حیات صحابه – جلد ششم

فهرست کتاب

هلاک گردانیدن اربد بن قیس و عامربن طفیل

هلاک گردانیدن اربد بن قیس و عامربن طفیل

طبرانی از ابن عباس بروایت نموده که: اربد بن قیس و عامربن طفیل نزد رسول خدا صبه مدینه آمدند، و در حالی نزدش فرا رسیدند که وی نشسته بود، و در پیش رویش نشستند، عامربن طفیل گفت: ای محمد، اگر اسلام بیاورم برایم چه می‏دهی؟ رسول خدا صگفت: «برای تو آنچه است که برای مسلمانان است، و بالای تو آنچه است که بالای مسلمانان است»، عامربن طفیل گفت: اگر اسلام بیاورم، کار را بعد از خودت به من می‏سپاری؟ رسول خدا صگفت: «این نه برای تو می‏باشد و نه برای قومت، ولی تو را فرمانده سواراکاران تعیین می‏کنم»، گفت: من همین اکنون فرمانده سوارکاران نجد هستم، بادیه‏ها را برای من بسپار، و شهر را تو بگیر، رسول خدا صگفت: «نخیر». هنگامی که از نزد پیامبر صروی گردانیدند، عامر گفت: به خدا سوگند، اینجا را بر تو پر از اسبان و مردان خواهم نمود، رسول خدا صبرایش گفت: «خداوند تو را باز می‏دارد»، هنگامی اربد و عامر بیرون گردیدند، عامر گفت: ای اربد، من محمد صرا با صحبت، از تو مشغول می‏سازم، و تو وی را با شمشیر بزن، چون مردم وقتی تو محمد صرا به قتل برسانی، دیگر کاری نمی‏کنند، و به دیه راضی می‏شوند، و از جنگ متنفرند، به این صورت ما برای‌شان دیه می‏دهیم، اربد گفت: این کار را می‏کنم، بعد هر دوی‌شان دوباره به‌سوی پیامبر صبرگشتند، عامر گفت: ای محمد ص، با من برخیز همراهت صحبت می‏کنم، رسول خدا صهمراه وی برخاست، و هر دوی‌شان پهلوی دیواری نشستند، و رسول خدا صهمراهش درنگ نمود و به صحبت پرداخت، اربد شمشیرش را از نیام بیرون نمود، و هنگامی که دستش را بر شمشیر گذاشت، دستش بر دستگیر شمشیر خشک گردید، و نتوانست شمشیر را از نیام در آورد، بنابر این اربد در زدن بر عامر تأخیر نمود، آن گاه رسول خدا صملتفت گردید، و اربد و عملی را که انجام می‏داد دید، و از نزد آنان برگشت، هنگامی که عامر و اربد از نزد رسول خدا صبیرون گردیدند، در حره - حره واقم - پایین شدند، در این فرصت سعدبن معاذ و اسیدبن حضیر ببه‌سوی آنان بیرون شدند و گفتند: ای دشمنان خدا بروید، خداوند لعنت‌تان کند. عامر گفت: ای سعد این کیست؟ گفت: این اسیدبن حضیر کتائب است، بعد هر دو بیرون شدند و وقتی به رقم [۲۵۱]رسیدند، در آنجا خداوند بر اربد صاعقه‏ای فرستاد و به قتلش رسانید، و عامر به راهش ادامه داد، و وقتی به جریم رسید، در آنجا خداوند زخمی را فرستاد و او به آن دچار گردید، و شب در خانه زنی از بنی سلول وی را فرا رسید، وی زخمش را که در حلقش بود دست می‏زد و می‏گفت: دانه‏ای است چون دانه شتر، در خانه یک زن سلولی، وی دوست نداشت که در خانه این زن بمیرد، بعد از آن اسبش را سوار گردید، زخم بر وی شدت اختیار نمود، تا این که در حالت بازگشت بر اثر آن درگذشت، و درباره این دو خداوند نازل فرمود:

﴿ٱللَّهُ يَعۡلَمُ مَا تَحۡمِلُ كُلُّ أُنثَىٰتا به این قولش: ﴿وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَالٍ[الرعد: ۸-۱۱]. ترجمه: «خداوند آنچه را هر ماده در شکم بر می‏دارد می‏داند... و آنان هیچ کار سازی جز وی ندارند».

می‏گوید: حراست کنندگان امر خدا، محمد صرا حفاظت می‏کنند، بعد از آن خداوند اربد را و آنچه را وی بدان به قتل رسانیده شد، ذکر نموده، و فرموده:

﴿وَيُرۡسِلُ ٱلصَّوَٰعِقَ[الرعد: ۱۳].

ترجمه: «و می‏فرستد صاعقه‏ها را».

این چنین در تفسیر ابن کثیر (۵۰۶/۲) آمده است [۲۵۲].

[۲۵۱] جایی است در مدینه. [۲۵۲] ضعیف. طبرانی در الاوسط (۹/ ۶۱) و الکبیر. در این دو سند عبدالعزیز بن عمران است که ضعیف است: المجمع (۱۱/ ۴۱).