حیات صحابه – جلد ششم

فهرست کتاب

برکت در غله جات و میوه جات برکت در روغن و جو در قصه ام‏شریک

برکت در غله جات و میوه جات برکت در روغن و جو در قصه ام‏شریک

بیهقی از ابوهریره سروایت نموده، که گفت: زنی بود از دوس، که به وی ام شریکلگفته می‏شد. وی در رمضان اسلام آورد... و حدیث را در هجرت وی متذکر شده است، و مصاحبت آن یهودی را با وی ذکر نموده، که وی تشنه شد، و آن یهودی از آب دادن وی ابا ورزید، مگر در صورتی که یهودی شود. آن گاه وی خواب نمود، و در خواب کسی را دید که برایش آب می‏دهد، و از خواب در حالی برخاست که سیراب بود. هنگامی که نزد رسول خدا صآمد، قصه را برایش بازگو نمود، و رسول خدا صوی را برای خود خواستگاری نمود، ولی او خود را از آن کمتر دید و گفت: بلکه مرا در عقد نکاح کسی در آور که می‏خواهی. بنابراین او را به نکاح زید درآورد، و برایش سی صاع امر داد و گفت: «بخورید و اندازه نکنید»، و همراهش مشکی از روغن بود، که آن را برای رسول خدا صهدیه آورده بود. کنیزش را امر نمود، که آن‏را برای رسول خدا ببرد، [کنیز آن را برد] و خالی گردید، و رسول خدا امرش نمود، که وقتی آن را پس برد، آویزانش نماید، سرش را نبندد. آن گاه ام‏شریک داخل گردید، و آن را پریافت، برای کنیز گفت: آیا تو را دستور ندادم، که آن را برای رسول خدا ببر؟ پاسخ داد: چنان نمودم، آنان آن را برای پیامبر خدا صیادآور شدند، وی دستورشان داد، که سر آن را نبندند، و آن همانطور بود تا این که ام‏شریک سرش را بست، و بعد از آن جو را اندازه نمودند، و آن را سی صاع یافتند و هیچ چیزی از آن کم نشده بود. این چنین در البدایه (۱۰۴/۶) آمده است.

و نزد ابن سعد (۱۵۷/۸) از یحیی بن سعید روایت است که گفت: ام شریک دوسیلهجرت نمود، و در راه با یک یهودی همراه گردید، وی روزه‏دار شام نمود، و یهودی برای همسرش گفت: اگر برایش آب دادی، چنین و چنان خواهم نمود، و ام شریک همانطور خوابید، تا این که در آخر شب بر سینه‏اش دلو آب و توشه دانی را گذاشته شده یافت، و نوشید و بعد از آن، آنان را در تاریکی بیدار نمود، تا حرکت کنند. یهودی گفت: به خدا سوگند، من صدای زنی را می‏شنوم که نوشید، گفت: به خدا سوگند، برایم آب نداده است. می‏گوید: و او مشکی از روغن داشت... و قصه برکت در روغن را متذکر شده است.