حیات صحابه – جلد ششم

فهرست کتاب

تسخیر بحر برای علاء بن حضرمی س

تسخیر بحر برای علاء بن حضرمی س

ابونعیم در الدلائل (ص۲۰۸) از ابوهریره سروایت نموده، که گفت: هنگامی که پیامبر صعلاء بن حضرمی سرا به‌سوی بحرین فرستاد، من دنبالش نمودم، و سه خصلت را از وی دیدم، که نمی‏دانم کدام‌شان شگفت انگیزتر است: به کناره بحر رسیدیم، گفت: نام خدا را بگیرید، و داخل شوید. ما نام خدا را گرفته داخل شدیم، و عبور نمودیم، و آب سپل‏های شترهایمان را هم‏تر ننموده بود. هنگامی که برگشتیم با وی در بیابان و صحرایی از زمین راه پیمودیم، و همراه‌مان آب نبود. بنابراین برایش شکایت نمودیم، وی دو رکعت نماز گزارد، و بعد از آن دعاء نمود، ناگهان ابری چون سپر پدیدار گشت، و آبش را فرو ریخت، و ما نوشیدیم و نوشانیدیم. وی وفات نمود، و در ریگ دفنش کردیم. هنگامی که اندک راه پیمودیم، گفتیم: درندگان می‏آیند و او را می‏خورند، پس برگشتیم و او را ندیدیم - البته در قبر -. این را همچنان ابونعیم در الحلیه (۸/۱) از ابوهریره به مانند آن، فقط به ذکر قصه بحر روایت نموده، و افزوده است: هنگامی که ابن مکعبر والی کسری ما را دید، گفت: به خدا سوگند، با اینان روبرو نمی‏شویم، بعد از آن در کشتی نشست و خود را به فارس رسانید [۳۱۶]. و طبرانی این را در هر سه کتابش [۳۱۷]از ابوهریره به مانند آن روایت کرده است. هیثمی (۳۷۶/۹) می‏گوید: در این ابراهیم بن معمر هروی آمده، وی را نشناختم و بقیه رجال آن ثقه‏اند.

و بیهقی از انس سروایت نموده، که گفت: در این ا مت سه چیز را دریافتم... و حدیث را ذکر نموده، و در آن آمده: می‏گوید: عمربن الخطاب سارتشی را آماده ساخت، و علاء بن حضرمی را فرمانده آنان مقرر نمود. انس سمی‏گوید: من در جنگ‏های وی حاضر بودم، و به جنگ‏هایمان فرا در رسیدیم، و دریافتیم که قوم از ما خبر داده شده‏اند، و آثار آب را محو و نابود ساخته‏اند - و گرمی هم خیلی شدید بود - به این صورت تشنگی ما را و سواری‏هایمان را در مشقت انداخت. این حادثه در روز جمعه اتفاق افتاده بود، هنگامی که آفتاب برای غروبش مایل گردید، برای ما دو رکعت نماز را امامت نمود، بعد از آن دستش را به‌سوی آسمان بلند نمود، و ما در آسمان چیزی را نمی‏دیدیم. می‏گوید: به خدا سوگند، تا هنوز دستش را پایین ننموده بود، که خداوند باد را فرستاد، و ابرها را پدید آورد، و ابرها آنقدر آب فرو ریختند که نهرها و دره‏ها پر شدند. آن گاه ما نوشیدیم، و سواری‏هایمان را آب دادیم و ذخیره کردیم، و خود را به دشمن‌مان رسانیدیم، و دریافتیم که از خلیجی از بحر عبور نموده‏اند و خود را به جزیره‏ای رسانیده‏اند. وی بر کناره خلیج ایستاد و گفت: ای بلند مرتبت، ای بزرگ، ای بردبار، ای عزتمند، و بعد از آن دستور داد: بگذرید به نام خداوند. می‏گوید: و ما گذشتیم و آب سم‏های سواری‏هایمان راتر نمی‏نمود، و جز اندکی درنگ نکرده بودیم، که در آنجا به دشمن رسیدیم، و کشتیم و اسیر نمودیم و غلام گرفتیم، و باز به خلیج آمدیم، آن گاه وی مثل گفته‏اش را گفت، و ما عبور نمودیم، و آب سم‏های چهارپایان ما راتر نمی‏نمود... و حدیث را متذکر شده.

و بخاری در التاریخ اسناد دیگری برای این قصه متذکر شده، و ابن ابی الدنیا با اسناد از سهم بن منجاب، این حدیث را روایت نموده که گفت: با علاء بن حضرمی به غزا رفتیم... و آن را متذکر شده، و در دعاء گفته: ای عالم، ای بردبار، ای بلند مرتبت، ای بزرگ، ما بندگانت هستیم، و در راهت با دشمنت می‏جنگیم. بارانی برای ما نصیب گردان که از آن بنوشیم و وضوء نماییم. و وقتی آن را ترک نمودیم، در آن برای هیچکسی غیر از ما حصه و نصیبی مگردان، و در بحر گفت: برای ما به‌سوی دشمنت راهی آماده‏ساز. این چنین در البدایه (۱۵۵/۶) آمده است. و ابونعیم این را در الحلیه (۷/۱) از سهم بن منجاب به مانند روایت ابن ابی الدنیا فقط به ذکر قصه بحر روایت نموده، و در روایت وی آمده: با ما وارد بحر گردید و ما در آن داخل شدیم، و آب به نمدهای زیر زین‏هایمان نمی‏رسید، و به‌سوی‌شان بیرون گردیدیم. و ابن جریر در تاریخش (۵۲۲/۲) و ابن کثیر در البدایه (۳۲۸/۶) فرستادن علاء بن حضرمی را توسط ابوبکر سبرای قتال اهل ارتداد به بحرین متذکر شده‏اند... و هر دو قصه رم نمودن شترها را با آنچه از توشه ارتش و خیمه‏ها و آب نوشیدنی‌شان بر پشت داشتند، و هم چنان برگردیدن شترها را با آنچه بر پشت داشتند متذکر شده‏اند. و هم چنان قصه خلق شدن نهری از آب پاک و ناب را در پهلوی‌شان از طرف خداوند و جنگیدن‌شان را با مرتدین یادآور گردیده‏اند. در البدایه (۳۲۹/۶) می‏گوید: علاء برای مسلمانان گفت: به دارین برویم تا با دشمنانی که در آنجا هستند بجنگیم. آنان به سرعت به این درخواست جواب مثبت دادند، وی با آنان حرکت نمود و به ساحل بحر آمد، تا در کشتی‏ها سوار شوند. دید که مسافه دور است، و در کشتی‏ها به آنان نمی‏رسند، و تا رسیدن‌شان دشمنان خدا می‏روند، بنابراین با اسب خود داخل بحر گردید و می‏گفت: ای مهربان‏ترین مهربانان، ای با حکمت، ای عزتمند، ای یکتا، ای بی‌نیاز، ای زنده، ای زنده کننده، ای برپا دارنده، ای صاحب جلال و عزت، معبودی جز تو نیست. ای پروردگار ما. و ارتش را دستور داد، تا این را بگویند، و داخل بحر شوند، آنان این عمل را انجام دادند، و خلیج به اجازه خدا ایشان را گذرانید. آنان گویی که بر سر سیل نرم که بالایش آب باشد حرکت می‏کنند، و سپل‏های شتر فرو نمی‏رفت، و تا زانوهای اسبان نمی‏رسید. مسافه آن منطقه برای کشتی‏ها یک روز و یک شب بود. وی آن را پیمود و به ساحل دیگر رسید، و با دشمنش جنگید و شکست‌شان داد و غنیمت‏هایشان را جمع نمود. بازبرگشت و به جانب دیگرش خود را رسانید، و به موضع اول خود برگشت، و همه این اعمال را در یک روز انجام داد. این چنین این را ابن جریر (۵۲۶/۲) از سری از شعیب از سیف به اسناد وی از منجاب بن راشد ذکر نموده، که قصه را به طول آن یادآور گردیده است.

[۳۱۶] ضعیف. طبرانی (۸/ ۹۵) نگا: المجمع (۹/ ۳۷۶). [۳۱۷] یعنی المعجم الکبیر والمعجم الأوسط والمعجم الصغیر. م.