باب ۲: خدمت به پدر و مادر بر نماز سنّت و کارهاى دیگر سنّتى مقدمتر است
۱۶۵۴ ـحدیث: «أَبِي هُرَيْرَةَس عَنِ النَّبِيِّج، قَالَ: لَمْ يَتَكَلَّمْ فِي المَهْدِ إِلاَّ ثَلاَثَةٌ: عِيساى.
وَكَانَ فِي بَنِي إِسْرَائيلَ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ: جُرَيْجٌ، كَانَ يُصَلِّي. جَاءَتْهُ أُمُّهُ فَدَعَتْه، فَقَالَ: أُجِيبُهَا أَوْ أُصلِّي؟ فَقَالَتْ: اللّهُمَّ! لاَ تُمِتْهُ حَتَّى تُرِيَهُ وُجُوهَ المُومِسَاتِ. وَكَانَ جُرَيْجٌ فِي صَوْمَعَتِهِ، فَتَعَرَّضَتْ لَهُ امْرَأَةٌ، وَكَلَّمَتْهُ، فَأَبى. فَأَتَتْ رَاعِيًا، فَأَمْكَنَتْهُ مِنْ نَفْسِهَا، فَوَلَدَتْ غُلاَمًا. فَقَالَتْ: مِنْ جُرَيْجٍ. فَأَتَوْهُ فَكَسَرُوا صَوْمَعَتَهُ، وَأَنْزَلُوهُ، وَسَبُّوهُ. فَتَوَضَّأَ وَصَلُّى. ثُمَّ أَتى الغُلاَمَ. فَقَالَ: مَنْ أَبُوكَ يَا غُلاَمُ؟ قَالَ: الرَّاعِي. قَالوا: نَبْنِي صَوْمَعَتَكَ مِنْ ذَهَبٍ. قَالَ: لاَ. إِلاَّ مِنْ طِينٍ.
وَكَانَتِ امْرَأَة تُرضِعُ ابْنًا لَهَا، مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ. فَمَرَّ بِهَا رَجُلٌ رَكِبٌ ذو شَارَةٍ. فَقَالَت: اللَّهُمَّ! اجْعَلِ ابْنِي مِثْلَهُ. فَتَرَكَ ثَدْيَهَا وَأَقْبَلَ عَلَى الرَّاكِبِ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ! لاَ تَجْعَلْنِي مِثْلَهُ. ثُمَّ أَقْبَل عَلَى ثَدْيِهَا يَمَصُّهُ.
قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: كَأَنِّي أَنْظر إِلَى النَّبِيِّج، يَمَصُّ إِصْبَعَهُ.
ثمَّ مُرَّ بِأَمَةٍ. فَقَالَتْ: اللَّهُمَّ! لاَ تَجْعَلِ ابْنِي مِثْلَ هاذِهِ. فَتَركَ ثَدْيَهَا، فَقَالَ: اللَّهُمَّ! اجْعَلْنِي مِثْلَهَا فَقَالَتْ: لِمَ ذَاكَ؟ فَقَالَ: الرَّاكِبُ جَبَّارٌ مِنَ الجَبَابِرَةِ. وَهاذِهِ الأَمَةُ، يَقُولُونَ: سَرَقْتِ، زَنَيْتِ. وَلَمْ تَفْعَلْ» [۳۸۴].
یعنی: «ابو هریرهسگوید: پیغمبر جگفت: تنها سه کودک در حالى که در گهواره بودند سخن گفتهاند:
اوّل: عیسى.
دوم: در زمان بنى اسرائیل مردى بود معروف به جریج که همیشه نماز مىخواند، مادرش پیش او رفت (در حالى که نماز سنّت را مىخواند) او را صدا کرد، جریج هم متردّد شد که به نمازش ادامه دهد، یا به مادرش جواب دهد؟ مادرش (عصبانى شد، او را نفرین کرد) گفت: خداوندا! تا زمانى که با یک زن بدکاره و بىآبرو روبهرو نشود او را نکشید. جریج طبق معمول در عبادتگاه خود به عبادت بسر مىبرد، ناگاه زن بدکارهاى براى او خودنمایى کرد، جریج را به بدکارى دعوت نمود ولى جریج از قبول آن خوددارى کرد، آن زن به نزد چوپانى رفت، با او نزدیکى کرد، پسرى را به دنیا آورد، گفت: این پسر از جریج است، مردم جمع شدند، او را با توهین و ناسزا گفتن از عبادتگاهش بیرون کردند، آنگاه وضوء گرفت و نماز خواند، به نزد پسر نوزاد آن زن بدکاره آمد و از او پرسید: پدر شما چه کسى است؟ نوزاد جواب داد: فلان چوپان پدر من است، (مردم پشیمان شدند) به جریج گفتند: عبادتگاهت را مجدّدآ از طلا مىسازیم، ولى او گفت: این کار را نکنید، فقط آن را با خاک و گل نوسازى کنید.
سوم: در بین بنى اسرائیل زنى بود که پسر بچهاى را شیر مىداد، سوار خوش قیافه و باهیبتى را دید که از کنارش رد شد، آن زن دعا کرد و گفت: خداوندا! پسر من هم مثل این سوار (باهیبت و خوشقیافه) باشد، بچه پستان مادرش را ترک نمود، رو به سوار کرد و گفت: خداوندا! مرا هرگز مانند آن قرار ندهید، سپس به سوى پستانهاى مادرش برگشت و شروع به مکیدن آنها کرد.
ابوهریرهسگوید: گویى اکنون هم همان وقت است که پیغمبر جرا نگاه مىکردم که انگشتش را مىمکید. سپس آن زن، کنیزى را دید (که مردم او را مىزنند) گفت: خداوندا! بچهام مانند این کنیز (خوار و ذلیل) نباشد، آن پسر بچه پستان مادرش را ترک کرد و گفت: خداوندا! مرا مانند این کنیز (سعادتمند) گردان، مادرش گفت: چرا مىگویى خداوندا مانند این سوار (باشکوه و باهیبت) نباشم و مانند این کنیز (ذلیل و بدبخت) باشم؟ پسرش جواب داد: که این سوار یکى از ظالمان و ستمکاران مىباشد، امّا این کنیز (به او تهمّت مىبندند) و مىگویند که دزدى و زنا کرده در حالى که دزدى و زنا نکرده است».
[۳۸۴] أخرجه البخاري في: ۶۰ كتاب الأنبياء: ۴۸ باب ﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ مَرۡيَمَ...﴾[مريم: ۱۶].