حیات صحابه – جلد ششم

فهرست کتاب

خریم بن فاتک و شنیدن آواز جن که وی را به طرف ایمان دعوت می‏کرد

خریم بن فاتک و شنیدن آواز جن که وی را به طرف ایمان دعوت می‏کرد

رویانی و ابن عساکر از ابوهریره سروایت نموده‏اند که گفت: خریم بن فاتک برای عمربن الخطاب بگفت: ای امیرالمؤمنین آیا برایت خبر ندهم، که ابتدای اسلام آوردنم چگونه بود؟ گفت: آری، گفت: در حالی که در طلب شترانم قرار داشتم، و اثری از آن‏ها را یافته بودم، در ابرق عزاف شب فرایم گرفت، آن گاه به صدای بلند فریاد کشیدم: به توانمند این وادی از بی‌عقلان قومش پناه می‏برم، ناگهان هاتفی صدا نمود:

ويـحك عذ بالله ذى الـجلال
والـمجد والنعمـاءِ والإفضالِ
واقرأ بآيات من الأنفال
ووحد الله ولاتبالِ

ترجمه: «وای بر تو، به خداوند ذوالجلال و صاحب بزرگی و نعمت و فضیلت پناه ببر، و آیت‏هائی از انفال را تلاوت کن، و خداوند را واحد بدان و دیگر باک نداشته باش». می‏گوید: به شدت ترسیدم، هنگامی که سرحال آمدم گفتم:

يا أيـها الـهاتف ما تقول
أرشد عندك أم تضليل
بَيَّن لنا هديت ما الـحويل

ترجمه: «ای هاتف، چه می‏گویی آیا نزدت هدایت است، یا گمراهی، برای ما بیان نما، که برگشت به کدام سو است».

گفت:

إن رسول الله ذوالـخيرات
بيثرب يدعو إلى النجاة
يأمر بالصوم وبالصلاة
ويزجر الناس عن الـهنات

ترجمه: «پیامبر خدا که خیرهای زیاد دارد، در یثرب است، و به‌سوی نجات دعوت می‏کند، به روزه و نماز دستور می‏دهد، و مردم را از پلیدی‏ها و هلاک کننده‏ها باز می‏دارد». می‏افزاید سواریم را حرکت دادم و گفتم:

أرشدني رشداً هديت
لا جعت و لا عريت
ولا برحت سيداً مقيت
ولا توقرني على الـخير الذي أتيت

ترجمه: «مرا هدایت نما، هدایت شوی، نه گرسنه شوی و نه برهنه گردی، و همیشه سردار و نگهبان باقی بمانی، و مرا از چیزی که برایت داده شده محروم مگردان».

می‏گوید: او مرا دنبال نمود و می‏گفت:

صاحبك الله وسلم نفسكا
وبلغ الأهل وأدى رحلكا
آمن به أفلج ربي حقكا
وانصره أعز ربي نصركا

ترجمه: «خداوند همراهت باشد و نفست را به سلامت نگه دارد و تو را به خانواده ات برساند و سواری ات را برایت بدهد، به خدا ایمان بیاور، پروردگارم حق تو را پیروز گرداند، و دینش را نصرت بده، پروردگارم تو را به قوت نصرت دهد».

گفتم: تو کیستی؟ خداوند رحمتت کند، گفت: من عمروبن اثال والی وی بر جن‏های مسلمان نجد هستم، و از طرف شترانت تا رسیدنت به خانواده ات خاطرجمع باش، ما کار آن‏ها را از طرف تو به دوش می‏گیریم. بعد داخل مدینه شدم، ورودم به مدینه مصادف روز جمعه بود، ابوبکر صدیق سبه سویم بیرون گردید و گفت: داخل شو، خداوند رحمت کند، چون خبر اسلام آوردن تو برای ما رسیده است. گفتم: من درست وضو کردن را نمی‏دانم. آن گاه او آن را برایم آموزانید، بعد داخل مسجد شدم، و رسول خدا صرا بر منبر دیدم که بیانیه می‏دهد، و گویی که مهتاب در شب چهاردهم باشد، و می‏گوید: «هر مسلمانی که خوب و درست وضو نماید، وبعد از آن نمازی بخواند که آن را حفظ نماید و بداند داخل جنت می‏شود». آن گاه عمربن الخطاب سبرایم گفت: یا بر این گفته ات برایم گواه می‏آوری یا با زدن برای دیگران درس عبرتت می‏گردانم، آن گاه شیخ قریش عثمان بن عفان سبرایم شهادت داد، و او شهادت وی را پذیرفت. این چنین در الکنز (۳۴/۷) آمده است. و ابونعیم این را در دلائل النبوه (ص۳۰) از ابوهریره به مثل آن روایت نموده، مگر این که در روایت وی آمده:

أرشدني رشداً بـها هديتا
لا جعت يا هذا ولا عريتا
ولا صحبت صاحباً مقتياً

لا یثوین الخیر إن ثویتا و طبرانی این را از محمدبن ابی حمی از پدرش روایت نموده، که گفت: روزی عمر سبرای ابن عباس شگفت: برایم حدیثی بیان کن، که مرا به آن در شگفت اندازی، گفت: خریم بن فاتک اسدی برایم حدیث بیان داشت، و مثل آن را ذکر نموده. و این را محمدبن عثمان بن ابی شیبه در تاریخش و ابوالقاسم بن بشران هم روایت کرده‏اند. این چنین در الإصابه (۳۵۳/۳) آمده است. هیثمی (۲۵۱/۸) می‏گوید: این را طبرانی روایت نموده، و در آن کسانی‏اند که من آنان را نمی‏شناسم. و حاکم (۶۲۱/۳) این را از طریق حسن بن محمدبن علی از پدرش روایت نموده، که گفت: عمر گفت... و به معنای آن را یادآور شده است. ذهبی می‏گوید: به صحت نرسیده است. و این را هم چنان اموی، چنانکه در البدایه (۳۵۳/۳) آمده، روایت نموده است.