باب ۱۵: فضائل فاطمه دختر پیغمبرل
۱۵٩۱- حدیث: «الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، أَنَّ عَلِيَّ بْنَ حُسَيْنٍ حَدَّثَهُ أَنَّهُمْ حِينَ قَدِمُوا الْمَدِينَةَ، مِنْ عِنْدِ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ، مَقْتَلَ حُسَيْنِ بْنِ عَلَيٍّ، رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ، لَقِيَهُ الْمِسْوَرُ بْنُ مَخْرَمَةَ، فَقَالَ لَهُ: هَلْ لَكَ إِلَيَّ مِنْ حَاجَةٍ تَأْمُرُنِي بِهَا فَقُلْتُ لَهُ: لاَ فَقَالَ لَهُ: هَلْ أَنْتَ مُعْطِيَّ سَيْفَ رَسُولِ اللهِج، فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ يَغْلِبَكَ الْقَوْمُ عَلَيْهِ وَايْمُ اللهِ لَئِنْ أَعْطَيْتَنِيهِ، لاَ يُخْلَصُ إِلَيْهِمْ أَبدًا حَتَّى تُبْلَغَ نَفْسِي إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ خَطَبَ ابْنَةَ أَبِي جَهْلٍ عَلَى فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ فَسَمِعْتُ رَسُولَ اللهِج، يَخْطُبُ النَّاسَ فِي ذَلِكَ، عَلَى مِنْبَرِهِ هذَا، وَأَنَا يَوْمَئِذٍ مُحْتَلِمٌ فَقَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ مِنِّي، وَأَنَا أَخَافُ أَنْ تُفْتَنَ فِي دِينِهَا ثُمَّ ذَكَرَ صِهْرًا لَهُ مِنْ بَنِي عَبْدِ شَمْسٍ، فَأَثْنَى عَلَيْهِ فِي مُصَاهَرَتِهِ إِيَّاهُ، قَالَ: حَدَّثَنِي فَصَدَقَنِي، وَوَعَدَنِي فَوَفَى لِي، وَإِنِّي لَسْتُ أُحَرِّمُ حَلاَلاً، وَلاَ أُحِلُّ حَرَامًا، وَلكِنْ، وَاللهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللهِج، وَبِنْتُ عَدُوِّ اللهِ أَبَدًا» [۳۲۰].
یعنی: «ابن شهابسگوید: على پسر حسین (زین العابدین) برایم نقل کرد، که او با افراد خانواده حسین از نزد یزید پسر معاویه در شام هنگامى که حسین بن على در آنجا به شهادت رسید، به مدینه برگشت مسور بن مخرمه به او گفت: اگر کارى به من دارى دستور بده تا آن را انجام دهم، (زین العابدین گوید: من) به او گفتم: خیر، کارى ندارم، مسور به من گفت: آیا این شمشیر پیغمبر جرا به من نمىدهى؟ مىترسم که مردم به خاطر آن به شما حمله کنند، امّا اگر آن را به من بدهى قسم به خدا تا کشته نشوم کسى نمىتواند آن را از من بگیرد، (زین العابدین گفت که مسور گفت:) على بن ابى طالبسدختر ابو جهل را در حالى که فاطمه زنش بود، خواستگارى کرد، شنیدم که پیغمبر جبر منبرش براى مردم در این مورد خطبه خواند من در آن موقع به سنّ بلوغ رسیده بودم، پیغمبر جگفت: فاطمه جزئى است از وجود من، مىترسم به خاطر غیرت و حساسیت زنانگیش به دینش ضرر برسد، سپس پیغمبر جیک داماد سابق خود را از قبیله بنىعبد شمس ذکر کرد، و از او تعریف نمود، گفت: او در گفتههایش با من صادق بود، به من وعدهاى داد و به آن وعده وفا کرد (این مرد عاص بن ربیع بن عبدالعزى بن عبد شمس شوهر زینب دختر پیغمبر جبود که پیغمبر جقبل از بعثت، زینب را به او داد ولى عاص مسلمان نشد، پیغمبر جبه مدینه هجرت کرد و عاص قول داد که زینب را به مدینه پیش پیغمبر جبفرستد و به قول خود وفا نمود) پیغمبر جفرمود: من هرگز چیز حلالى را حرام نمىکنم، و چیز حرامى را حلال نخواهم کرد، امّا قسم بخدا دختر رسول خدا جبا دختر دشمن خدا در نکاح یک نفر جمع نخواهند شد».
۱۵٩۲- حدیث: «الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ، قَالَ: إِنَّ عَلِيًّا خَطَبَ بِنْتَ أَبِي جَهْلٍ، فَسَمِعَتْ بِذَلِكَ فَاطِمَةُ، فَأَتَتْ رَسُولَ اللهِج، فَقَالَتْ: يَزْعُمُ قَوْمُكَ أَنَّكَ لاَ تَغْضَبُ لِبَنَاتِكَ، وَهذَا عَلِيٌّ نَاكِحٌ بِنْتَ أَبِي جَهْلٍ فَقَامَ رَسُولُ اللهِج، فَسَمِعْتُهُ حِينَ تَشَهَّدَ يَقُولُ: أَمَّا بَعْدُ، أَنْكَحْتُ أَبَا الْعَاصِ بْنَ الرَّبِيعِ، فَحدَّثَنِي وَصَدَقَنِي، وَإِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي، وَإِنِّي أَكْرَهُ أَنْ يَسُوءَهَا وَاللهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللهِج وَبِنْتُ عَدُوِّ اللهِ، عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ فَتَرَكَ عَلِيٌّس الْخِطْبَةَ» [۳۲۱].
یعنی: «مسور بن مخرمه گوید: علىساز دختر ابو جهل خواستگارى کرد، فاطمه از جریان باخبر شد، پیش پیغمبر جرفت، گفت: فامیلان شما گمان مىکنند شما به خاطر اذیت و ناراحتى دخترانت ناراحت و خشمگین نمىشوید، ببین که على از دختر ابو جهل خواستگارى کرده است، قصد نکاح او را دارد، پیغمبر جبر بالاى منبر ایستاد، شنیدم: بعد از سپاس و ستایش و شهادت بر وحدانیت خدا گفت: بدانید که من یکى از دخترهایم را به نکاح ابوالعاص بن ربیع درآوردم و او در گفته و وعدههایش به من صادق بود، به حقیقت فاطمه جزئى است از من، من دوست ندارم که او را ناراحت کنند قسم به خدا دختر پیغمبر جخدا با دختر دشمن خدا در نکاح یک مرد جمع نخواهند شد. (وقتى که على دید پیغمبر جناراحت است) خواستگارى دختر ابو جهل را دنبال نکرد».
۱۵٩۳- حدیث: «عَائِشَةَ، وَفَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ عَنْ عَائِشَةَ، أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ قَالَتْ: إِنَّا كُنَّا، أَزْوَاجَ النَّبِيِّج، عِنْدَهُ جَمِيعًا لَمْ تُغَادَرْ مِنَّا وَاحِدَةٌ فَأَقْبَلَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ تَمْشِي، لاَ، وَاللهِ مَا تَخْفَى مِشْيَتُهَا مِنْ مَشْيَةِ رَسُولِ اللهِج فَلَمَّا رَآهَا رَحَّبَ قَالَ: مَرْحَبًا بِابْنَتِي، ثُمَّ أَجْلَسَهَا عَنْ يَمِينِهِ أَوْ عَنْ شِمَالِهِ ثُمَّ سَارَّهَا فَبَكَتْ بُكَاءً شَدِيدًا فَلَمَّا رَأَى حُزْنَهَا سَارَّهَا الثَّانِيَةَ، فَإِذَا هِيَ تَضْحَكُ فَقُلْتُ لَهَا، أَنَا مِنْ بَيْنَ نِسَائِهِ: خَصَّكِ رَسُولُ اللهِج، بِالسِّرِّ مِنْ بَيْنِنَا، ثُمَّ أَنْتِ تَبْكِينَ فَلَمَّا قَامَ رَسُولُ اللهِج، سَأَلْتُهَا: عَمَّا سَارَّكِ قَالَتْ: مَا كُنْتُ لأُفْشِيَ عَلَى رَسُولِ اللهِج سِرَّهُ فَلَمَّا تُوُفِيَ قُلْتَ لَهَا: عَزَمْتُ عَلَيْكِ، بَمَا لِي عَلَيْكِ مَنَ الْحَقِّ، لَمَّا أَخْبَرْتِنِي قَالَتْ: أَمَّا الآنَ، فَنَعَمْ فَأَخْبَرَتْنِي، قَالَتْ: أَمَّا حِينَ سَارَّنِي فِي الأَمْرِ الأَوَّلِ، فَإِنَّهُ أَخْبَرَنِي: أَنَّ جِبْرِيلَ كَانَ يُعَارِضُهُ بِالْقُرْآنِ كُلَّ سَنَةٍ مَرَّةً، وَإِنَّهُ قَدْ عَارَضَنِي بِهِ، الْعَامَ، مَرَّتَيْنِ، وَلاَ أَرَى الأَجَلَ إِلاَّ قَدِ اقْتَرَبَ، فَاتَّقِي اللهَ وَاصْبِرِي، فَإِنِّي نِعْمَ السَّلَفُ أَنَا لَكِ قَالَتْ: فَبَكَيْتُ بُكَائِي الَّذِي رَأَيْتِ فَلَمَّا رَأَى جَزَعِي سَارَّنِي الثَّانِيَةَ، قَالَ: يَا فَاطِمَةُ أَلاَ تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُونِي سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ، أَوْ سَيِّدَةَ نِسَاءِ هذِهِ الأُمَّةِ» [۳۲۲].
یعنی: «عایشه امّ المؤمنینلگوید: ما زنهاى پیغمبر جهمه پیش او بودیم حتّى یک نفر از ما از مجلس غایب نبود، در این اثنا فاطمه روبهروى ما مىآمد قسم بخدا راه رفتنش به راه رفتن پیغمبر جشباهت داشت، وقتى که پیغمبر جاو را دید، به او خوشآمد گفت، فرمود: مرحبا دخترم، و او را در طرف راست یا چپ خود نشاند، سپس مخفیانه چیزى به فاطمه گفت، فاطمه شروع به گریه شدید نمود، وقتى که پیغمبر جدید فاطمه غمگین شده است، بار دیگر مخفیانه چیزى را به او گفت: فوراً فاطمه خندید، در بین زنان پیغمبر جمن به فاطمه گفتم: در میان همه ما پیغمبر جتنها شما را محرم راز خود قرار داده است، با وجود این باز گریه مىکنید؟! وقتى که پیغمبر جاز مجلس بلند شد، از فاطمه درباره آن سخن محرمانه پرسیدم، گفت: من سرّ رسول خدا جرا افشا نخواهم کرد، وقتى که پیغمبر جفوت کرد، به فاطمه گفتم: شما را به حقّى که بر گردنت دارم ملزم مىنمایم که آنچه پیغمبر جمخفیانه به شما گفت به من بگویید، فاطمه گفت: بلى، الآن که پیغمبر جفوت کرده است آن را به شما مىگویم، بار اوّل که محرمانه با من صحبت کرد فرمود: جبرئیل هر سال یکبار قرآن را براى من مىخواند، ولى امسال دوبار قرآن را برایم خواند، فکر مىکنم اجل نزدیک شده باشد، از مخالفت با امر خدا پرهیز کن و صبر داشته باش، من بهترین پیشقدم براى شما هستم، وقتى این خبر را شنیدم گریه کردم همانطورى که دیدید، وقتى که پیغمبر جناراحتى مرا دید، بار دیگر محرمانه با من فرمود: اى فاطمه! مگر شما به این راضى نیستى که خانم و محترمترین زنان مسلمانان باشید».
[۳۲۰] أخرجه البخاري في: ۵٧ كتاب فرض الخمس: ۵ باب ما ذكر من درع النّبيّ وعصاه وسيفه. [۳۲۱] أخرجه البخاري في: ۶۲ كتاب فضائل أصحاب النّبيّ ج: ۱۶ باب ذكر أصهار النّبيّ جمنهم أبو العاص بن الرّبيع. [۳۲۲] أخرجه البخاري في: ٧٩ كتاب الإستئذان: ۴۳ باب من ناجى بين يدي الناس ومن لم يخبر بسر صاحبه.