حیات صحابه – جلد ششم

فهرست کتاب

گردن نهادن شیر برای سفینه آزاد کرده پیامبر ص

گردن نهادن شیر برای سفینه آزاد کرده پیامبر ص

حاکم (۶۰۶/۳) از محمدبن منکدر روایت نموده، که گفت: سفینه آزاد کرده پیامبرصگفت: در بحر سفر نمودم، و کشتی ام که در آن بودم شکست، آن گاه بر تخته‏ای از تخته‏های آن سوار شدم، و آن تخته مرا در نیزاری افکند، که در آنجا شیر بود، شیر به هدف گرفتن من به پیش آمد، گفتم: ای ابوالحارث [۳۱۰]، من آزاد کرده رسول خدا صهستم، آن گاه سرش را پایین نمود و به سویم پیش آمد، و مرا به شانه‏اش دفع نمود، حتی که از نیزار بیرونم ساخت و بر راه گذاشتم، و صدایی به آهستگی کشید، گمان نمودم که وی همراهم خداحافظی می‏کند، و آن آخرین لحظات دیدارم با وی بود. حاکم میگوید: این حدیث به شرط مسلم صحیح است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکرده‏اند، و ذهبی همراهش موافقه نموده است. و بخاری این را در التاریخ الکبیر (۱ ق / ج ۲ ص ۱۷۹) از ابن منکدر روایت نموده، که گفت: از سفینه شنیدم، و مثل آن را متذکر شده. و این چنین این را ابونعیم در الحلیه (۳۶۹/۱) و در الدلائل (ص۲۱۲) از ابن منکدر از سفینه روایت نموده است، و ابن منده این را، چنانکه در البدایه (۳۱۶/۵) آمده، روایت کرده است و طبرانی این را، چنان در المجمع (۳۶۶/۹) آمده، از سفینه به مثل آن روایت نموده است.

و نزد بزار از وی روایت است که گفت: در بحر بودم، که کشتی‌مان شکست، و راه را ندانستیم، ناگهان با شیری روبرو شدم که به‌سوی ما پیش شده بود، یارانم عقب ایستادند، و من برایش نزدیک شدم و گفتم: من سفینه یار رسول خدا صهستم، و ما راه را گم نموده‏ایم، آن گاه آن شیر در پیش رویم به راه افتاد، تا این که در راه ایستادیم و بعد از آن یک طرف شد، و مرا دفاع نمود، انگار که وی راه را برایم نشان می‏دهد، و گمان نمودم که همراه ما خداحافظی می‏نماید. هیثمی (۳۶۷/۹) می‏گوید: رجال آن دو - بزار و طبرانی - ثقه دانسته شده‏اند.

و بیهقی این را از ابن منکدر روایت نموده که: سفینه مولای رسول خدا صدر سرزمین روم ارتش را گم نمود - یا در سرزمین روم اسیر گردید -، و در حال گریز در طلب ارتش بر آمد، و ناگهان با شیری سر خورد و گفت: ای ابوالحارث، من آزاد کرده رسول خدا صهستم، و اینطور و اینطور حالتی بالایم آمد، آن گاه شیر در حالی که دمش را می‏جنبانید به سویش روی آورد و در پهلویش ایستاد، و هرگاه صدایی را می‏شنید به سویش روی می‏آورد، و باز می‏آمد و در پهلویش حرکت می‏کرد، و همینطور با وی بود تا این که او را به ارتش رسانید و بعد از آن شیر از نزد وی برگشت. این چنین در البدایه (۱۴۷/۶) آمده است.

[۳۱۰] کنیه شیر.