آثار زندگی در شهیدانشان قصه شهیدان احد در این باره
حاکم (۲۰۳/۳) از ابونضره از جابربن عبداللَّه بروایت نموده، که گفت: هنگامی که جنگ احد فرارسید، پدرم مرا شب فراخواند و گفت: من خود را در زمره نخستین کسانی میبینم که از اصحاب رسول خدا صکشته میشوند، و من هیچکسی را عزیزتر از تو بعد از نفس رسول خدا صنمیگذارم، و بالایم دین است؛ و تو دینم را از من خلاص گردان، و با خواهرانت معامله نیک نما، و همراهشان خوبی کن، میگوید: وقتی صبح نمودیم، او نخستین کسی بود که به شهادت رسید، و من او را با دیگری در یک قبر دفن کردم. بعد از آن، این برایم خوشایند تمام نشد، که او را با دیگری در یک قبر بگذارم، بنابراین او را بعد از شش ماه از قبر کشیدم، و او را همانطوری یافتم که گذاشته بودمش، به جز گوشش. حاکم میگوید: این حدیث به شرط مسلم صحیح است، و ابن سعد (۵۶۳/۳) این را از ابونضره از وی به مثل آن به اختصار روایت کرده است، و در روایت وی آمده: بعد از آن شش ماه درنگ نمودیم، و نفسم نگذاشت که او را همانطور رها کنم، بلکه بر آن واداشت که تنها دفنش نمایم، بنابراین از قبر کشیدمش، و متوجه شدم که زمین چیزی از وی را، به جز چیزی از نرمی گوشش، نخورده است. و در روایت دیگری نزد وی به این اسناد آمده، چیزی از وی برایم ناآشنا نبود، مگر موهایی از ریشش که بهسوی زمین بودند. و بخاری این را از عطاء از جابر به مانند لفظ حاکم، چنانکه درالبدایه (۴۳/۴) آمده، روایت نموده است.
و ابن سعد (۵۶۳/۳) از ابوزبیر از جابر سروایت نموده، که گفت: هنگامی که معاویه سچشمه را جاری ساخت، ما را درباره کشته شدگانمان در احد صدا کردند، و ما آنان را بعد از چهل سال بیرون کشیدیم. جسدهایشان نرم بود، و دستها و پاهایشان جمع و باز میشد. ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۰۷) از ابوزبیر از جابر به مثل آن روایت کرده است. و در روایت دیگری نزد وی از ابوزبیر از جابر آمده: آنان از قبرهایشان بعد از چهل سال تازه بیرون کرده شدند، که دستها و پاهایشان جمع و باز میشدند. و ابن ابی شیبه این را از جابر به مثل آن، چنانکه در الکنز (۲۷۴/۵) آمده، روایت نموده است.
و ابن اسحاق این قصه را در المغازی ذکر نموده، و گفته است: پدرم برایم به نقل از شیخهایی از انصار حکایت نمود، که آنان گفتند: هنگامی که معاویه چشمهاش را که بر قبرهای شهیدان عبور نمود، جاری ساخت، آب بر آنان جاری گردید، و ما آمدیم و آن دو را بیرون ساختیم - یعنی عمرو و عبداللَّه را - و بر آنان دو چادر بود، که با آنها رویهایشان پوشانیده شده بود، و بر قدمهایشان چیزی از گیاه زمین بود. ما بیرونشان ساختیم، و هر دویشان چنان جمع میشدند که گویی دیروز دفن شده باشند. این حدیث برای خود به اسناد صحیح نزد ابن سعد از طریق ابوزبیر از جابر شاهدی دارد. این چنین در فتح الباری (۱۴۲/۳) آمده است.
و نزد احمد در یک حدیث طویل از جابر سروایت است که گفت: در خلافت معاویه بن ابی سفیان بقرار داشتیم، که ناگهان مردی نزدم آمد و گفت: ای جابر) بن عبداللَّه، به خدا سوگند (کارگران معاویه قبر پدرت را کندهاند، وی آشکار شده، و بخشی از بدنش ظاهر گردیده است. آن گاه نزدش آمدم و او را بر همان حالتی یافتم که دفنش نموده بودم. چیزی از وی تغییر نکرده بود، مگر تغییری که به سبب کشته شدن - یا جنگ - آمده بود، و دوباره زیر خاکش نمودم. شیخ سمهودی در وفاء الوفاء (۱۱۶/۲) میگوید: احمد این را از طریق رجال صحیح روایت نموده، مگر نبیح عنزی که ثقه است. و دارمی از جابر مانند آن را، چنانکه در الأوجز (۱۰۸/۴) آمده، روایت کرده است.
و مالک در الموطأ از عبدالرحمن بن عبداللَّه بن عبدالرحمن بن ابی صعصعه روایت نموده که: برای وی خبر رسیده، که سیلاب قبر عمروبن جموح و عبداللَّه بن عمرو انصاری را که از قبیله بنی سلمه بودند شکافت. قبر آنان به طرف سیلاب بود، و هر دو در یک قبر بودند، و آن دو از کسانیاند که در احد به شهادت رسیدهاند. آن گاه اطرافشان کنده شد، تا از جایشان تغییر داده شوند، و چنان دریافته شدند که هیچ تغییر نخورده بودند، و انگار که هر دویشان دیروز دفن شده باشند، یکی از آنان مجروح گردیده بود. و دست خود را بر جراحتش گذاشته بود، و به همان شکل دفن گردیده بود، دستش از جراحتش برداشته شد، ولی وقتی رها کرده شد باز به همان جایی برگشت که قبلاً بود، و فاصله زمانی در میان احد و روزی که قبر آنان حفر گردید چهل و شش سال بود. ابوعمر میگوید: راویان در مقطوع بودن آن اختلاف نکردهاند، و معنایش از طریق صحیح متصل میشود، این سخن را زرقانی گفته، چنانکه در الأوجز (۱۰۷/۴) آمده است.
و نزد ابن سعد (۵۶۲/۳) روایت است که میگوید: عبداللَّه بن عمرو بمرد سرخ رنگ بود، موهای پیش سرش رفته بود، و از قامت رسا برخوردار نبود، و عمرو بن جموح مرد رسایی بود، آن دو شناخته شدند، و در یک قبر دفن گردیدند، و قبرشان بهسوی سیلگاه بود، بنابراین سیل به قبرشان داخل گردید، و به اثر این قبرشان شکافته شده بر آنان دو چادر خط دار پهن شده بود، و بر روی عبداللَّه جراحتی اصابت کرده بود، و دستش بر همان جراحتش قرار داشت، دست وی از جراحتش دور کرده شد، آن گاه خون جاری گردید، و دستش به همان جای قبلی اش قرار داده شد، و خون توقف نمود. جابر سمیگوید: من پدرم را در حفرهاش دیدم، انگار که خوابیده باشد، و حالتش نه کم و نه زیاد تغییر نکرده بود. برایش گفته شد: کفنهایش را دیدی؟ گفت: در یک چادر خطدار کفن شده بود، و رویش توسط آن پوشانیده شده بود، و بر پاهایش گیاه اسفند انداخته شده بود. ما همان پارچه خطدار را بر همان حالتش دریافتیم، و گیاه اسفند هم بر همان شکل قبلیاش بر پاهایش قرار داشت، و فاصله زمانی در میان دفن وی و حفر قبرش چهل و شش سال بود.
و بیهقی از جابر سروایت نموده، که گفت: هنگامی که معاویه چشمه را از نزدیک کشته شدگان احد بعد از چهل سال جاری گردانید، ما بهسوی آنان به کمک خواسته شدیم، در حال نزدشان فرا رسیدیم، و آنان را بیرون کشیدیم، و کج بیل به قدم حمزه اصابت نمود، و از آن خون جاری شد. این چنین در البدایه (۴۳/۴) آمده است. و نزد ابونعیم در الدلائل (ص۲۰۷) از عمروبن دینار و ابوزبیر روایت است، که آن دو میگویند: پس از چهل سال کج بیل به قدم حمزه اصابت نمود، و از آن خون برآمد.
و شیخ سمهودی در وفاء الوفاء (۱۱۶/۲) تحقیقی نموده، و شیخ ما آن تحقیق را در الأوجز (۱۱۱/۴) خوب دانسته، و آن این که قصه سه مرتبه اتفاق افتاده است: بعد از شش ماه، بعد از چهل سال در وقت جاری ساختن چشمه و بعد از چهل و شش سال هنگامی که سیل به آن داخل گردید، و قول به تعدد واقعه به سبب تعدد روایتها در هر یکی از این سه واقعه است، شیخ سمهودی (۱۱۷/۲) میگوید: و در هر یکی از اینها آشکار شدن معجزه به نظر میرسد، و سر تکرار هم در همه این واقعهها همین معجزه است.