باب ۱: فضائل ابوبکر صدّیقس
۱۵۴۰- حدیث: «أَبِي بَكْرٍس، قَالَ: قُلْتُ لِلنَّبِيِّج، وَأَنَا فِي الْغَارِ، لَوْ أَنَّ أَحَدَهُمْ نَظَرَ تَحْتَ قَدَمَيْهِ لأَبْصَرَنَا فَقَالَ: مَا ظَنُّكَ، يَا أَبَا بَكْرٍ بِاثْنَيْنِ اللهُ ثَالِثُهُمَا» [۲۶٩].
یعنی: «ابو بکرسگوید: وقتى که با پیغمبر جدر غار ثور بودیم (و مشرکین مکه به تعقیب ما بر سر غار آمده بودند) به پیغمبر جگفتم: هرگاه یکى از آنان زیر پاى خود را نگاه کند حتماً ما را مىبیند، پیغمبر جگفت: اى ابو بکر! چطور فکر مىکنى درباره دو نفرى که خداوند سومى آنان است؟ (یعنى خداوند یار و حافظ آنان مىباشد)».
۱۵۴۱- حدیث: «أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّس، أَنَّ رَسُولَ اللهِج، جَلَسَ عَلَى الْمِنْبَرِ، فَقَالَ: إِنَّ عَبْدًا خَيَّرَهُ اللهُ بَيْنَ أَنْ يُؤْتِيَهُ مِنْ زَهْرَهِ الدُّنْيَا مَا شَاءَ، وَبَيْنَ مَا عِنْدَهُ، فَاخْتَارَ مَا عِنْدَهُ فَبَكَى أَبُو بَكْرٍ، وَقَالَ: فَدَيْنَاكَ بِآبَائِنَا وَأُمَّهَاتِنَا فَعَجِبْنَا لَهُ وَقَالَ النَّاسُ: انْظُرُوا إِلَى هذَا الشَّيْخِ، يُخْبِرُ رَسُولُ اللهِج، عَنْ عَبْدٍ خَيَّرَهُ اللهُ بَيْنَ أَنْ يُؤْتِيَهُ مِنْ زَهْرَةِ الدُّنْيَا وَبَيْنَ مَا عِنْدَهُ، وَهُوَ يَقُولُ: فَدَيْنَاكَ بِآبَائِنَا وَأُمَّهَاتِنَا فَكَانَ رَسُولُ اللهِج هُوَ الْمُخَيّرَ، وَكَانَ أَبُو بَكْرٍ هُوَ أَعْلَمَنَا بِه.
وَقَالَ رَسُولُ اللهِ ج: إِنَّ مِنْ أَمَنِّ النَّاسِ عَلَيَّ فِي صُحْبَتِهِ وَمَالِهِ أَبَا بَكْرٍ، وَلَوْ كُنْتُ مُتَّخِذًا خَلِيلاً مِنْ أُمَّتِي لاَتَّخَذْتُ أَبَا بَكْرٍ، إِلاَّ خُلَّةَ الإِسْلاَمِ لا يَبْقَيَنَّ فِي الْمَسْجِد خَوْخَةٌ إِلاَّ خَوْخَةُ أَبِي بَكْرٍ» [۲٧۰].
یعنی: «ابو سعید خدرىسگوید: پیغمبر جبر منبر نشست، و فرمود: یکى از بندگان خدا از جانب خدا مخیر گردیده است، در بین اینکه هرچه که مىخواهد از نعمتهاى دنیا داشته باشد، یا آنچه که به نزد خدا است مال او باشد، باید یکى را انتخاب کند، این بنده خدا آنچه که به نزد خدا مىباشد انتخاب نموده است، ابوبکرسفوراً به گریه افتاد، گفت: پدر و مادر ما فدایت باد. ما از گریه ابو بکر تعجّب کردیم، و مردم گفتند: این پیرمرد را نگاه کنید، که پیغمبر جاز یک بنده خدا که از جانب خدا در بین انتخاب خوشیهاى دنیا و آنچه پیش خدا است مخیر گردیده است، خبر مىدهد، ولى او گریه مىکند و مىگوید: پدر و مادر ما فدایت! (امّا بعداً متوجّه شدیم) که این بنده مخیر شده رسول خدا است، و معلوم گردید که ابو بکر از همه به این فرموده عالمتر است.
پیغمبر جگفت: سخىترین و صاحب حقترین مردم چه از لحاظ رفاقت و چه از نظر مالى نسبت به من ابو بکر است، اگر من در بین امّتم دوست خاصّى را انتخاب مىکردم، ابو بکر را به عنوان دوست خاص خود انتخاب مىنمودم، ولى دوستى و اخوت اسلامى کافى است (و کسى را به عنوان دوست خاص انتخاب نخواهم کرد) درهاى کوچک مسجد همه باید بسته شوند و به جز در ابو بکر در دیگرى نباید باقى باشد».
(درهاى زیاد و کوچکى هر یک بنام کسى در مسجد النبى وجود داشت، پیغمبر جدستور داد همه آنها را به جز در ابو بکر ببندند).
۱۵۴۲- حدیث: «عَمْرِو بْنِ الْعَاصِس، أَنَّ النَّبِيَّج، بَعَثَهُ عَلَى جَيْشِ ذَاتِ السَّلاَسِلِ فَأَتَيْتُهُ فَقُلْتُ: أَيُّ النَّاسِ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ: عَائِشَةُ فَقُلْتُ: مِنَ الرِّجَالِ قَالَ: أَبُوهَا، قُلْتُ: ثُمَّ مَنْ قَالَ: ثُمَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَعَدَّ رِجَالاً» [۲٧۱].
یعنی: «عمرو بن عاصسگوید: پیغمبر جمرا به عنوان فرمانده لشکر در جنگ ذات السلاسل تعیین نمود، وقتى برگشتم و به خدمت پیغمبر جرسیدم، گفتم: چه کسى از همه به نزد شما محبوبتر است؟ فرمود: عایشهلگفتم: در بین مردان؟ گفت: پدر عایشه (ابو بکرس)، گفتم: بعد از ابو بکر چه کسى؟ گفت: عمر بن خطابسهمینطور چند نفر دیگر را ذکر کرد».
(وقتى عمرو بن عاصساز جانب پیغمبر جبه فرماندهى لشکر در جنگ ذاتالسلاسل تعیین شد و ابو بکر و عمر هم جزو لشکریان او بودند، عمرو بن عاص تصور نمود که او در نزد پیغمبر جبر آنان تقدّم دارد، لذا از پیغمبر جپرسید: چه کسى به نزد شما از همه محبوبتر است).
۱۵۴۳- حدیث: «جُبَيْرِ بْنِ مُطْعِمِس قَالَ: أَتَتِ امْرَأَةٌ النَّبِيَّج فَأَمَرَهَا أَنْ تَرْجِع إِلَيْهِ قَالَتْ: أَرَأَيْتَ إِنْ جِئْتُ وَلَمْ أَجِدْكَ كَأَنَّهَا تَقولُ: الْمَوْتَ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: إِنْ لَمْ تَجِدِيني فَأْتِي أَبَا بَكْرٍ» [۲٧۲].
یعنی: «جبیر بن مطعمسگوید: زنى پیش پیغمبر جآمد (از او چیزى را درخواست نمود) پیغمبر جبه او گفت: بعداً پیش من بیا، آن زن گفت: اگر آمدم و نبودى چه کنم؟ منظورش این بود اگر آمدم و شما مرده بودى چه کنم؟ پیغمبر جگفت: اگر مرا پیدا نکردید به نزد ابو بکر بروید».
(این حدیث اشاره به تعیین ابو بکر به عنوان خلیفه از جانب پیغمبر جمىباشد).
۱۵۴۴- حدیث: «أَبِي هُرَيْرَةَس، قَالَ: صَلَّى رَسُولُ اللهِج، صَلاَةَ الصُّبْحِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى النَّاسِ، فَقَالَ: بَيْنَا رَجُلٌ يَسُوقُ بَقَرَةً إِذْ رَكِبهَا فَضَرَبَهَا فَقَالَتْ: إِنَّا لَمْ نُخْلَقْ لِهذَا؛ إِنَّمَا خُلِقْنَا لِلْحَرْثِ فَقَالَ النَّاسُ: سُبْحَانَ اللهِ بَقَرَةٌ تَكَلَّمُ فَقَالَ: فَإِنِّي أُومِنُ بِهذَا، أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ وَمَا هُمَا ثَمَّ وَبَيْنَمَا رَجُلٌ فِي غَنَمِهِ إِذْ عَدَا الذِّئْبُ فَذَهَبَ مِنْهَا بَشَاةٍ، فَطَلَبَ حَتَّى كَأَنَّهُ اسْتَنْقَذَهَا مِنْهُ، فَقَالَ لَهُ الذِّئْبُ: هذَا، اسْتَنْقَذْتَهَا مِنِّي، فَمَنْ لَهَا يَوْمَ السَّبُعِ، يَوْمَ لاَ رَاعِيَ لَهَا غَيْرِي فَقَالَ النَّاسُ: سُبْحَانَ اللهِ ذِئْبٌ يَتَكَلَّمُ قَالَ: فَإِنِّي أُومِنُ بِهذَا أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ وَمَا هُمَا ثَمَّ» [۲٧۳].
یعنی: «ابو هریرهسگوید: پیغمبر جنماز صبح را خواند، آنگاه رو به مردم کرد و گفت: در دوران پیشین یک نفر گاوى را به دنبال خود مىکشید، سپس بر آن سوار شد و او را هم مىزد، گاو به سخن درآمد و گفت: ما براى چنین کارى آفریده نشدهایم، ما را به خاطر کشت و زرع به وجود آوردهاند، مردم (به عنوان تعجّب) گفتند: سبحانالله، مگر گاو هم سخن مىگوید؟! پیغمبر جگفت: من و ابو بکر و عمر به این امر ایمان داریم، البتّه ابو بکر و عمربدر مجلس نبودند، باز پیغمبر جگفت: در دوران پیشین یک نفر گلهاى گوسفند همراه داشت، به هنگام صبح گرگى آمد و گوسفندى را از گلهاش ربود، آن مرد به دنبال گرگ دوید، تا اینکه گوسفند را از دست گرگ نجات داد، آن گرگ رو به صاحب گوسفند کرد و گفت: این گوسفند را از من پس گرفتى و نجاتش دادى، ولى در روزى که درّندهها تسلّط دارند، و جز من چوپان دیگرى نیست چه کسى آن را از دست من رها خواهد ساخت؟ مردم گفتند: سبحان الله، مگر گرگ هم سخن مىگوید؟! پیغمبر جگفت: من به این موضوع ایمان دارم و ابو بکر و عمر هم به آن ایمان دارند، در این هنگام ابو بکر و عمر در مجلس حضور نداشتند».
(ولى پیغمبر جبه ایمان و اعتقاد راسخ ایشان به قرآن و سخنان پیغمبر جاطمینان داشت. و مىدانست هرچه را که پیغمبر جبگوید بدون چون و چرا قبول مىکنند و به آن ایمان دارند لذا فرمود: ابو بکر و عمر به حرف زدن گاو و گرگ ایمان دارند و این اطمینان پیغمبر جنسبت به ابو بکر و عمر افتخار بزرگ و فضیلت فراوان براى ایشان مىباشد).
[۲۶٩] أخرجه البخاري في: ۶۲ كتاب فضائل أصحاب النّبيّ: ۲ باب مناقب المهاجرين وفضلهم. [۲٧۰] أخرجه البخاري في: ۶۳ كتاب مناقب الأنصار: ۴۵ باب هجرة النّبيّ وأصحابه إلى المدينة. [۲٧۱] ال أخرجه البخاري في: ۶۲ كتاب فضائل أصحاب النّبيّ: ۵ باب قول النّبيّ ج: «لو كنت متّخذاً خليلاً». [۲٧۲] أخرجه البخاري في: ۶۲ كتاب فضائل أصحاب النّبيّ ج: ۵ باب قول النّبيّ ج: «لو كنت متّخذآ خليلاً». [۲٧۳] أخرجه البخاري في: ۶۰ كتاب الأنبياء: ۵۴ باب حدّثنا أبو اليمان.