حیات صحابه – جلد ششم

فهرست کتاب

حرف زدن ملائک به زبان ابو مفزّر در محاصره بهرسیر

حرف زدن ملائک به زبان ابو مفزّر در محاصره بهرسیر

ابن جریر در تاریخش (۱۱۸/۳) از انس به حلیس روایت نموده، که گفت: در حالی که ما بهرسیر را بعد از تجمع آنان و شکست‌شان محاصره نموده بودیم، فرستاده‏ای برای ما ظاهر گردید و گفت: پادشاه برای‌تان می‏گوید: آیا می‏خواهید که صلح نمایید، و مناطقی که از دجله به ما نزدیک است و کوه ما برای ما باشد، و مناطقی که از دجله به شما نزدیک است، تا به کوه‌تان برای شما باشد؟ آیا سیر نشده‏اید - خداوند شکم‏هایتان را سیر نکند -؟ از میان مردم، ابومفزر اسود بن قطبه سبقت جست، و خداوند سخنی را به زبانش آورد، که نه خودش آن را می‏دانست، و نه ما، آن گاه آن مرد برگشت، و آنان را دیدیم که به‌سوی مدائن می‏رفتند، گفتیم: ای ابومفزر برای وی چه گفتی؟ گفت: سوگند به ذاتی که محمد را به حق مبعوث نموده است، همینقدر احساس نمودم که آرامشی فرایم گرفت، و امیدوارم، چیزی به زبانم آورده شده باشد، که خیر باشد، و مردم پی هم آمدند و از وی می‏پرسیدند، حتی که این را سعد شنید و نزد ما آمد و گفت: ای ابومفزر چه گفتی؟ به خدا سوگند، آنان در حال گریزاند!! و وی مانند همان حرفش را که برای ما گفته بود، به او نیز یادآور گردید، بعد از آن سعد در میان مردم ندا در داد، و برای جنگ در مقابل دشمن همراه به مسلمانان شتافت، این در حالی بود که منجنیق‏های ما بر آنان پرتاب می‏گردید، در شهر هیچ کسی آشکار نگردید، و کسی هم جز یک مرد به‌سوی ما بیرون نشد، آن مرد هم امان خواست، و برایش امان دادیم، همان مرد گفت: احدی در شهر باقی نمانده است، شما را چه از ورود به آن باز می‏دارد. آن گاه مردان از دیوارهای آن داخل شدند، و فتحش نمودیم، ولی در آن چیزی و کسی را نیافتیم، مگر عده‏ای از اسیران، که از خارج شهر به اسارت در آوردیم. آن گاه آنان را و آن شخص را پرسیدیم که: چرا اینان فرار نمودند؟ گفتند: پادشاه کسی را به‌سوی شما فرستاد، و صلح را برای‌تان پیشکش نمود، ولی برایش پاسخ دادید، که ابداً در میان ما و شما، تا این که عسل افریذین را با ترنج کوثی نخورم، صلح برقرار نمی‏شود، پادشاه گفت: وای بر وی!! ملائک بر زبان آنان صحبت می‏کنند، از طرف عرب‌ها با ما گفتگو می‏کنند برای ما پاسخ می‏گویند، به خدا سوگند، اگر اینطور نباشد، این چیزی است که به دهن این مرد انداخته شده تا ما از جنگ دست برداریم، بنابراین آنان به شهر دور دستی عقب رفتند.