ترجمه فارسی اللؤلؤ والمرجان فیما اتفق علیه الشیخان - جلد سوم

فهرست کتاب

باب ۱٩: درباره ابن صیاد

باب ۱٩: درباره ابن صیاد

۱۸۵۱ ـحدیث: «عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَب قَالَ: إِنَّ عُمَرَ انْطَلَقَ فِي رَهْطٍ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّج، مَعَ النَبِيِّج، قِبَلَ ابْنِ صَيَّادٍ، حَتَّى وَجَدُوهُ يَلْعَبُ مَعَ الْغِلْمَانِ، عِنْدَ أُطُمِ بَنِي مَغَالَةَ، وَقَدْ قَارَبَ يَوْمَئِذٍ ابْنُ صَيَّادٍ يَحْتَلِمُ فَلَمْ يَشْعُرْ حَتَّى ضَرَبَ النَّبِيُّج، ظَهْرَهُ بِيَدِهِ ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّج: أَتَشْهَدُ أَنِّي رَسُولُ اللهِج فَنَظَرَ إِلَيْهِ ابْنُ صَيَّادٍ، فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ الأُمِّيِّينَ فَقَالَ ابْنُ صَيَّادٍ لِلنَّبِيِّج: أَتَشْهَدُ أَنِّي رَسُولُ اللهِ قَالَ لَهُ النَّبِيُّج: آمَنْتُ بِاللهِ وَرُسُلِهِ قَالَ النَّبِيُّج: مَاَذَا تَرَى قَالَ ابْنُ صَيَّادٍ: يَأْتِينِي صَادِقٌ وَكَاذِبٌ قَالَ النَّبِيُّج: خُلِطَ عَلَيْكَ الأَمْرُ قَالَ النَّبِيُّج: إِنِّي قَدْ خَبَأْتُ لَكَ خَبِيئًا قَالَ ابْنُ صَيَّادٍ: هُوَ الدُّخُّ قَالَ النَّبِيُّج: اخْسأْ فَلَنْ تَعْدُو قَدْرَكَ قَالَ عُمَرُ: يَا رَسُولَ اللهِ ائْذَنْ لِي فِيهِ أَضْرِبْ عُنُقَهُ قَالَ النَّبِيُّج: إِنْ يَكُنْهُ، فَلَنْ تُسَلَّطَ عَلَيْهِ وَإِنْ لَمْ يَكُنْهُ، فَلاَ خَيْرَ لَكَ فِي قَتْلِهِ»[۵۸۶].

یعنی: «عبدالله بن عمربگوید: عمرسبا عدّه‌اى از اصحاب همراه پیغمبر جبه سوى ابن صیاد رفتند، وقتى او را پیدا کردند، دیدند که در نزدیکى ساختمان بنى مغاله با بچه‌ها بازى مى‌کند، ابن صیاد در آن وقت به سن بلوغ نزدیک شده بود، ابن صیاد متوجّه آمدن آنان نشد تا اینکه پیغمبر جدستش را بر پشت ابن صیاد زد.

آنگاه فرمود: آیا شهادت مى‌دهى که من رسول خدا هستم؟ ابن صیاد نگاهش را به سوى پیغمبر جانداخت و گفت: شهادت مى‌دهم که شما پیغمبر جعرب هستى، سپس به پیغمبر جگفت: آیا شهادت مى‌دهى که من رسول خدا هستم؟ پیغمبر جگفت: من به خدا و پیغمبران خدا ایمان دارم، پیغمبر جگفت: چه چیزهایى را مى‌بینى؟ ابن صیاد گفت: پیام‌هایى را از غیب برایم مى‌آورند که بعضى از آن‌ها راست و بعضى دیگر دروغ است، پیغمبر جگفت: راست و دروغ را بهم مخلوط کرده‌اى (و حق و باطل را به هم آمیخته‌اى شما که ادّعاى دانستن اشیاء را دارى به عنوان امتحان) آیه‌اى را در نظر گرفته‌ام، ابن صیاد گفت: مى‌دانم آیه دخ است (یعنى وقتى پیغمبر جفرمود: آیتى را براى شما در نظر گرفته‌ام، این آیه سوره دخان را در نظر گرفت:﴿بَلۡ هُمۡ فِي شَكّٖ يَلۡعَبُونَ٩ فَٱرۡتَقِبۡ يَوۡمَ تَأۡتِي ٱلسَّمَآءُ بِدُخَانٖ مُّبِينٖ١٠[الدخان: ٩-۱۰]. «منتظر روزى باش که دود غلیظى در آسمان ظاهر مى‌شود و مردم مى‌ترسند و مى‌گویند این عذابى است دردناک». ابن صیاد طبق عادت کاهنان که چیزهاى ناقصى را از شیاطین دریافت مى‌نمایند، ادّعا نمود که این آیه را مى‌دانم کدام آیه است، گفت: دخ است، و به جز کلمه ناقص دخ که شاید از دخان باشد چیز دیگرى از آیه مورد نظر پیغمبر جرا نفهمید، لذا) پیغمبر جبه او گفت: خفه‌شو، تو از حدّ یک کاهن نمى‌توانى تجاوز کنى (و کاهن همیشه حق و باطل را با هم آمیخته مى‌نماید، و اشیاء را به طور ناقص درک مى‌کند و نمى‌تواند از این حد تجاوز کند و به مرحله یقین انبیاء برسد) عمر گفت: اى رسول خدا! اجازه بده تا گردنش را بزنم، پیغمبر جگفت: اگر ابن صیاد همان دجّال باشد نمى‌توانى او را بکشى و اگر دجّال نباشد کشتنش فایده‌اى ندارد».

(ابن صیاد که نام او صاف مى‌باشد یک جوان یهودى کاهن بود، وقتى که به کهانت مشغول مى‌شد مانند سایر کاهنان گاهى چیزهاى راست و گاهى دروغ مى‌گفت، سرانجام سروصدایش در بین مردم بلند شد و خبرش به پیغمبر جرسید، پیغمبر جخواست از اوضاع باخبر شود، به نزد او رفت وقتى که با او سخن گفت، دید که یک کاهن است و مانند هر کاهن دیگرى چیزهاى کمى را مى‌فهمد و حق و باطل را با هم آمیخته مى‌نماید، و آیتى را که پیغمبر جبه عنوان امتحان برایش در نظر گرفته بود ندانست و تنها لفظ دخ را که کلمه ناقص از دخان است فهمید که این لفظ نسبت به کلّ آیه هیچ معنایى ندارد، و حتّى نمى‌توان آن را جزو ادارک به حساب آورد).

۱۸۵۲ ـحدیث: «ابْنِ عُمَرَب قَالَ: انْطَلَقَ النَّبِيُّج، وَأُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ، يَأْتِيَانِ النَّخْلَ الَّذِي فِيهِ ابْنُ صَيَّادٍ حَتَّى إِذَا دَخَلَ النَّخْلَ، طَفِقَ النَّبِيُّج يَتَّقِي بِجُذُوعِ النَّخْلِ، وَهُوَ يَخْتِلُ ابْنَ صَيَّادٍ، أَنْ يَسْمَعَ مِنِ ابْنِ صَيَّادٍ شَيْئًا قَبْلَ أَنْ يَرَاهُ وَابْنُ صَيَّادٍ مُضْطَجِعٌ عَلَى فِرَاشِهِ، فِي قَطِيفَةٍ لَهُ، فِيهَا رَمْزَةٌ فَرَأَتْ أُمُّ صَيَّادٍ النَّبِيَّج، وَهُوَ يَتَّقِي بِجُذُوعِ النَّخْلِ فَقَالَتْ لاِبْنِ صَيَّادٍ: أَيْ صَافِ (وَهُوَ اسْمُهُ) فَثَارَ ابْنُ صَيَّادٍ فَقَالَ النَّبِيُّج: لَوْ تَرَكَتْهُ بَيَّنَ» [۵۸٧].

یعنی: «ابن عمربگوید: پیغمبر جبا اُبى بن کعب به سوى باغ خرمایى رفتند که ابن صیاد در آنجا بود وقتى به آن باغ رسیدند، پیغمبر جخود را در پشت درخت‌ها پنهان کرد، و مى‌خواست خود را از ابن صیاد پنهان کند تا به سخنانش گوش دهد و بداند که چه مى‌گوید: ابن صیاد بر روى پارچه مخملى درازکش کرده بود و در آن وقت حرفهایى را زمزمه مى‌کرد که قابل فهم نبود مادر ابن صیاد پیغمبر جرا دید که خود را در پشت تنه درختى پنهان کرده است، پسرش ابن صیاد را صدا کرد و گفت: اى صاف! چون اسمش صاف بود، ابن صیاد از جاى خود بسرعت بلند شد. پیغمبر جگفت: اگر مادرش او را صدا نمى‌کرد ما از اوضاع او آگاه مى‌شدیم».

۱۸۵۳ ـحدیث: «ابْنِ عُمَرَب قَالَ: ثُمَّ قَامَ النَّبِيُّج، فِي النَّاسِ، فَأَثْنى عَلَى اللهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ ثُمَّ ذَكَرَ الدَّجَّالَ، فَقَالَ: إِنِّي أُنْذِرُ كُمُوهُ، وَمَا مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ قَدْ أَنْذَرَهُ قَوْمَهُ لَقَدْ أَنْذَرَهُ نُوحٌ قَوْمَهُ وَلكِنْ سَأَقُولُ لَكُمْ فِيهِ قَوْلاً لَمْ يَقُلْهُ نَبِيٌّ لِقَوْمِهِ تَعْلَمُونَ أَنَّهُ أَعْوَرُ، وَأَنَّ اللهَ لَيْسَ بِأَعْوَرَ» [۵۸۸].

یعنی: «ابن عمربگوید: بعداً پیغمبر جدر میان مردم بلند شد، و سپاس و حمد و ثناى خدا را بیان کرد، و درباره دجّال سخن گفت و فرمود: من شما را از فتنه دجّال مى‌ترسانم و هر پیغمبرى که آمده است ملّت خود را از دجّال برحذر داشته است، نوح قوم خود را از آن برحذر داشت، ولى من درباره دجّال چیزى به شما مى‌گویم که هیچ‌یک از پیغمبران پیشین آن را به ملّت‌هاى خود نگفته‌اند، (دجّال ادعاى خدایى مى‌کند) بدانید او یک چشمش کور است و خداوند کور نیست».

[۵۸۶] أخرجه البخاري في: ۵۶ كتاب الجهاد: ۱٧۸ باب كيف يعرض الإسلام على الصبي. [۵۸٧] أخرجه البخاري في: ۵۶ كتاب الجهاد: ۱٧۸ باب كيف يعرض الإسلام على الصبي. [۵۸۸] أخرجه البخاري في: ۵۶ كتاب الجهاد: ۱٧۸ باب كيف يعرض الإسلام على الصبي.