باب ۲۳: جایز بودن گرفتن مزد براى دعا با قرآن و اذکار
۱۴۲۰- حدیث: «أَبِي سَعِيدٍس، قَالَ: انْطَلَقَ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّج، فِي سَفْرَةٍ سَافَرُوهَا، حَتَّى نَزَلُوا عَلَى حَيٍّ مِنْ أَحْيَاءِ الْعَرَبِ، فَاسْتَضَافُوهُمْ، فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمْ فَلُدِغَ سَيِّدُ ذلِكَ الْحَيِّ، فَسَعَوْا لَهُ بِكُلِّ شَيْءٍ، لاَ يَنْفَعُهُ شَيْءٌ فَقَالَ بَعْضُهُمْ: لَوْ أَتَيْتُمْ هؤُلاَءِ الرَّهْطَ الَّذِين نَزَلُوا، لَعَلَّهُ أَنْ يَكُونَ عِنْدَ بَعْضِهِمْ شَيْءٌ فَأَتَوْهُمْ فَقَالُوا: يَا أَيُّهَا الرَّهْطُ إِنَّ سَيِّدَنَا لُدِغَ، وَسَعَيْنَا لَهُ بِكُلِّ شَيْءٍ، لاَ يَنْفَعُهُ فَهَلْ عِنْدَ أَحَدٍ مِنْكُمْ مِنْ شَيْءٍ فَقَالَ بَعْضُهُمْ: نَعَمْ وَاللهِ إِنِّي لأَرْقِي، وَلكِنْ وَاللهِ لَقَدِ اسْتَضَفْنَاكمْ فَلَمْ تُضَيِّفُونَا، فَمَا أَنَا بَرَاقٍ لَكمْ حَتَّى تَجْعَلُوا لَنَا جُعْلاً فَصَالَحُوهُمْ عَلَى قَطِيعِ مِنَ الْغَنَمِ فَانْطَلَقَ يَتْفِلُ عَلَيْهِ وَيَقْرَأُ: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾فَكَأَنَّمَا نُشِطَ مِنْ عِقَالٍ فَانْطَلَقَ يَمْشِي وَمَا بِهِ قَلَبَةٌ قَالَ: فَأَوْفَوْهُمْ جُعْلَهُمُ الَّذِي صَالَحُوهُمْ عَلَيْهِ فَقَالَ بَعْضُهُمُ: اقْسِمُوا فَقَالَ الَّذِي رَقَى لاَ تَفْعَلُوا، حَتَّى نَأْتِيَ النَّبِيَّج، فَنَذْكُرَ لَهُ الَّذِي كَانَ، فَنَنْظرَ مَا يَأْمُرُنَا فَقَدِمُوا عَلَى رَسُولِ اللهِج، فَذَكَرُوا لَهُ فَقَالَ: وَمَا يُدْرِيكَ أَنَّهَا رُقْيَةٌ ثُمَّ قَالَ: قَدْ أَصَبْتُمُ، اقْسِمُوا وَاضْرِبُوا لِي مَعَكُمْ سَهْمًا فَضَحِكَ رَسُولُ اللهِج» [۱۴۸].
یعنی: «ابو سعیدسگوید: عدّهاى از اصحاب پیغمبر جبراى مسافرتى رهسپار شدند و رفتند، تا به نزد قبیلهاى از قبایل عرب رسیدند، اصحاب از آنان درخواست کردند تا مهمانشان باشند ولى آنها را مهمان نکردند، در این اثنا رئیس آن قبیله کژدمزدگى پیدا کرد، هر کارى که از دستشان برآمد برایش انجام دادند، ولى فایدهاى نداشت، عدّهاى گفتند: چرا پیش آن جماعت که تازه آمدهاند نمىروید شاید دوایى که باعث تسکین دردش باشد داشته باشند، به نزد آن جماعت از اصحاب رفتند، گفتند: رئیس ما را کژدم نیش زده است، هر کارى که از دستمان برآمد برایش انجام دادیم بىفایده بود، آیا شما چیزى دارید؟ یکى از اصحاب گفت: بلى، قسم به خدا من او را با دعا معالجه مىکنم، امّا چون ما از شما خواستیم که ما را مهمان کنید ولى قبول نکردید، من هم تا مزدى از شما نگیرم دعاى رفع بلا و رقیه براى او انجام نمىدهم، سرانجام این عدّه از اصحاب با اهل قبیله مزبور توافق کردند که در مقابل این معالجه چندین گوسفند به ایشان بدهند، آن صحابى به نزد رئیس قبیله رفت، در حالى که: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾را بر او مىخواند، محل نیش را فوت همراه با تف مىکرد، همینکه دعا را خواند رئیس قبیله آرام گردید، مانند دست و پا بستهاى که آزاد مىشود آزاد شد، شروع به راه رفتن کرد، و هیچ ناراحتى در او باقى نمانده بود دستور داد تا مزدى را که بر آن توافق کرده بودند به ایشان بدهند، بعضى از اصحاب گفتند این گوسفندها را در بین خودمان تقسیم کنیم، ولى صحابى که با دعا معالجه را انجام داده بود، گفت: تا وقتى که به خدمت پیغمبر جنرسیم و جریان را برایش بیان نکنیم از تقسیم آنها خوددارى مىکنیم.
اصحاب به نزد پیغمبر جبرگشتند و جریان را به او خبر دادند، فرمود: شما چه مىدانید؟ این معالجه با دعا است، معالجه با دعا مهم است، سپس با خنده فرمود: کار خوبى کردهاید، آنها را تقسیم کنید، و سهمى مثل سهم خودتان هم براى من قرار دهید».
[۱۴۸] أخرجه البخاري في: ۳٧ كتاب الإجارة: ۱۶ باب ما يعطى في الرقية على أحياء العرب بفاتحة الكتاب.