
[۳۱۶] ضعیف. طبرانی (۸/ ۹۵) نگا: المجمع (۹/ ۳۷۶). [۳۱۷] یعنی المعجم الکبیر والمعجم الأوسط والمعجم الصغیر. م.