حیات صحابه – جلد ششم

فهرست کتاب

فرود آمدن باران به دعای عمر س

فرود آمدن باران به دعای عمر س

ابن ابی الدنیا و ابن عساکر از خوات بن جبیر سروایت نموده‏اند که گفت: در زمان عمر سبرای مردم قحطی و خشک سالی شدیدی پیش آمد، آن گاه عمر سبیرون گردید و مردم را هم با خود بیرون ساخت، و برای‌شان دو رکعت نماز گزارد، و دو طرف قطیفه‏اش را تغییر داد، راستش را به شانه چپ و چپش را به شانه راست گردانید، و بعد از آن دست‌هایش را بلند نمود و گفت: بار خدایا، ما از تو آمرزش می‏طلبیم، و از تو آب می‏خواهیم. تا هنوز از جایش حرکت ننموده بود، که برای‌شان باران شد، و در حالی که آنان در این حالت قرار داشتند، اعراب آمدند، و نزد عمر سحضور یافتند و گفتند: ای امیرالمؤمنین، در حالی که ما در فلان روز و در فلان ساعت در بادیه‏های خویش قرار داشتیم، ناگهان ابری بالای ما پدیدار گشت، و در آن صدایی را شنیدیم: فریادرس نزدت آمد، ای ابوحفص، فریاد رس نزدت آمد، ای ابوحفص. این چنین در الکنز (۲۹۰/۴) آمده است.

و بیهقی در الدلائل ازمالک الدار روایت نموده، که گفت: در زمان عمربن الخطاب سبرای مردم قحطی و خشکسالی پیش آمد، مردی نزد قبر پیامبر صآمد و گفت: ای رسول خدا، برای امتت از خداوند تعالی باران طلب کن، چون آنان هلاک شده‏اند. آن گاه رسول خدا صدر خوابش آمد و گفت: «نزد عمر برو، برایش سلام بگو، و برایش خبر بده، که برای‌شان باران می‏شود، و برایش بگو: خردمندی پیشه کن خردمندی». بعد از آن، آن مرد آمد و برایش خبر داد، عمر سگریست و بعد از آن گفت: ای پروردگار، جز در آنچه عاجز بمانم، دیگر تقصیر نمی‏کنم [۳۳۲]. این چنین در الکنز (۲۸۹/۴) آمده است. ابن کثیر در البدایه (۹۲/۷) می‏گوید: این اسناد صحیح است.

و نزد ابن جریر طبری در تاریخش (۱۹۲/۳) به اسنادی که در آن سیف آمده، از عبدالرحمن بن کعب بن مالک روایت است که گفت: [عام] الرماده گرسنگیی بود که مردم در مدینه و اطرافش دچار آن گریدند،) و آن گرسنگی هلاک‌شان ساخت(، حتی که حیوانات وحشی به انسان‌ها روی می‏آوردند، و به حدی که انسان گوسفند را ذبح می‏نمود، و از خوردن آن به خاطر خرابیش اکراه می‏ورزید. البته در حالی که به شدت محتاج و فقیر می‏بود. مردم در این حالت قرار داشتند، و عمر چون محاصره شده از اهل شهرها بود، تا این که بلال بن حارث مزنی سآمد، و اجازه ورود نزد وی خواست و گفت: من فرستاده رسول خدا صبه‌سوی تو هستم، رسول خدا صبرایت می‏گوید: «من تو را خردمند و هوشیار می‏شناختم، و تا حال به همان باور هستم، حالا چه می‏کنی؟» گفت: این را چه وقت دیدی؟ پاسخ داد: شب گذشته، آن گاه بیرون گردید، و در میان مردم فریاد کشید: «الصلاة جامعة»، و برای آنان دو رکعت نماز گزارد، بعد از آن برخاست و گفت: ای مردم، من شما را به خداوند سوگند می‏دهم، آیا کاری را از من می‏دانید، که غیر آن، بهتر باشد. گفتند: بار خدایا، نه، گفت: بلال بن حارث اینطور و اینطور گمان می‌کند. گفتند: بلال راست گفته است، و از خدا و از مسلمانان کمک طلب کن، بنابراین به‌سوی آنان فرستاد - و عمر از این عمل بازداشته شده بود -، و عمر گفت: خدا بزرگتر است، آزمایش به انتهای خود رسید، و دور گردید، و برای هر قومی که اجازه طلب داده شد، آزمایش از آنان برداشته می‏شود. برای امیران شهرها نوشت: به فریاد رسی و معاونت اهل مدینه و اطراف آن اقدام کنید، چون به شدت دچار مشکلات‌اند، و مردم را برای طلب باران بیرون ساخت. خودش هم بیرون گردید، و عباس را هم همراهش پیاده بیرون گردانید. بیانیه مختصری ایراد نمود، و بعد از آن نماز گزارد. بعد از آن بر زانوهایش نشست و گفت: بار خدایا، خاص تو را می‏پرستیم، و خاص از تو کمک می‏خواهیم، بار خدایا، برای‌مان بیامرز، رحم‌مان کن و از ما راضی شو. بعد از آن برگشت، و در بازگشت خود تا هنوز به منزل نرسیده بودند، که در حوضک‏ها و جوی‏ها داخل گردیدند. و نزد وی هم چنان به اسنادی که در آن سیف آمده، از عاصم بن عمربن الخطاب روایت است، و حدیث را به معنای آن ذکر نموده، و در آن آمده: پس اهل خانواده‏ای از مزینه از اهل بادیه برای کلان خانواده‌شان گفتند: مشکلات و سختی از حد گذشت، پس برای‌مان گوسفندی ذبح کن، گفت: در گوسفندان چیزی نیست، و تا آن وقت بر وی اصرار نمودند، که گوسفندی را برای‌شان ذبح نمود، و آن را پوست نمود، و در وجودش فقط استخوان‏های سرخ را یافت، آن گاه فریاد کشید: یا محمد! [۳۳۳]و در خواب دید، که رسول خدا صنزدش آمد و گفت: «برایت مژده باران را می‏دهم، نزد عمر برو و از طرف من برایش سلام برسان، و برایش بگو: شناخت من از تو این است، که به عهد وفا کننده‏ای، و در عهدت محکم و استواری، بنابراین خردمندی و هوشیاری پیشه کن ای عمر»، آن گاه وی آمد، تا این که به دروازه عمر سرسید، و برای غلام عمر سگفت: برای فرستاده رسول خدا صاجازه بگیر، و به معنای آن را متذکر شده است [۳۳۴].

[۳۳۲] ضعیف. ابن کثیر در البدایة (۷/ ۹۲) آن را به بیهقی در الدلائل ارجاع داده است ولی با وجود جستجو آن را نیافتم. اما ابن ابی شیبة (۶/ ۳۵۶) آن را روایت نموده است. [۳۳۳] استعانت و به فریادرسی خواستن، طوری که از آیات و احادیث متعدد روشن است، جز از خدا، از کس دیگری جایز نیست، و این حدیث، چون حدیث ضعیف و موقوف است، بر جواز استعانت و فریادرسی از غیر خدا دلیل شده نمی‏تواند. م. [۳۳۴] بسیار ضعیف. طبرانی (۳/ ۱۹۲) در سند آن سیف بن عمر است که بسیار ضعیف است و متهم به وضع (دروغ در حدیث) است.