قصه مغیره بن شعبه با پادشاه فارس ذوالحاجبین در این باره
حاکم (۲۹۳/۳) در یک حدیث طویل از معقل بن یسار درفتح اصبهان در امارت نعمان بن مقرن سروایت نموده، و در آن آمده: نعمان بهسوی ایشان آمد، و در میان آنان و وی نهری قرار داشت. آن گاه مغیره بن شعبه را به عنوان نماینده خود بهسویشان فرستاد، و پادشاه آنان ذوالحاجبین بود. وی با یارانش مشوره نمود و گفت: چه فکر میکنید، برای آنان به هیئت و شکل جنگ بنشینم، یا به هیئت و شکل پادشاهی و تشریفات آن؟ بعد وی به هیئت و شکل پادشاهی و تشریفات آن بر تخت خود نشست، و تاج را بر سرش گذاشت، و در اطرافش دو صف قرار داشت، که لباسهای ابریشم، گوشوارهها و کرهها (النگو) بر تن داشتند. آن گاه مغیره بن شعبه، که در دستش نیزه و سپر بود آمد و در حالی که مردم در اطراف وی بر فرشی در دو صف قرار داشتند. از بازوانش گرفتند و با نیزهاش فرش را مورد ضرب قرار میداد، و پارهاش مینمود، تا به آن بدفالی بگیرند. آن گاه ذوالحاجبین برای وی گفت: ای گروه عرب، شما را گرسنگی شدید و مشکلات فرا گرفته است، و به این علت بیرون شدهاید. اگر خواسته باشید، برایتان خوراکه میدهیم و به سرزمینتان برگردید. مغیره صحبت نمود، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: ما گروه عرب جیفه و خود مرده را میخوردیم، و مردم ما را پامال مینمودند و ما آنان را پامال نمیکردیم. خداوند از میان ما رسولی مبعوث نمود، که شریفترین ماست، و از بهترین نسب در میان ما برخوردار است، و راستگوترین ما بود. وی برای ما وعده نموده است، که اینجا برای ما فتح خواهد شد، و ما همه آنچه را برای ما وعده نموده بود حق یافتیم، و من اینجا لباس و حالتی را میبینم که گمان نمیکنم آنانی که با من هستند، بدون گرفتن آن بروند... الحدیث. و طبرانی این را از معقل به مانند آن، به طولش روایت نموده است. هیثمی (۲۱۷/۶) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند، غیر علقمه بن عبداللَّه مزنی که ثقه میباشد.