باب ۲٧: داستان سه نفرى که در غار گرفتار شدند و توسّل به عمل صالح
۱٧۴۵ ـحدیث: «ابْنِ عُمَرَب عَنِ النَّبِيِّج، قَالَ: خَرَجَ ثَلاَثَةٌ يَمْشُونَ فَأَصَابَهُمُ الْمَطَرُ فَدَخَلُوا فِي غَارٍ فِي جَبَلٍ فَانْحَطَّتْ عَلَيْهِمْ صخْرَةٌ قَالَ: فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: ادْعُوا اللهَ بِأَفْضَلِ عَمَلٍ عِمَلْتُمُوهُ فَقَالَ أَحَدُهُمْ: اللَّهُمَّ إِنِّي كَانَ لِي أَبَوَانِ، شَيْخَانِ كَبِيرَانِ فَكُنْتُ أَخْرُجُ فَأَرْعَى، ثُمَّ أَجِيءُ فَأَحْلُبُ فَأَجِيءُ بِالْحِلاَبِ، فَآتِي بِهِ أَبَوَيَّ، فَيَشْرَبَانِ ثُمَّ أَسْقِي الصِّبْيَةَ، وَأَهْلِي وَامْرَأَتِي فَاحْتَبَسْتُ لَيْلَةً، فَجِئتُ فَإِذَا هُمَا نَائِمَانِ قَالَ: فَكَرِهْتُ أَنْ أُوقِظَهُمَا، وَالصِّبْيَةُ يَتَضَاغَوْنَ عِنْدَ رِجْلَيَّ فَلَمْ يَزَلْ ذَلِكَ دَأْبِي وَدَأْبَهُمَا حَتَّى طَلَعَ الْفَجْرُ اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي فَعَلْتُ ذَلِكَ ابْتِغَاءَ وَجْهِكَ، فَافْرُجْ عَنَّا فُرْجَةً، نَرَى مِنْهَا السَّمَاءَ قَالَ: فَفُرِجَ عَنْهُمْ وَقَالَ الآخَرُ: اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي كُنْتُ أُحِبُّ امْرَأَةً مِنْ بَنَاتِ عَمِّي، كَأَشَدِّ مَا يُحِبُّ الرَّجُلُ النِّسَاءَ فَقَالَتْ: لاَ تَنَالُ ذَلِكَ مِنْهَا، حَتَّى تُعْطِيَهَا مَائَةَ دِينَارٍ فَسَعَيْتُ فِيهَا حَتَّى جَمَعْتُهَا فَلَمَّا قَعَدْتُ بَيْنَ رِجْلَيْهَا، قَالَتِ: اتَّقِ اللهَ، وَلاَ تَفُضَّ الْخَاتَمَ إِلاَّ بِحَقِهِ فَقُمْتُ، وَتَرَكْتُهَا فَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي فَعَلْتُ ذَلِكَ ابْتِغَاءَ وَجْهِكَ، فَافْرُجْ عَنَّا فُرْجَةً قَالَ: فَفَرَجَ عَنْهُمُ الثُّلُثَيْنِ وَقَالَ الآخَرُ: اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي اسْتَأجَرْتُ أَجِيرًا بِفَرَقٍ مِنْ ذُرَةٍ، فَأَعْطَيْتُهُ وَأَبَى ذَاكَ أَنْ يَأْخُذَ فَعَمَدْتُ إِلَى ذَلِكَ الْفَرَقِ، فَزَرَعْتُهُ حَتَّى اشْتَرَيْتُ مِنْهُ بَقَرًا وَرَاعِيَهَا ثُمَّ جَاءَ، فَقَالَ: يَا عَبْدِ اللهِ أَعْطِنِي حَقِّي فَقُلْتُ انْطَلِقْ إِلَى تِلْكَ الْبَقَرِ وَرَاعِيهَا، فَإِنَّهَا لَكَ فَقَالَ: أَتَسْتَهْزِى بِي قَالَ: فَقُلْتُ: مَا أَسْتَهْزِى بِكَ، وَلكِنَّهَا لَكَ اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي فَعَلْتُ ذَلِكَ ابْتِغاءَ وَجْهِكَ فَافْرُجْ عَنَّا فَكُشِفَ عَنْهُمْ» [۴٧۶].
یعنی: «ابن عمربگوید: پیغمبر جگفت: سه نفر از منزل بیرون شدند و راه مىرفتند باران شروع شد، به غارى در کوهى پناه بردند، در این اثنا سنگ بزرگى غلطید و در غار را بر آنان بست، وقتى که این وضع را دیدند، با هم گفتند: بیایید هر یک از ما که کار نیکى را به خاطر خدا انجام داده است شفیع قرار دهیم و از خدا تمنّا کنیم، که به وسیله این عمل صالح به ما کمک کند، یکى از آنان گفت: من پدر و مادر پیر و از کار افتادهاى داشتم، براى چرانیدن حیوانها از خانه بیرون مىرفتم وقتى که به خانه بر مىگشتم حیوانها را مىدوشیدم، شیر را براى پدر و مادرم مىآوردم، ایشان هم آن را مىنوشیدند، بعد از ایشان شیر را به بچهها و زن و افراد خانواده مىدادم، یک موقع شب دیر به خانه آمدم، دیدم که پدر و مادرم خوابیدهاند، نمىخواستم ایشان را بیدار نمایم، از طرف دیگر بچههایم به دور من جمع شده بودند، و از گرسنگى گریه مىکردند، تا طلوع فجر این وضع ادامه داشت، خداوندا! اگر مىدانید که این کار را صرفآ به خاطر رضایت تو انجام دادهام دریچهاى را براى ما باز کن تا بتوانیم آسمان را از آن تماشا کنیم، پیغمبر جفرمود: خداوند دریچهاى را براى آنان باز کرد. دومى گفت: خداوندا! مىدانى که من دوشیزهاى را که دختر عمویم بود، بسیار دوست مىداشتم، به شدّت به او علاقهمند بودم، گفت: تا صد دینار به من ندهى نمىتوانى به من نزدیک شوى، من هم تلاش و کوشش نمودم تا صد دینار را جمعآورى نمودم، (و به آن دوشیزه دادم) وقتى که در بین پاهایش به زانو درآمدم، به من گفت: از خدا بترس، از این گناه دور شو، بکارتم را جز به حلالى از بین مبر، همینکه این سخن را شنیدم فوراً بلند شدم، او را ترک کردم، خداوندا! اگر مىدانى که من این کار را تنها به خاطر تو انجام دادم، دریچه بزرگترى را براى ما باز کن، پیغمبر جگفت: دو سوم در آن غار باز شد. سومى گفت: خداوندا! مىدانى که من کارگرى را به یک کیل از ذرّت اجیر کرده بودم، و مزدش را به او دادم ولى او آن را از من نگرفت (و رفت) منهم این کیل ذرّت را کاشتم، هر سال این کار را تکرار کردم تا اینکه از مجموع محصولات آن چند گاو همراه با چوپان براى او خریدم بعد از مدّتها آمد، گفت: اى بنده خدا! حقّم را به من بده گفتم این گله گاو همراه با چوپانش مال تو است آن مرد گفت: چرا مرا مسخره مىکنى؟! گفتم: من تو را مسخره نمىکنم بلکه حقیقتآ آنها مال تو است. (آن مرد رفت و آنها را تحویل گرفت)، خداوندا! چنانچه مىدانى این کار را به خاطر رضایت تو انجام دادهام در غار را براى ما باز بگشایى، خداوند به تمامى، در غار را براى آنان گشود».
[۴٧۶] أخرجه البخاري في: ۳۴ كتاب البيوع: ٩۸ باب إذا اشترى شيئآ لغيره بغير إذنه فرضى.