باب ۴: فضائل على بن ابى طالبس
۱۵۵۶- حدیث: «سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍس أَن رَسُولَ اللهِج خَرجَ إِلَى تَبُوكَ، وَاسْتَخْلَفَ عَلِيًّا فَقَالَ: أَتخَلفُنِي فِي الصِّبْيَانِ وَالنِّسَاءِ قَالَ: أَلاَ تَرْضى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هارونَ مِنْ موسى إِلاَّ أَنَّهُ لَيْسَ نَبِيٌّ بَعْدِي» [۲۸۵].
یعنی: «سعد بن وقاصسگوید: پیغمبر جبه جنگ تبوک رفت، على را به جاى خود در مدینه تعیین کرد، علىسگفت: براى چه مرا در میان زن و بچهها به جا مىگذارید؟ پیغمبر جگفت: مگر راضى نیستى که شما براى من به منزله هارون براى موسى باشى؟ و تنها فرقش این است که بعد از من پیغمبر جدیگرى نمىآید (ولى بعد از موسى پیغمبران دیگرى آمدند)».
۱۵۵٧- حدیث: «سَهْلِ بْنِ سَعْدٍس سَمِعَ النَّبِيَّج يَقُولُ، يَوْمَ خَيْبَرَ: لأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ رَجُلاً يَفتَحُ اللهُ عَلَى يَديْهِ فَقَامُوا يَرْجُونَ لِذلِكَ، أَيُّهُمْ يُعْطَى فَغَدَوْا وَكُلُّهُمْ يَرْجُو أَنْ يُعْطِي فَقَالَ: أَيْنَ عَلِيٌّ فَقِيلَ: يَشْتَكِي عَيْنَيْهِ فَأَمَرَ، فَدُعِي لَهُ، فَبَصَقَ فِي عَيْنَيْهِ، فَبَرَأَ مَكَانَهُ حَتَّى كَأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ بِهِ شَيْءٌ فَقَالَ: نقَاتِلُهُمْ حَتَّى يَكُونُوا مِثْلَنَا فَقَالَ: عَلَى رِسْلِكَ، حَتَّى تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ، ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى الإِسْلاَمِ، وَأَخْبِرْهُمْ بِمَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ، فَوَاللهِ لأَنْ يُهْدَى بِكَ رَجُلٌ وَاحِدٌ خَيْرٌ لَكَ مِنْ حُمْرِ النَّعَمِ» [۲۸۶].
یعنی: «سهل بن سعدسگوید: از پیغمبر جشنیدم که در روز خیبر مىگفت: پرچم را به کسى مىدهم که خداوند خیبر را به دست او فتح خواهد کرد، اصحاب بلند شدند، هرکس آرزو داشت که پیغمبر جپرچم را به او بدهد، منتظر بودند که پرچم را به چه کسى خواهد داد؟ شب را به روز رسانیدند، هرکس آرزو داشت که پرچم را به او بدهد، پیغمبر جگفت: على کجا است؟ گفتند: چشمش درد مىکند، دستور داد على را برایش احضار نمودند، در چشمش تف ریخت، همان لحظه چشمش بهبود یافت، انگار هرگز دردى نداشته است، علىسگفت: آیا با ایشان بجنگیم تا اینکه مانند ما مسلمان شوند؟ پیغمبر جگفت: آرام باش تا اینکه به نزد ایشان مىرسى، آنگاه آنان را به دین اسلام دعوت کن، ایشان را از چیزهایى که بر آنان واجب است باخبر کن، قسم به خدا اگر یک نفر به وسیله شما هدایت شود براى شما بهتر و پر فایدهتر از هر چیز خوب دیگر مىباشد. (عرب شتر قرمز رنگ را از هر مال و شتر دیگرى بیشتر دوست داشتند و (حمر النعم) کنایه از بهترین چیزها است)».
۱۵۵۸- حدیث: «سَلَمَةَ بْنِ الأَكْوَعِس قَالَ: كَانَ عَلِيٌّس تَخَلَّفَ عَنِ النَّبِيِّج فِي خَيْبَرَ، وَكَانَ بِهِ رَمَدٌ فَقَالَ: أَنَا أَتَخَلَّفُ عَنْ رَسُولِ اللهِج فَخَرَجَ عَلِيٌّ، فَلَحِقَ بِالنَّبِيِّج فَلَمَّا كَانَ مَسَاءُ اللَّيْلَةِ الَّتِي فَتَحَهَا فِي صَبَاحِهَا فَقَالَ رَسُولُ اللهِج: لأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ أَوْ قَالَ: لَيَأْخُذَنَّ غَدًا رَجُلٌ يُحِبُّهُ اللهُ وَرَسُولُهُ، أَوْ قَالَ: يُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ يَفْتَحُ اللهُ عَلَيْهِ فَإِذَا نَحْنُ بِعَلِيٍّ، وَمَا نَرْجُوهُ فَقَالُوا: هذَا عَلِيٌّ فَأَعْطَاهُ رَسُولُ اللهِج، فَفَتَحَ اللهُ عَلَيْهِ» [۲۸٧].
یعنی: «سلمه بن اکوع گوید: وقتى که پیغمبر جبراى جنگ خیبر از مدینه خارج شد، على در مدینه باقى مانده بود، چشمش درد مىکرد، گفت: چطور باید من از پیغمبر جدور شوم و از جنگ باز بمانم؟! فوراً از مدینه خارج شد، به پیغمبر جرسید، شبى که فرداى آن خیبر فتح شد، پیغمبر جگفت: پرچم را به کسى مىدهم (یا کسى پرچم را فردا در دست مىگیرد) که خدا و پیغمبر جاو را دوست دارند، و خداوند خیبر را به دوست او فتح مىنماید، در این اثنا دیدیم على پیدا شد، که هیچ انتظار آمدنش را نداشتیم، مردم گفتند: این على است مىآید، پیغمبر جپرچم را به او داد، و خیبر به دست او فتح گردید».
۱۵۵٩- حدیث: «سَهْلِ بْنِ سَعْدٍس قَالَ: جَاءَ رَسُولُ اللهِج، بَيْتَ فَاطِمَةَ، فَلَمْ يَجِدْ علِيًّا فِي الْبَيْتِ فَقَالَ: أَيْنَ ابْنُ عَمِّكِ قَالَتْ: كَانَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ شَيْءٌ، فَغَاضَبَنِي، فَخَرَجَ، فَلَمْ يَقِلْ عِنْدِي فَقَالَ رَسُولُ اللهِج لإِنْسَانٍ: انْظُرْ أَيْنَ هُوَ فَجَاءَ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ هُوَ فِي الْمَسْجِدِ رَاقِدٌ فَجَاءَ رَسُولُ اللهِج، وَهُوَ مُضْطَجِعٌ، قَدْ سَقَطَ رِدَاؤُهُ عَنْ شِقِّهِ، وَأَصَابَهُ تُرَابٌ فَجَعَلَ رَسُولُ اللهِج يَمْسَحُهُ عَنْهُ، وَيَقُولُ: قُمْ أَبا تُرَابٍ قُمْ أَبَا تُرَابٍ» [۲۸۸].
یعنی: «سهل بن سعدسگوید: پیغمبر جبه منزل فاطمه آمد و على را در خانه ندید، به فاطمه فرمود: عموزادهات کجا است؟ گفت: میان من و او مسائلى پیش آمد، از من عصبانى شد و بیرون رفت، نزد من استراحت نکرد، پیغمبر جبه یک نفر گفت: نگاه کن کجا رفته است؟ آن مرد رفت و برگشت، گفت: اى رسول خدا! على در مسجد خوابیده است، پیغمبر جپیش او رفت، دید که بر پهلو خوابیده، عبایش از قسمتى از بدنش جدا شده و بدنش خاکآلود شده است، پیغمبر جشروع به پاک کردن خاک از بدن على نمود، و مىگفت: بلند شو ابا تراب، بلند شو ابا تراب».
(تراببه معنى خاک و اببه معنى پدر است، عرب وقتى که کسى صاحب چیزى باشد گاهى به جاى اینکه بگویند: صاحب الغنم یا صاحب القلم مىگویند: ابوالغنم یا ابوالقلم، در اینجا على که خاکآلود شده بود، پیغمبر جکنیه ابو تراب را به او داد و فرمود: (ابا تراب).
[۲۸۵] أخرجه البخاري في: ۶۴ كتاب المغازي: ٧۸ باب غزوة تبوک وهي غزوة العسرة. [۲۸۶] أخرجه البخاري في: ۵۶ كتاب الجهاد: ۱۰۲ باب دعاء النّبيّ جإلى الإسلام والنبوّة. [۲۸٧] أخرجه البخاري في: ۵۶ كتاب الجهاد: ۱۲۱ باب ما قيل في لواء النّبيّ ج. [۲۸۸] أخرجه البخاري في: ۸ كتاب الصلاة: ۵۸ باب نوم الرّجال في المسجد.