قول پادشاه چین درباره اصحاب
ابن جریر هم چنان در تاریخش (۲۴۹/۳) متذکر شده که: یزدگرد، برای طلب کمک به پادشاه چین نامه نوشت. پادشاه چین برای فرستاده یزدگردگفت: من میدانم، که این بر پادشاهان حق است، که پادشاهان را در مقابل آنانی که برایشان غلبه مینمایند یاری و کمک رسانند، ولی تو صفت این قومی را که شما را از سرزمینتان اخراج نمودهاند، برایم بیان کن، چون من تو را میبینم که از کمی و قلت آنان و زیادی و کثرت خودتان صحبت میکنی، و امثال این اندکها، به کثرتی که از خودتان توصیف میکنی، به این حد رسیده نمیتوانند، مگر به موجودیت خیری نزد ایشان و موجودیت شری نزد شما. گفتم: از آنچه دوست میداری سئوالم کن؟ گفت: آیا به وعده وفا مینمایند؟ گفتم: آری. گفت: قبل از اینکه با شما بجنگند برایتان چه میگویند؟ گفتم: ما را بهسوی یکی از این سه چیز دعوت میکنند، یا دین شان، که اگر آن را پذیرفتیم ما را عین خودشان قرار میدهند، یا جزیه و حمایت یا جنگ. گفت: اطاعتشان از امیرانشان چگونه است؟ گفتم: مطیعترین قوم برای مرشدشان هستند. گفت: چه را حلال میدانند و چه را حرام میدانند؟ من برایش بیان کردم. گفت: آیا آنچه را بالایشان حلال گردانیده شده، حرام میدانند، یا آنچه را بالایشان حرام گردانیده شده، حلال میدانند؟ گفتم: نخیر. گفت: این قوم ابداً تا وقتی هلاک نمیشوند، که حرامشان را حلال ندانند و حلالشان را حرام ندانند. بعد از آن گفت: از لباسشان برایم خبر بده، برایش خبر دادم، و از سواریهای شان، گفتم: اسبهای تازی و وصفشان نمودم. گفت: اینها اسبهای نیکیاند، و شتر را با خواب نمودن و برخاستنش با بارش وصف نمودم. گفتم: این صفت، چهارپایان گردن دراز است. و برای یزدگرد، به دست همان فرستاده نوشت: مرا از فرستادن لشکری به سویت که اولش در مرو و آخرش در چین باشد، جهالت دانستن حقی که بر من لازم است، باز نمیدارد. ولی این قومی که فرستاده ات صفتهایشان را برایم بیان داشت، اگر بخواهند کوهها را هم از بین میبرند، و اگر راهشان باز گذاشته شود، و بر این وصف قرار داشته باشند که توصیف شدند، مرا هم برطرف میسازند. بنابراین همراهشان به مصالحه و همزیستی راضی شو، و تا وقتی تو را برنینگیختهاند، تو ایشان را بر مینگیز.
و این آخرین چیزی است که خواستیم در این کتاب درج نماییم. ستایش خدایی راست، که ما را به این هدایت نمود، و اگر خداوند هدایتمان نمینمود، هدایت نمیشدیم.
اللهمَّ لولا ما أَنت اهتدينا
ولا تصدقنا ولا صلينا
فأنزلنْ سكينة علينا
إذا أرادوا فتنة أبينا
ترجمه: «بار خدایا، اگر تو نبودی هدایت نمیشدیم، نه صدقه میدادیم، و نه نماز میگزاردیم، پس خودت آرامش و سکینهای بر ما نازل گردان، و وقتی آنان از ما فتنهای بخواهند ابا میورزیم».
در همین نقطه، کتاب حیات صحابه به دست بنده ضعیف محمد یوسف - خداوند تعالی وی را از اندوه و تأسف نگه دارد - در روز چهارشنبه در ماه محرم خداوند، در سال یکهزار و سه صدو هفتاد و نه هجرت پیغمبر، که بر وی هزار هزار درود و سلام و تقدیم باد، تمام گردید.
ترجمه: این کتاب به صورت کامل به فضل و احسان الهی به تاریخ ۱۶ جمادی الاول سال ۱۴۱۸ ھ.ق. موافق (۱۳۷۶/۶/۲۸) ھ.ش. مطابق ۱۹۹۷/۹/۱۹ میلادی، روز جمعه، ساعت ۸/۱۵ شب، در دانش آباد، پیشاور پاکستان در اطاق رهایشی خودم تمام گردید.
من در حالی که ترجمه این کتاب مقدس و ارزشمند را به اتمام رسانیدهام، خود را مرهون احسان و لطفهای بیکران خداوند تعالی میدانم، و چنانکه در ابتدای ترجمه این کتاب، قلمم را با ستایش و حمد و تقدیس وی و نثار درود بر روان پاک سرور پیامبران حضرت محمد صبه حرکت در آورده بودم، در پایین آن نیز، همان ذات مقدس و باری را میستایم که اگر فضل و احسان او نمیبود، این مأمول هرگز برآورده نمیشد، و با دست بلند به دعاء و به هزاران عجز و نیاز، از وی آمرزش میطلبم، و بر روان حضرت محمد صو اصحاب پاک طینتش درود میفرستم.
قبل از اتمام سخن لازم میبینم، از برادرانی که ما را در برآورده شدن این هدف، به حرفی، نامهای، ابراز نظری، توجیهی و سهم فعالی یاری رسانیدهاند، اظهار امتنان و سپاس نمایم، به ویژه از محترم میرزا صاحب عبدالهادی «قاسمی»، الحاج گل عالم «و حدتیار»، الحاج محمد اکرام «اندیشمند»، مولوی امین الحق، الحاج یار محمد «تمکین»، مولوی مسیحاللَّه، مولوی عبدالصمد، مولوی محمد غوث، مولوی رحیم اللَّه «عزیز»، مولوی عبدالعزیز «عزیزی»، الحاج عبدالاحد «سعادت»، عبدالوحی، عبدالناصر، امیناللَّه «قاسمی» غلام حبیب «حسام»، عبدالواحد «خراسانی»، عبدالقهار «محمودی»، استاذ احمد ولی «نبیل»، الحاج محمد نعیم «بارکزی»، قاری محمد سالم «برومند»، عبدالرحمن «رأفت»، ذبیحاللَّه «شریفی»، سیدمحباللَّه «کریمی»، محمد هاشم «رحمانی»، اماناللَّه نهضت، ملا تاج الدین و محمد جاوید که در این مورد بیشتر از همه با ما همکاری و تعاون نمودهاند، در ضمن قدردانی از همکاریهای مخلصانه ایشان، از خداوند برای همهشان اجر جزیل تمنی داریم.
مجیب الرحمن «رحیمى»