روشنی برای حسن و حسین ب
احمد از ابوهریره سروایت نموده، که گفت: با رسول خدا صنماز خفتن را میخواندیم، وقتی که سجده مینمود، حسن و حسین ببر پشتش میجستند، و وقتی که سرش را بلند مینمود، آنان را از پشتش به مهربانی میگرفت و پایین میگذاشت. باز وقتی دوباره بر میگشت، آنان نیز عودت میکردند، وقتی که نمازش را تمام نمود، آن دو را بر رانهایش نشانید. میگوید: من به سویش برخاستم و گفتم: ای رسول خدا، من اینان را برگردانم؟ آن گاه برقی درخشید، و رسول خدا صبرایشان گفت: «نزد مادرتان بروید»، میگوید: و روشنی آن تا وقتی باقی ماند که آنان نزد مادرشان داخل گردیدند [۳۲۰]. هیثمی (۱۸۱/۹) میگوید: این را احمد و بزار به اختصار روایت کردهاند، و بزار گفته: در یک شب خیلیها تاریک. و رجال احمد ثقهاند. و بیهقی این را از ابوهریره به مثل آن روایت نموده، چنانکه در البدایه (۱۵۲/۶) آمده است.
و ابونعیم در الدلائل (ص۲۰۵) از ابوهریره سروایت نموده، که گفت: حسن سدر یک شب تاریک نزد پیامبر صبود، رسول خدا صوی را خیلیها دوست میداشت، حسن گفت: آیا نزد مادرم بروم؟ گفتم: ای رسول خدا، همراهش بروم؟ گفت: «نخیر»، آن گاه برقی از آسمان آمد، و او در روشنایی آن رفت تا این که نزد مادرش رسید.
[۳۲۰] احمد (۲/ ۵۱۳) هیثمی (۹/ ۱۸۱) می گوید: رجال آن ثقه هستند.