حیات صحابه – جلد ششم

فهرست کتاب

عباس و فرزندش عبداللَّه و در خواب دیدن عمر س

عباس و فرزندش عبداللَّه و در خواب دیدن عمر س

ابونعیم در الحلیه (۵۴/۱) از عباس بن عبدالمطلب سروایت نموده، که گفت: من همسایه عمربن الخطاب سبودم، و هیچ کسی از مردم را ندیدم که بهتر از عمر باشد، شبش نماز بود و روزش روزه و کارهای مردم. هنگامی که عمر درگذشت، از خداوند خواستم، که وی را در خوابم نشان بدهد. بنابراین وی را در حالی دیدم که جامه‏اش را بر دوش انداخته و از طرف بازار مدینه می‏آید، برایش سلام دادم، و برایم سلام داد، بعد از آن گفتم: چه حالی داری؟ گفت: خوب هستم. برایش گفتم: چه دریافتی؟ گفت: همین اکنون از حساب فارغ شدم، و اگر مهربانی پروردگارم نمی‏بود، نزدیک بود چوکی [۴۳۰]ام رسوایم بسازد.

و ابن سعد (۳۷۵/۳) از عباس سروایت نموده، که گفت: عمر سدوستم بود، او وقتی درگذشت، یک سال درنگ نمودم، و به خداوند دعا می‏کردم که وی را در خوابم به من نشان بدهد، می‏گوید: او را بعد از گذشت یک سال دیدم که عرق را از پیشانی اش پاک می‏کند. می‏گوید: گفتم: ای امیرالمؤمنین، پروردگارت با تو چه کرد؟ گفت: این ابتدای فراغتم است، و نزدیک بود چوکی ام مرا به پایین افکند، اگر با پروردگار مهربان و با رحمم روبرو نمی‏گردیدم.

و ابن سعد (۳۷۵/۳) از ابن عباس بروایت نموده، که گفت: یک سال به خداوند دعا نمودم، که عمربن الخطاب سرا برایم نشان بدهد. می‏گوید: بنابراین وی را در خواب دیدم، و گفتم: چه دیدی؟ گفت: با ذات مهربان و با رحم روبرو شدم، و اگر رحمتش نمی‏بود، چوکی ام به پایین می‏افتاد.

[۴۳۰] چوکی = صندلی، در اینجا منظور مسند خلافت است. م.