صحبت عوف بن مالک با شیر
طبرانی از عوف بن مالک سروایت نموده، که گفت: در کلیسایی در اریحا [۳۱۱]از طرف چاشت (ظهر) خواب بودم، و آن کلیسا در آن روز مسجدی بود، که در آن نماز خوانده میشد، میگوید: عوف بن مالک از خوابش بیدار شد، ناگهان دید که در خانه همراهش شیری است که به طرفش میآید، وی با ترس و هراس بهسوی سلاحش برخاست، شیر برایش گفت: خاموش باش، من با پیامی به سویت فرستاده شدهام تا آن را ابلاغ نمایی، گفتم: کی تو را روان نموده است؟ گفت: خداوند مرا بهسوی تو روان نموده است، تا بدانی که معاویه کوچ کننده، از اهل جنت است، گفتم: معاویه کیست؟ گفت: ابن ابی سفیان ب. هیثمی (۳۵۷/۹) میگوید: در این ابوبکربن ابی مریم است، و موصوف دچار اختلاط گردیده بود.
[۳۱۱] نام شهری است در غور نزدیک قدس.