عبدالرحمن بن عوف و دیدن عمر سدر خواب
ابن سعد (۳۷۶/۳) از عبدالرحمن بن عوف سروایت نموده، که گفت: در سقیا [۴۳۱]در حالی که از حج عودت نموده بودم، خوابیدم. وقتی از خواب برخاست [۴۳۲]گفت: به خدا سوگند، چند لحظه قبل عمر را دیدم، که میآید، و تا حدی پیش آمد، که ام کلثوم دختر عقبه [۴۳۳]را که در پهلویم خواب بود، با پایش زد، و از خواب بیدارش نمود. بعد از آن روی گردانید و برگشت، و مردم در طلبش به راه افتادند، من لباس هایم را طلب نمودم، و پوشیدم، و با مردم در طلبش بیرون شدم، و نخستین کسی بودم، که دریافتمش. به خدا سوگند، تا اینکه مانده نشدم، درکش نکردم، گفتم: به خدا سوگند، ای امیرالمؤمنین مردم را در مشقت انداختی، به خدا سوگند، تا کسی مانده و خسته نشود تو را درک کرده نمیتواند، و به خدا سوگند، تا مانده نشدم در نیافتمت. گفت: گمان نمیکنم شتاب نموده باشم. سوگند به ذاتی که جان عبدالرحمن در دست اوست، آن عملش است.
[۴۳۱] قریهای است در میان مکه و مدینه. [۴۳۲] عبدالرحمن بن عوف. [۴۳۳] وی همسر عبدالرحمن است.