حیات صحابه – جلد ششم

فهرست کتاب

روزی داده شدن اصحاب به یک حیوان بحری بزرگ بعد از گرسنگی شدید

روزی داده شدن اصحاب به یک حیوان بحری بزرگ بعد از گرسنگی شدید

مسلم (۴۱۸/۲) از جابربن عبداللَّه بدر یک حدیث طویل روایت نموده، و در آن گفته: مردم برای رسول خدا صاز گرسنگی شکایت نمودند، گفت: «امید است خداوند برای‌تان طعام بدهد»، بعد به ساحل بحر آمدیم، و بحر موج زد، و حیوانی را بیرون انداخت، و ما بر یک طرفش آتش برافروختیم پخته نمودیم، کباب کردیم، خوردیم و سیر شدیم. جابر می‏گوید: من، فلان و فلان - پنج تن را شمرد - در استخوان کاسه چشمش داخل شدیم، و هیچ کسی ما را نمی‏دید، تا این که خودمان بیرون شدیم، و قبرغه (دنده) ای از قبرغه‌هایش را گرفتیم و به شکل مقوس ایستادش نمودیم، بعد از آن بزرگترین مرد در قافله، بزرگترین شتر و بزرگترین پالانی را که در قافله وجود داشت طلب نمودیم، و او بدون اینکه سرش را خم کند از زیر آن عبور نمود.

و مالک (ص۳۷۱) از جابر سروایت نموده، که گفت: رسول خدا صلشکری را به‌سوی ساحل فرستاد،و ابوعبیده بن جراج را بر آنان، که سه صد تن بودند، امیر مقرر نمود. می‏گوید: من هم در میان آنان بودم. می‏افزاید: بیرون گردیدیم، و وقتی در حصه‏ای از راه رسیدیم، توشه تمام گردید، و ابوعبیده به جمع‏آوری توشه‏های [باقیمانده] ارتش دستور داد، و همه آن جمع‏آوری گردید، که همه‏اش دو توشه دان خرما بود، و او هر روز اندک اندک از آن برای ما می‏داد، تا این که تمام گردید، و جز یک یک خرما برای ما نمی‏رسید. گفتم: یک خرما چه فایده می‏نمود؟ گفت: نبودن آن را وقتی تمام شد احساس کردیم. بعد از آن به ساحل بحر رسیدیم، ناگهان ماهی را دیدیم مانند تپه. می‏گوید: و آن ارتش هجده شب از آن خورد، و بعد از آن ابوعبیده دستور داد، و دو قبرغه آن نصب گردید. آن گاه امر نمود و شتری پالان شد، و بعد از آن از زیر آنان گذشت، و [سرش] به آن صابت نکرد [۳۷۱]. این را بخاری و مسلم به نقل از مالک به مانند آن، چنانکه در البدایه (۲۷۶/۴) آمده، روایت کرده‏اند.

و نزد آن دو همچنان از طریق ابن عیینه از عمروبن دینار از جابر سروایت است که گفت: رسول خدا صما را، که سه صد سوار بودیم، و امیرمان ابوعبیده بود، روان نمود، و قافله‏ای از قریش را کمین می‏زدیم. در این راستا به گرسنگی شدیدی دچار شدیم، حتی که برگ‏های افتاده را خوردیم، و آن ارتش به همان سبب ارتش برگ درخت نامیده شد. می‏گوید: مردی سه شتر را ذبح نمود. باز سه شتر دیگر را ذبح کرد، باز سه تای دیگر را، و ابوعبیده منعش نمود، می‏گوید: و بحر حیوانی را بیرون انداخت که برایش عنبر گفته می‏شد، و از آن نیم ماه خوردیم و روغن گرفتیم، تا این که قوت‏مان به ما برگشت و جسم‏هایمان سلامت گردید [۳۷۲]... بعد از آن قصه قبرغه را یادآور شده است. این چنین در البدایه (۲۷۶/۴) آمده. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۱۴) از طریق عمرو به مانند آن روایت کرده است.

و نزد بیهقی از طریق ابوزبیر از جابر سچنانکه در البدایه (۲۷۶/۴) آمده، روایت است که گفت: رسول خدا صما را روان نمود، و ابوعبیده را بر ما امیر مقرر کرد، تا با کاروانی از قریش روبرو شویم، و یک خریطه خرما برای‏مان توشه داد، و غیر آن چیزی برای ما نیافت. به این صورت ابوعبیده برای ما یک یک خرما می‏داد، می‏گوید: گفتیم: به آن چه می‏کردید؟ گفت: آن را می‏چوشیدیم، چنانکه طفل می‏چوشد، و بعد از آن بالایش آب می‏نوشیدیم، و همان روزمان را تا شب کفایت می‏کرد، و با عصاهایمان برگ درخت را می‏زدیم، و با آب ترش می‏نمودیم، و آن را می‏خوردیم. می‏گوید: بعد به‌سوی ساحل بحر به راه افتادیم، و در ساحل بحر چیزی چون تپه ریگ برای ما بلند گردید، ما نزدش آمدیم، و دیدیم حیوانی است که عنبر نامیده می‏شود. ابوعبیده گفت: خود مرده است [۳۷۳]، بعد از آن گفت: بلکه ما فرستادگان رسول خدا صو در راه خدا هستیم، و شما ناچار شده‏اید، بنابراین بخورید. می‏گوید: بعد ما یک ماه بر آن اقامت گزیدیم، و تعدادمان سه صدتن بود، تا این که چاق شدیم، و از کاسه چشمش روغن را توسط کوزه‏های بزرگ می‏گرفتیم، و پارچه‏های گوشت را چون گاو از وی قطع می‏کردیم - یا به اندازه گاو - و ابوعبیده سیزده تن ما را گرفت و در کاسه چشمش نشانید، و قبرغه‏ای از قبرغه‏هایش را گرفت و ایستاده نمود، و بعد از آن بزرگترین شتر از جمله شتران را پالان نمود، و او از زیر آن گذشت، و ما از گوشتش پارچه‏های جوشانیده [۳۷۴]را توشه گرفتیم. هنگامی که به مدینه آمدیم، نزد رسول خدا صآمدیم، و آن را برایش متذکر شدیم، گفت: «آن رزق خداوند است، که برای‌تان بیرون کرده است، آیا از گوشت آن چیزی همراه‌تان است، که برای ما بدهید؟» می‏گوید: آن گاه از آن برای رسول خدا صروان نمودیم، و او از آن خورد [۳۷۵]. این را مسلم و ابوداود از ابوزبیر از جابر به این لفظ روایت کرده‏اند، چنانکه در البدایه (۲۷۶/۴) آمده است. و ابن سعد (۴۱۱/۳) از ابوزبیر از وی به معنای این را مختصرتر از آنچه گذشت روایت کرده است. و طبرانی این را از جابر به اختصار چنانکه در الکنز (۵۲/۸) آمده، روایت نموده است.

[۳۷۱] مالک در صفة النبی (۲۴) و بخاری (۲۴۸۳) و احمد (۳۰۶). [۳۷۲] بخاری (۵۴۹۴) مسلم (۱۹۳۵). [۳۷۳] یعنی حرام است. م. [۳۷۴] یا گوشت قاق. [۳۷۵] مسلم (۱۹۳۵).