روزی داده شدن اصحاب به یک حیوان بحری بزرگ بعد از گرسنگی شدید
مسلم (۴۱۸/۲) از جابربن عبداللَّه بدر یک حدیث طویل روایت نموده، و در آن گفته: مردم برای رسول خدا صاز گرسنگی شکایت نمودند، گفت: «امید است خداوند برایتان طعام بدهد»، بعد به ساحل بحر آمدیم، و بحر موج زد، و حیوانی را بیرون انداخت، و ما بر یک طرفش آتش برافروختیم پخته نمودیم، کباب کردیم، خوردیم و سیر شدیم. جابر میگوید: من، فلان و فلان - پنج تن را شمرد - در استخوان کاسه چشمش داخل شدیم، و هیچ کسی ما را نمیدید، تا این که خودمان بیرون شدیم، و قبرغه (دنده) ای از قبرغههایش را گرفتیم و به شکل مقوس ایستادش نمودیم، بعد از آن بزرگترین مرد در قافله، بزرگترین شتر و بزرگترین پالانی را که در قافله وجود داشت طلب نمودیم، و او بدون اینکه سرش را خم کند از زیر آن عبور نمود.
و مالک (ص۳۷۱) از جابر سروایت نموده، که گفت: رسول خدا صلشکری را بهسوی ساحل فرستاد،و ابوعبیده بن جراج را بر آنان، که سه صد تن بودند، امیر مقرر نمود. میگوید: من هم در میان آنان بودم. میافزاید: بیرون گردیدیم، و وقتی در حصهای از راه رسیدیم، توشه تمام گردید، و ابوعبیده به جمعآوری توشههای [باقیمانده] ارتش دستور داد، و همه آن جمعآوری گردید، که همهاش دو توشه دان خرما بود، و او هر روز اندک اندک از آن برای ما میداد، تا این که تمام گردید، و جز یک یک خرما برای ما نمیرسید. گفتم: یک خرما چه فایده مینمود؟ گفت: نبودن آن را وقتی تمام شد احساس کردیم. بعد از آن به ساحل بحر رسیدیم، ناگهان ماهی را دیدیم مانند تپه. میگوید: و آن ارتش هجده شب از آن خورد، و بعد از آن ابوعبیده دستور داد، و دو قبرغه آن نصب گردید. آن گاه امر نمود و شتری پالان شد، و بعد از آن از زیر آنان گذشت، و [سرش] به آن صابت نکرد [۳۷۱]. این را بخاری و مسلم به نقل از مالک به مانند آن، چنانکه در البدایه (۲۷۶/۴) آمده، روایت کردهاند.
و نزد آن دو همچنان از طریق ابن عیینه از عمروبن دینار از جابر سروایت است که گفت: رسول خدا صما را، که سه صد سوار بودیم، و امیرمان ابوعبیده بود، روان نمود، و قافلهای از قریش را کمین میزدیم. در این راستا به گرسنگی شدیدی دچار شدیم، حتی که برگهای افتاده را خوردیم، و آن ارتش به همان سبب ارتش برگ درخت نامیده شد. میگوید: مردی سه شتر را ذبح نمود. باز سه شتر دیگر را ذبح کرد، باز سه تای دیگر را، و ابوعبیده منعش نمود، میگوید: و بحر حیوانی را بیرون انداخت که برایش عنبر گفته میشد، و از آن نیم ماه خوردیم و روغن گرفتیم، تا این که قوتمان به ما برگشت و جسمهایمان سلامت گردید [۳۷۲]... بعد از آن قصه قبرغه را یادآور شده است. این چنین در البدایه (۲۷۶/۴) آمده. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۱۴) از طریق عمرو به مانند آن روایت کرده است.
و نزد بیهقی از طریق ابوزبیر از جابر سچنانکه در البدایه (۲۷۶/۴) آمده، روایت است که گفت: رسول خدا صما را روان نمود، و ابوعبیده را بر ما امیر مقرر کرد، تا با کاروانی از قریش روبرو شویم، و یک خریطه خرما برایمان توشه داد، و غیر آن چیزی برای ما نیافت. به این صورت ابوعبیده برای ما یک یک خرما میداد، میگوید: گفتیم: به آن چه میکردید؟ گفت: آن را میچوشیدیم، چنانکه طفل میچوشد، و بعد از آن بالایش آب مینوشیدیم، و همان روزمان را تا شب کفایت میکرد، و با عصاهایمان برگ درخت را میزدیم، و با آب ترش مینمودیم، و آن را میخوردیم. میگوید: بعد بهسوی ساحل بحر به راه افتادیم، و در ساحل بحر چیزی چون تپه ریگ برای ما بلند گردید، ما نزدش آمدیم، و دیدیم حیوانی است که عنبر نامیده میشود. ابوعبیده گفت: خود مرده است [۳۷۳]، بعد از آن گفت: بلکه ما فرستادگان رسول خدا صو در راه خدا هستیم، و شما ناچار شدهاید، بنابراین بخورید. میگوید: بعد ما یک ماه بر آن اقامت گزیدیم، و تعدادمان سه صدتن بود، تا این که چاق شدیم، و از کاسه چشمش روغن را توسط کوزههای بزرگ میگرفتیم، و پارچههای گوشت را چون گاو از وی قطع میکردیم - یا به اندازه گاو - و ابوعبیده سیزده تن ما را گرفت و در کاسه چشمش نشانید، و قبرغهای از قبرغههایش را گرفت و ایستاده نمود، و بعد از آن بزرگترین شتر از جمله شتران را پالان نمود، و او از زیر آن گذشت، و ما از گوشتش پارچههای جوشانیده [۳۷۴]را توشه گرفتیم. هنگامی که به مدینه آمدیم، نزد رسول خدا صآمدیم، و آن را برایش متذکر شدیم، گفت: «آن رزق خداوند است، که برایتان بیرون کرده است، آیا از گوشت آن چیزی همراهتان است، که برای ما بدهید؟» میگوید: آن گاه از آن برای رسول خدا صروان نمودیم، و او از آن خورد [۳۷۵]. این را مسلم و ابوداود از ابوزبیر از جابر به این لفظ روایت کردهاند، چنانکه در البدایه (۲۷۶/۴) آمده است. و ابن سعد (۴۱۱/۳) از ابوزبیر از وی به معنای این را مختصرتر از آنچه گذشت روایت کرده است. و طبرانی این را از جابر به اختصار چنانکه در الکنز (۵۲/۸) آمده، روایت نموده است.
[۳۷۱] مالک در صفة النبی (۲۴) و بخاری (۲۴۸۳) و احمد (۳۰۶). [۳۷۲] بخاری (۵۴۹۴) مسلم (۱۹۳۵). [۳۷۳] یعنی حرام است. م. [۳۷۴] یا گوشت قاق. [۳۷۵] مسلم (۱۹۳۵).