باب ۱۴: حدیث اُمّ زرعل
۱۵٩۰- حدیث: «عَائِشَةَل قَالَتْ: جَلَسَ إِحْدى عَشْرَةَ امْرَأَةً، فَتَعَاهَدْنَ وَتَعَاقَدْنَ أَنْ لاَ يَكْتُمْنَ مِنْ أَخْبَارِ أَزْوَاجِهِنَّ شَيْئًا
قَالَتِ الأُولَى:
زَوْجِي لَحْم جَمَلٍ غَثٍّ، عَلَى رَأْسِ جَبَلٍ، لاَ سَهْلٍ فَيُرْتَقَى، وَلاَ سَمِينٍ فَيُنْتَقَلُ
قَالَتِ الثَّانِيَةُ:
زَوْجِي لاَ أَبُثُّ خَبَرَه، إِنِّي أَخَافُ أَنْ لاَ أَذَرَهُ، إِنْ أَذْكُرْهُ أَذْكُرْ عُجَرَهُ وَبُجَرَهُ
قَالَتِ الثَّالِثَةُ:
زَوْجِي الْعَشَنَّقُ، إِنْ أَنْطِقْ أُطَلَّقْ، وَإِنْ أَسْكُتْ أُعَلَّقْ
قَالَتِ الرَّابِعَةُ:
زَوْجِي كَلَيْلِ تِهَامَةَ، لاَ حَرٌّ وَلاَ قُرٌّ، وَلاَ مَخَافَةَ وَلاَ سَآمَةَ
قَالَتِ الْخَامِسَةُ:
زَوْجِي إِنْ دَخَلَ فَهِدَ، وَإِنْ خَرَجَ أَسِدَ، وَلاَ يَسْأَلُ عَمَّا عَهِدَ
قَالَتِ السَّادِسَةُ:
زَوْجِي إِنْ أَكَلَ لَفَّ، وَإِنْ شَرِبَ اشْتَفَّ، وَإِنِ اضطَجَعَ الْتَفَّ، وَلاَ يُولِجُ الْكَفَّ، لِيَعْلَمَ الْبَثَّ
قَالَتِ السَّابِعَةُ:
زَوْجِي غَيَايَاءُ أَوْ عَيَايَاءُ، طَبَاقَاءُ، كُلُّ دَاءٍ لَهُ دَاءٌ، شَجَّكِ أَوْ فَلَّكِ، أَوْ جَمَعَ كُلاًّ لَكِ
قَالَتِ الثَّامِنَةُ:
زَوْجِي الْمَسُّ مَسُّ أَرْنَبٍ، وَالرِّيحُ رِيحُ زَرْنَبٍ
قَالَتِ التَّاسِعَةُ:
زَوْجِي رَفِيعُ الْعِمَادِ، طَوِيلُ النِّجَادِ، عَظِيمُ الرَّمَادِ، قَرِيبُ الْبَيْتِ مِنَ النَّادِ
قَالَتِ الْعَاشِرَةُ:
زَوْجِي مَالِكٌ، وَمَا مَالِكٌ مَالِكٌ خَيْرٌ مِنْ ذلِكَ، لَهُ إِبِلٌ كَثِيرَاتُ الْمَبَارِكِ، قَلِيلاَتُ الْمَسَارِحِ، وَإِذَا سَمِعْنَ صَوْتَ الْمِزْهَرِ أَيْقَنَّ أَنَّهُنَّ هَوَالِكُ
قَالَتِ الْحَادِيَةَ عَشْرَةَ:
زَوْجِي أَبُو زَرْعٍ، فَمَا أَبُو زَرْعٍ أَنَاسَ مِنْ حُلِيٍّ أُذُنَيَّ، وَمَلأَ مِنْ شَحْمِ عَضُدَيَّ، وَبَجَّحَنِي فَبَجِحَتْ إِلَيَّ نَفْسِي وَجَدَنِي فِي أَهْلِ غُنيْمَةٍ بَشِقٍّ، فَجَعَلَنِي فِي أَهْلِ صَهِيلٍ وَأَطِيطٍ وَدَائِسٍ وَمُنَقٍّ فَعِنْدَهُ أَقُولُ فَلاَ أُقَبَّحُ، وَأَرْقُدُ فَأَتَصَبَّحُ، وَأَشْرَبُ فَأَتَقَنَّحُ
أُمُّ أَبِي زَرْعٍ، فَمَا أُمُّ أَبِي زَرْعٍ عُكُومُهَا رَدَاحٌ، وَبَيْتُهَا فَسَاحٌ
ابْنُ أَبِي زَرْعٍ، فَمَا ابْنُ أبي زَرْعٍ مَضْجِعُهُ كَمَسَلِّ شَطْبَةٍ، وَيُشْبِعُهُ ذِرَاعُ الْجَفْرَةِ
بِنْتُ أَبِي زَرْعٍ، فَمَا بِنْتُ أَبِي زَرْعٍ طُوْعُ أَبِيهَا وَطَوْعُ أُمِّهَا، وَمِلْءُ كِسَائِهَا، وَغَيْظُ جَارَتِهَا
جَارِيَةُ أَبِي زَرْعٍ، فَمَا جَارِيَةُ أَبِي زَرْعٍ لاَ تَبُثُّ حَدِيثَنَا تَبْثِيثًا، وَلاَ تُنَّقِّثُ مِيرَتَنَا تَنْقِيثًا، وَلاَ تَمْلأُ بَيْتَنَا تَعْشِيشًا
قَالَتْ: خَرَجَ أَبُو زَرْعٍ وَالأَوْطَابُ تُمْخَضُ، فَلَقِيَ امْرَأَةً مَعَهَا وَلَدَانِ لَهَا كَالْفَهْدَيْنِ، يَلْعَبَانِ مِنْ تَحْتِ خَصْرِهَا بِرُمَّانَتَيْنِ، فَطَلَّقَنِي وَنَكَحَهَا فَنَكَحْتُ بَعْدَهُ رَجُلاً سَرِيًّا، رَكِبَ شَرِيًّا، وَأَخَذَ خَطِّيًّا، وَأَرَاحَ عَلَيَّ نَعَمًا ثَرِيًّا، وَأَعْطَانِي مِنْ كُلِّ رَائِحَةٍ زَوْجًا وَقَالَ: كُلِي، أُمَّ زَرْعٍ وَمِيرِي أَهْلَكِ
قَالَتْ: فَلَوْ جَمَعْتُ كُلَّ شَيْءٍ أَعْطَانِيهِ، مَا بَلَغَ أَصْغَرَ آنِيَةِ أَبِي زَرْعٍ
قَالَتْ عَائِشَةُ: قَالَ رَسُولُ اللهِج: كُنْتُ لَكِ كَأَبِي زَرْعٍ لأُمِّ زَرْعٍ» [۳۱٩].
یعنی: «عایشهلگوید: یازده زن با هم نشستند و عهد و پیمان بستند که آنچه مربوط به اوضاع شوهرانشان مىباشد از هم پنهان نکنند و به همدیگر بگویند:
اوّلى گفت: شوهر من مانند گوشت شتر لاغرى است که بر قلّه کوهى قرار گرفته باشد، که صعب العبور بوده و بالا رفتن از آن آسان نباشد، و این گوشت به اندازهاى خشک و بىچربى است که از گلو پایین نمىرود.
«غثٌّ: لاغر و ضعیف».
دومى گفت: شوهرم نمىخواهم اوضاع او را بیان کنم، مىترسم اگر شروع کنم نتوانم تمام عیبهایش را بگویم، (اگر همه معایبش را بگویم طول بکشد) ولى اگر عیبى را ذکر کنم تنها به عیبهاى آشکار و نیت ناپاکش اکتفا مىنمایم.
«عَجَرْ:عیب ظاهر: بَجَرْ: عیب درونى و نیت بد است».
سومى گفت: شوهرم بلند قدى است بد ریخت، نامتناسب، بد اخلاق، بىنفع، اگر حرف بزنم مرا طلاق مىدهد، اگر سکوت کنم ما را سرگردان و بلاتکلیف به حال خود رها مىکند، مانند این است که شوهرى نداشته باشم.
«عشنق: بلند قد مذموم و بد ریخت و بد اخلاق».
چهارمى گفت: شوهرم مانند باد منطقه معتدله است، نه گرم است و نه سرد، نه ترسى از او دارم و نه ناراحتى.
«كَلَيْلِ تِهَامة: باد منطقه نجد که ملایم و معتدل است».
پنجمى گفت: شوهرم وقتى که به خانه مىآید، مانند شیر مىخوابد، و از تمام مسائل منزل غافل و بىآگاه است، احساس مسئولیت ندارد، وقتى که بیرون مىرود مانند شیر به این و آن حمله مىکند، به فکر مال و خانوادهاش نیست.
«فهد:مىخوابد و غافل از همه چیز است».
ششمى گفت: شوهرم وقتى غذا مىخورد همه چیز را با هم جمع مىکند و مىخورد، وقتى که چیزى مىنوشد ظرف را خالى مىنماید و چیزى را در آن باقى نمىگذارد، وقتى که بر پهلو مىخوابد خودش را در پارچهاى مىپیچد، و دستش را دراز نمىکند تا بداند چه بلایى بر سرش آمده تا آن را از خود دور کند.
هفتمى گفت: شوهرم بدبخت و نادان است، سرگشته و درمانده مىباشد، و هر عیبى که بگویید در او وجود دارد، یا سر را مىشکند یا یکى از اعضاى دیگر بدن را و گاهى هر دو را.
«غياياء: سرگشته و نادان».
هشتمى گفت: لمس و دست زدن به شوهرم مانند لمس پوست خرگوش نرم و لطیف است و داراى اخلاق پسندیده است و بویش مانند بوى عطر خوشبو است.
«زرنب: گیاه ریز و خوشبو است».
نهمى گفت: خانه شوهرم بلند و بزرگ است (او جزو اعیان و مردان نامى است) بند شمشیرش بلند است (یعنى بلند قد و با هیبت است) خاکستر درش فراوان است (چون سخى است و مهمانش فراوان است، غذاى بسیار در منزلش پخته مىشود در نتیجه خاکستر مطبخش فراوان است) منزلش از دار الندوه و مجلس بزرگان محل نزدیک است (هرچه مورد نیاز این بزرگان است از منزل او تأمین مىشود).
دهمى گفت: شوهر من مالک و صاحب است، امّا مالک و صاحب چه چیزى؟ او صاحب و مالک خیر و نیکى است، شترهاى فراوانى دارد که بیشتر در نزدیکى منزل خوابیدهاند و کمتر به چرا مىروند (تا وقتى که مهمانش آمد فورى آنها را بدوشد و شیر تازه به مهمانانش بدهد، یا آنها را سر ببرد) همینکه این شترها صداى نیزه یا کارد (یا هر وسیله که شتر را به آن سر مىبرند) شنیدند خاطر جمع مىشوند که سر بریدنشان حتمى است، (چون مهمانش فراوان است و شترها به کرات دیدهاند که در برابر چشمانشان نیزه به سینه شترها فرو مىروند و آنها را از پا در مىآورند.
یازدهمى گفت: شوهرم ابوزع است، آیا مىدانید ابو زرع کیست؟ او کسى است که گوشهایم را پر از طلا و زینتآلات نموده است، و بازوهایم پر گوشت گشتهاند (یعنى به نزد او چاق شدهام و زندگى آرامى با او دارم) او به من افتخار مىکند و منهم به خودم افتخار دارم، او مرا از خانواده فقیر و تنگدست به زنى گرفت، و مرا به خانوادهاى آورد که داراى شتر و اسب فراوان و گاوهاى خرمنکوب مىباشد (یعنى هم از لحاظ دامدارى و هم از نظر کشاورزى غنى مىباشد) پیش او حرف مىزنم، سخن مرا تقبیح نمىکند، صبحها دیر از خواب بلند مىشوم (چون کنیز و کارگرها کار منزل را انجام مىدهند) وقتى که شیر مىنوشم عجلهاى ندارم چون ترس آن ندارم تمام شود، قبل از نوشیدن آن هم سیر هستم امّا مادر ابو ذرع، نمىدانید که چه کسى است؟ او داراى نعمتهاى فراوان و منزل بزرگى است (یعنى مادر ابو زررع جزو زنها محترمه سخى و باشخصیت مىباشد).
«عواكم: جمع عکم جوال و ظرفهاى که طعام در آنها ذخیره مىشود».
امّا راجع به پسر ابو زرع، شما نمىدانید که چه پسرى است؟! قدش مانند شمشیر لخت، صاف و راست است و داراى هیبت و رونق و جمال است، پرخور نیست بلکه دست بزغاله چهار ماههاى او را سیر مىنماید.
«حفرة: بزغاله چهار ماهه».
امّا دختر ابو زرع، شما نمىدانید که چه دخترى است؟! مطیع پدر و مادرش مىباشد چاق و خوشقیافه است، و باعث خشم و حسادت هووى خود مىباشد، امّا کنیز ابو زرع، شما نمىدانید چه کنیزى است؟! اسرار خانه را فاش نمىکند، وسایل خانه را نمىدزدد، خانه را تمیز نگه مىدارد.
امّ زرع گفت: ابو زرع در فصل بهار که هوا خوش و مطبوع بود به مسافرت رفت، بر سر راه خود زنى را دید که دو پسر بچه مانند بچه شیر همراه دارد و با هم بازى مىکنند و آن زن بسیار زیبا و خوشقیافه است، وقتى که او را دید مرا طلاق داد، با آن ازدواج کرد، منهم بعد از او با مرد بسیار محترم و ثروتمند و خوبى ازدواج کردم که سوار بر اسبهاى خوب و قوى مىشد، بهترین شمشیر که شمشیر خطى است (نام محلّى است که شمشیر در آنجا درست مىشود) در دست مىگرفت، گلههاى گاو و گوسفند و شتر و اسب او شبها به منزل مىآمدند و از هر حیوانى تعدادى به من بخشیده بود، به من گفت: خودت از آنها بخور و به قوم و فامیلت هم هدیه بدهید.
امّ زرع گوید: امّا با وجود همه اینها اگر تمام بخشش و نیکىهایى که در حق من انجام داده است یکجا جمع کنم، در نظر من ارزش کوچکترین پیاله ابو زرع را ندارد، (هر چند ابو زرع با طلاق دادنش نسبت به او بىوفایى کرد امّا چون شوهر اوّل امّ زرع بود مهر و محبّتش در دل او جاگیر شده بود).
پیغمبر جبه عایشهلگفت: من براى شما مانند ابو زرع براى امّ زرع هستم».
[۳۱٩] أخرجه البخاري في: ۶٧ كتاب النُّكاح: ۸۲ باب حسن المعاشرة مع الأهل.