ترجمه فارسی اللؤلؤ والمرجان فیما اتفق علیه الشیخان - جلد سوم

فهرست کتاب

باب ۱۳: ظالمان و ستمکاران داخل دوزخ و ضعیفان وارد بهشت مى‌شوند

باب ۱۳: ظالمان و ستمکاران داخل دوزخ و ضعیفان وارد بهشت مى‌شوند

۱۸۰٩ ـحدیث: «أَبِي هُرَيْرَةَس قَالَ: قَالَ النَّبِيُّج: تَحَاجَّتِ الْجَنَّةُ وَالنَّارُ فَقَالَتِ النَّارُ: أُوثِرْتُ بِالْمُتَكَبِّرِينَ وَالْمُتَجَبِّرِينَ وَقَالَتِ الْجَنَّةُ: مَا لِي لاَ يَدْخُلُنِي إِلاَّ ضُعَفَاءُ النَّاسِ وَسَقَطُهُمْ قَالَ اللهُ، تَبَارَكَ وَتَعَالَى، لِلْجنَّةِ: أَنْتِ رَحْمَتِي أَرْحَمُ بِكِ مَنْ أَشَاءُ مِنْ عِبَادِي وَقَالَ لِلنَّارِ: إِنَّمَا أَنْتِ عَذَابٌ أُعَذِّبُ بِكِ مَنْ أَشَاءُ مِنْ عِبَادِي وَلِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مِلْؤُهَا فَأَمَّا النَّارُ فَلاَ تَمْتَلِىءُ حَتَّى يَضَعَ رِجْلَهُ فَتَقُولُ قَطٍ قَطٍ قَطٍ فَهُنَالِكَ تَمْتَلِىءُ، وَيُزْوَى بَعْضُهَا إِلَى بَعْضٍ وَلاَ يَظْلِمُ اللهُ، عَزَّ وَجَلَّ، مِنْ خَلْقِهِ أَحَدًا وَأَمَّا الْجَنَّةُ، فَإِنَّ اللهَ، عَزَّ وَجَلَّ، يُنْشِىءُ لَهَا خَلْقًا» [۵۴۴].

یعنی: «ابو هریرهسگوید: پیغمبر جگفت: بهشت و دوزخ با هم به مجادله پرداختند، دوزخ گفت: مرا به انسان‌هاى مغرور و متکبّر و ستمکار اختصاص داده‌اند، بهشت هم گفت: چرا جز انسان‌هاى فقیر و بیچاره وارد من نمى‌شوند؟ خداوند تبارک و تعالى به بهشت مى‌گوید: تو رحمت من هستى و رحم مى‌کنم به وسیله تو به هر کسى که بخواهم. به دوزخ هم مى‌گوید: تو عذاب من هستى، به وسیله تو عذاب مى‌دهم هر کسى را که بخواهم، براى هر یک از بهشت و دوزخ کسانى هستند که آن‌ها را پر کنند. امّا دوزخ پر نخواهد شد تا وقتى که خداوند قدمش را بر روى آن قرار مى‌دهد، آنگاه جهنم گوید: کافى است، کافى است. وقتى پر شد اطراف آن جمع و بر روى هم انباشته مى‌شود، خداوند عزّ و جل به هیچ‌یک از مخلوقاتش ظلم نمى‌کند، و امّا در مورد بهشت خداوند عزّ و جل افرادى را براى آن خلق مى‌کند».

۱۸۱۰ ـحدیث: «أَنَسِ بْنِ مَالِكٍس قَالَ النَّبِيُّج: لاَ تَزَالُ جَهَنَّمُ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ، حَتَّى يَضَعَ رَبُّ الْعِزَّةِ فِيهَا قَدَمَهُ فَتَقُولُ قطِ قَطِ وَعِزَّتِكَ وَيُزْوَى بَعْضُهَا إِلَى بَعْض» [۵۴۵].

یعنی: «انس بن مالکسگوید: پیغمبر جگفت: هر قدر گناهکاران وارد دوزخ شوند پر نمى‌شود، همیشه مى‌گوید: آیا افراد بیشترى هست؟ تا اینکه خداوند قدمش را بر روى آن مى‌گذارد آنگاه مى‌گوید: به عزّت شما کافى است، به عزّت شما کافى است، و اطرافش بر روى هم جمع مى‌شوند (و کوچک مى‌گردد)».

۱۸۱۱ ـحدیث: «أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّسقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِج: يُؤْتَى بِالْمَوْتِ كَهَيْئَةِ كَبْشٍ أَمْلَحَ، فَيُنَادِي مُنَادٍ، يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ فَيَشْرَئِبُّونَ وَيَنْظُرونَ فَيَقُولُ: هَلْ تَعْرِفُونَ هذَا فَيَقُولُونَ: نَعَمْ هذَا الْمَوْتُ وَكلُّهُمْ قَدْ رَأَوْهُ ثُمَّ يُنَادِي: يَا أَهْلَ النَّارِ فَيَشْرَئِبُّونَ وَيَنْظُرُونَ فَيَقُولُ: هَلْ تَعْرِفُونَ هذَا فَيَقُولُونَ: نَعَمْ هذَا الْمَوْتُ وَكُلُّهُمْ قَدْ رَآه فَيُذْبَحُ ثُمَّ يَقُولُ: يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ خُلُودٌ، فَلاَ مَوْتَ وَيَا أَهْلَ النَّار خُلُودٌ، فَلاَ مَوْتَ ثُمَّ قَرَأَ:﴿وَأَنذِرۡهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡحَسۡرَةِ إِذۡ قُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ وَهُمۡ فِي غَفۡلَةٖ وَهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ٣٩[مريم: ۳٩] [۵۴۶].

یعنی: «ابو سعید خدرىسگوید: پیغمبر جگفت: در روز قیامت مرگ را به صورت یک قوچ سفید و سیاه مجسّم مى‌کنند، یک نفر با صداى بلند اهل بهشت را صدا مى‌کند و مى‌گوید: اى اهل بهشت! آن‌ها گردنشان را بلند مى‌نمایند و نگاه مى‌کنند، صدا کننده به ایشان مى‌گوید: آیا این قوچ را مى‌شناسید؟ اهل بهشت مى‌گویند: بلى، این مرگ است. تمام اهل بهشت آن را دیده‌اند، سپس اهل دوزخ را صدا مى‌کند و مى‌گوید: اى اهل دوزخ! سرشان را بلند مى‌کنند و نگاه مى‌نمایند. به ایشان مى‌گوید آیا این را مى‌شناسید؟ مى‌گویند: بلى، آن را مى‌شناسیم، او مرگ است، چون تمام اهل دوزخ آن را دیده‌اند. سپس آن قوچ را سر مى‌برند، آنگاه جارچى مى‌گوید: اى اهل بهشت! شما جاویدان هستید و دیگر مرگى در بین نیست، اى اهل دوزخ! شما هم جاویدان هستید و دیگر مرگى وجود ندارد. سپس آیه ۳٩ سوره مریم را خواند که مى‌فرماید: «اى محمّد ایشان را از روز حسرت و پشیمانى بترسان (که هر انسانى در آن روز پشیمان است، نیکوکاران پشیمانند که چرا بیشتر خیر و احسان انجام نداده‌اند. و بدکاران هم پشیمانند که چرا غفلت کردند و از فرمان خدا روگردان شدند) ولى کافران این روز را فراموش کرده‌اند. این‌ها فقط به دنیا چسبیده‌اند و ایمان نمى‌آورند»».

۱۸۱۲ ـحدیث: «ابْنِ عُمَرَب قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِج: إِذَا صَارَ أَهْلُ الْجَنَّةِ إِلَى الْجَنَّةِ، وَأَهْلُ النَّارِ إِلَى النَّارِ؛ جِيءَ بِالْمَوْتِ حَتَّى يُجْعَلَ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ ثُمَّ يُذْبَحُ ثُمَّ يُنَادِي مُنَادٍ: يَا أَهْلَ الْجنَّةِ لاَ مَوْتَ، وَيَا أَهْلَ النَّارِ لاَ مَوْتَ فَيَزْدَادُ أَهْلُ الْجَنَّةِ فَرَحًا إِلَى فَرَحِهِمْ، وَيَزْدَادُ أَهْلُ النَّارِ حُزْنًا إِلَى حُزْنِهِمْ» [۵۴٧].

یعنی: «ابن عمربگوید: پیغمبر جگفت: روز قیامت وقتى اهل بهشت به سوى بهشت و اهل دوزخ به سوى دوزخ رهسپار مى‌شوند، مرگ را مجسّم مى‌سازند، آن را در بین بهشت و دوزخ قرار مى‌دهند، سپس مرگ را نابود مى‌سازند و یک نفر با صداى بلند اعلام مى‌نماید و مى‌گوید: اى اهل بهشت! اى اهل دوزخ! دیگر مرگى وجود ندارد، اهل بهشت از شنیدن این خبر بیش از پیش شاد مى‌شوند، و اهل دوزخ بیش از پیش ناراحت و غمبار مى‌گردند».

۱۸۱۳ ـحدیث: «أَبِي هُرَيْرَةَس عَنِ النَبِيِّج، قَالَ: مَا بَيْنَ مَنْكِبَيِ الْكَافِرِ مَسِيرَةُ ثَلاَثَةِ أَيَّامٍ لِلرَّاكِبِ الْمُسْرِعِ» [۵۴۸].

یعنی: «ابو هریرهسگوید: پیغمبر جگفت: بین دو شانه کافر به اندازه مسافت سه روز اسب‌سوار تیزرو مى‌باشد. (تا عذاب بیشترى ببیند)».

۱۸۱۴ ـحدیث: «حارِثَةَ بْنِ وَهْبٍ الْخُزَاعِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّج يَقُولُ: أَلاَ أُخْبِرُكُمْ بِأَهْلِ الْجَنَّةِ كُلُّ ضَعِيفٍ مَتَضَعِّفٍ، لَوْ أَقْسَمَ عَلَى اللهِ لأَبَرَّهُ أَلاَ أُخْبِرُكُمْ بِأَهْلِ النَّارِ كُلُّ عُتُلٍّ جَوَّاظٍ مُسْتَكْبِرٍ» [۵۴٩].

یعنی: «حارث بن وهب خزاعىسگوید: شنیدم پیغمبر جمى‌گفت: آیا به شما نگویم چه کسانى اهل بهشت هستند؟ اهل بهشت هر انسان فقیر و متواضعى است که اگر خدا را قسم دهد که باید کارى را انجام دهد، خداوند قسمش را به جاى مى‌آورد و دعایش را قبول مى‌کند. فرمود: آیا اهل دوزخ را هم به شما معرفى نکنم؟ اهل دوزخ هر انسانى است لجوج و سرسخت در عداوت و بددهن و بخیل و خودخواه و مغرور مى‌باشد».

۱۸۱۵ ـحدیث: «عَبْدِ اللهِ بْنِ زَمْعَةَس أَنَّهُ سَمِعَ النَّبِيَّج يَخْطُبُ، وَذَكَرَ النَّاقَةَ وَالَّذِي عَقَرَ فَقَالَ رَسُولُ اللهِج: (إِذِ انْبَعَثَ أَشْقَاهَا) انْبَعَثَ لَهَا رَجُلٌ عَزِيزٌ عَارِمٌ مَنِيعٌ فِي رَهْطِهِ، مِثْلُ أَبِي زَمْعَةَ وَذَكَرَ النِّسَاءَ فَقَالَ: يَعْمِدُ أَحَدُكُمْ، يَجْلِدُ امْرَأَتَهُ جَلْدَ الْعَبْدِ، فَلَعَلَّهُ يُضَاجِعُهَا مِنْ آخِرِ يَوْمِهِ ثُمَّ وَعَظَهُمْ فِي ضَحِكِهِمْ مِنَ الضَّرْطَةِ، وَقَالَ لِمَ يَضْحَكُ أَحَدُكُمْ مِمَّا يَفْعَلُ» [۵۵۰].

یعنی: «عبدالله بن زمعهسگوید: شنیدم که پیغمبر جدر حالى که خطبه مى‌خواند و درباره شتر حضرت صالح و کسى که آن را سر برید سخن مى‌گفت، فرمود: وقتى که قوم ثمود بدترین افراد خود را براى کشتن شتر فرستادند. کسى را فرستادند که قوى‌ترین و فاسدترین و شریرترین و بى‌پرواترین آنان بود، و مانند ابو زمعه در میان قومش از او دفاع مى‌کردند، بعداً پیغمبر جدرباره زنان صحبت کرد و گفت: چرا به زنان و همسرانتان حمله مى‌کنید و آن‌ها را مانند برده کتک مى‌زنید در حالى که ممکن است در آخر همان روز با ایشان نزدیکى کنید».

(عرب در جاهلیت عادت داشتند اگر کسى شکمش خُرخُر مى‌کرد و یا صدایى از آن خارج مى‌شد به او مى‌خندیدند و حتّى به کلّى آبرویش را مى‌بردند، پیغمبر جاز این امر ناراحت بود که چرا باید یک انسان به خاطر یک کار غیر اختیارى به کلّى از جامعه طرد شود و مورد تمسخر و اهانت قرار گیرد، لذا در مورد خروج صدا از شکم براى اصحاب وعظ و اندرز گفت و ایشان را از خندیدن و تمسخر و اهانت به کسانى که بدون اختیار دچار چنین حالتى مى‌شوند برحذر داشت).

۱۸۱۶ ـحدیث: «أَبِي هُرَيْرَةَس قَالَ النَّبِيُّج: رَأَيْتُ عَمْرَو بْنَ عَامِرِ بْنِ لُحَيٍّ الْخُزَاعِيَّ يَجُرُّ قُصْبَهُ فِي النَّارِ، وَكَانَ أَوَّلَ مَنْ سَيَّبَ السَّوَائِبَ» [۵۵۱].

یعنی: «ابو هریرهسگوید: پیغمبر جگفت: عمرو بن عامر بن لحى خزاعى را در دوزخ دیدم که روده‌هایش را به دنبال خود مى‌کشید، و او اوّل کسى بود که سائبه را جزو دین قرار داد».

(عمرو بن عامر بنیانگذار بدعت بدى بود که بعداً در میان عرب جاهلیت رواج یافت و آن را جزو دین به حساب مى‌آوردند. بدعت «سائبه» این بود: هرگاه کسى از سفر بر مى‌گشت و یا از مرضى بهبودى حاصل مى‌کرد و... مى‌گفت: این شتر من سائبه باشد. یعنى آزاد است هرجا بچرد و آب بخورد و بخوابد و کسى حق جلوگیرى از آن ندارد، و حق ندارد بر آن سوار شود، آن را بدوشد و از شیرش استفاده نماید. این بدعت را جزو دین به حساب مى‌آوردند تا اینکه خداوند متعال در سوره مائده فرمود: سائبه دستور خدا نیست).

[۵۴۴] أخرجه البخاري في: ۶۵ كتاب التفسير: ۵۰ سورة ق: ۱ باب قوله: ﴿...وَتَقُولُ هَلۡ مِن مَّزِيدٖ[ق: ۳۰]. [۵۴۵] أخرجه البخاري في: ۸۳ كتاب الأيمان والنذور: ۱۲ باب الحلف بعزّة الله وصفاته وكلماته. [۵۴۶] أخرجه البخاري في: ۶۵ كتاب التفسير: ۱٩ سورة مريم: ۱ باب قوله: ﴿وَأَنذِرۡهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡحَسۡرَةِ[مريم: ۳٩]. [۵۴٧] أخرجه البخاري في: ۸۱ كتاب الرّقاق: ۵۱ باب صفة الجنّة والنّار. [۵۴۸] أخرجه البخاري في: ۸۱ كتاب الرّقاق: ۵۱ باب صفة الجنّة والنّار. [۵۴٩] أخرجه البخاري في: ۶۵ كتاب التفسير: ۶۸ سورة ن والقلم: ۱ باب عتل بعد ذلک زنيم. [۵۵۰] أخرجه البخاري في: ۶۵ كتاب التفسير: ٩۱ سورة والشمس: ۱ باب حدّثنا موسى بن إسماعيل. [۵۵۱] أخرجه البخاري في: ۶۱ كتاب المناقب: ٩ باب قصّة خزاعة.