باب ۵: مستحب است وقتى که بچهاى به دنیا مىآید یک نفر صالح دهنش را ب خرما شیرین کند وجایز است در روز ولادتش نامگذارى شود، مستحب است نام عبدالله و ابراهیم، و سایر پیغمبران بر او گذاشت
۱۳۸۶- حدیث: «أَنَسِ بْنِ مَالِكٍس قَالَ: كَانَ ابْنٌ لأَبِي طَلْحَةَ يَشْتَكِي، فَخَرَجَ أَبُو طَلْحَةَ، فَقُبِضَ الصَّبِيُّ فَلَمَّا رَجَعَ أَبُو طَلْحَةَ، قَالَ: مَا فَعَل ابْني قَالَتْ أُمُّ سُلَيْمٍ: هُوَ أَسْكَنُ مَا كَانَ فَقَرَّبَتْ إِلَيْهِ الْعَشَاءَ، فَتَعَشَّى، ثُمَّ أَصَابَ مِنْهَا فَلَمَّا فَرَغَ، قَالَتْ: وَارِ الصَّبِيَّ فَلَمَّا أَصْبَحَ أَبُو طَلْحَةَ أَتَى رَسُولَ اللهِج، فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ: أَعْرَسْتُمُ اللَّيْلَةَ قَالَ: نَعَمْ قَالَ: اللَّهُمَّ بَارِكْ لَهُمَا فَوَلَدَتْ غُلاَمًا قَالَ لِي أَبُو طَلْحَةَ: احْفَظْهُ حَتَّى تَأْتِيَ بِهِ النَّبِيَّج فَأَتَى بِهِ النَّبِيَّج، وَأَرْسَلَتْ مَعَهُ بِتَمَرَاتٍ، فَأَخَذَهُ النَّبِيُّج فَقَالَ: أَمَعَهُ شَيْءٌ قَالُوا: نَعَمْ، تَمَرَاتٌ فَأَخَذَهَا النَّبِيُّج، فَمَضَغَهَا، ثُمَّ أَخَذَ مِنْ فِيهِ، فَجَعَلَهَا فِي فِي الصَّبِيِّ، وَحَنَّكَهُ بِهِ، وَسَمَّاهُ عَبْدَ اللهِ» [۱۱۱].
یعنی: «انس بن مالکسگوید: ابو طلحهسپسرى داشت که مریض بود، وقتى ابوطلحه از خانه بیرون رفت پسرش فوت کرد، زمانى که به خانه برگشت گفت: حال پسرم چطور است؟ امّ سلیم (زن ابو طلحه) گفت: از همه اوقات ساکتتر است، شام را براى ابو طلحه آورد، شام را خورد و با همسرش نزدیکى کرد، سپس امّ سلیم گفت: بچه را دفن کن (او مرده است) صبح ابو طلحه به نزد پیغمبر جآمد و جریان را به او خبر داد، پیغمبر جگفت: آیا امشب با همسرت عروسى ونزدیکى کردهاى؟ گفت: بلى، پیغمبر جگفت: خداوندا! به این نزدیکى برکت دهید.
بعد از مدّتى امّ سلیم پسرى را به دنیا آورد، ابو طلحه به من (انس) گفت: آن را بگیر و او را پیش پیغمبر جببر، من هم او را پیش پیغمبر جبردم، امّ سلیم چند دانه خرما را همراه آن پسر فرستاد، پیغمبر جآن پسر را گرفت، فرمود: آیا چیزى همراه دارد؟ گفتند: بلى، چند دانه خرما همراه دارد، پیغمبر جدانههاى خرما را گرفت، آن را جوید، بعداً آن را از دهان خود بیرون آورد در دهان آن بچه قرار داد و با انگشت آن را در دهان بچه حرکت داد، و او را عبدالله نام نهاد».
۱۳۸٧- حدیث: «أَبِي مُوسىس، قَالَ: وُلِدَ لِي غُلاَمٌ، فَأَتَيْتُ بِهِ النَّبِيَّج، فَسَمَّاهُ إِبْرَاهِيمَ، فَحَنَّكَهُ بِتَمْرَةٍ وَدَعَا لَهُ بِالْبَرَكَةِ وَدَفَعَه إِلَيَّ وَكَانَ أَكْبَرَ وَلَدِ أَبِي مُوسى» [۱۱۲].
یعنی: «ابو موسىسگوید: صاحب پسرى شدم، و آن را پیش پیغمبر جبردم، پیغمبر جاو را ابراهیم نام نهاد، دهن او را با یک دانه خرما شیرین کرد، دعاى خیر و برکت براى او نمود، و او را به من پس داد، این پسر بزرگترین بچههاى ابو موسى بود».
۱۳۸۸- حدیث: «أَسْمَاءَل أَنَّهَا حَمَلَتْ بِعَبْدِ اللهِ بْنِ الزُّبَيْرِ قَالَتْ: فَخَرَجْتُ وَأَنَا مُتِمٌّ فَأَتَيْتُ الْمَدِينَةَ، فَنَزَلْتُ بِقُبَاءٍ، فَوَلَدْتُهُ بِقُبَاءٍ ثُمَّ أَتَيْتُ بِهِ النَّبِيَّج، فَوَضَعْتُهُ فِي حَجْرِهِ ثُمَّ دَعَا بِتَمْرَةٍ فَمَضَغَهَا، ثُمَّ تَفَلَ فِي فِيهِ فَكَانَ أَوّلَ شَيْءٍ دَخَلَ جَوْفَهُ رِيقُ رَسُولِ اللهِج ثُمَّ حَنَّكَهُ بِتَمْرَةٍ، ثُمَّ دَعَا لَهُ وَبَرَّكَ عَلَيْهِ؛ وَكَانَ أَوَّلَ مَوْلُودٍ وُلِدَ فِي الإِسْلاَمِ» [۱۱۳].
یعنی: «اسماءل(دختر ابو بکر صدیق) گوید: با عبدالله بن زبیر حامله بودم، در حالى که مدّت حملم به سر رسیده بود به مدینه مهاجرت کردم، به قباء رسیدم، در آنجا وضع حمل نمودم و بچه (عبدالله) را به نزد پیغمبر جبردم، او را در بغل پیغمبرجانداختم، پیغمبر جیک دانه خرما را خواست، آن را جوید، سپس در دهان عبدالله تف ریخت، اوّل چیزى که داخل درون عبدالله شد تف پیغمبر جبود، بعداً دهن او را با آن دانه خرماى جویده شیرین نمود، برایش دعاى خیر و برکت کرد، عبدالله اوّلین اولاد مهاجرین بعد از هجرت به مدینه بود».
۱۳۸٩- حدیث: «سَهْلِ بْنِ سَعْدٍس قَالَ: أُتِيَ بِالْمُنْذِرِ ابْنِ أَبِي أُسَيْدٍ إِلَى النَّبِيِّج، حِينَ وُلِدَ، فَوَضَعَهُ عَلَى فَخِذِهِ، وَأَبُو أُسَيْدٍ جَالِسٌ؛ فَلَهَا النَّبِيُّج بِشَيْءٍ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَأَمَرَ أَبُو أُسَيْدٍ بِابْنِهِ فَاحْتُمِلَ مِنْ فَخِذِ النَّبِيِّج، فَاسْتَفَاقَ النَّبِيُّج، فَقَالَ: أَيْنَ الصَّبِيُّ فَقَالَ أَبُو أُسَيْدٍ: قَلَبْنَاهُ، يَا رَسُولَ اللهِ قَالَ: مَا اسْمُهُ قَالَ: فُلاَنٌ قَالَ: وَلكِنْ أَسْمِهِ الْمُنْذِرَ فَسَمَّاهِ يَوْمَئِذٍ الْمُنْذِرَ» [۱۱۴].
یعنی: «سهل بن سعدسگوید: منذر بن ابى اسید را به هنگامى که متولّد شد، پیش پیغمبر جآوردند، پیغمبر جاو را بر رانش قرارداد، ابواسید هم آنجا نشسته بود، پیغمبر جبه کارى که در دست داشت مشغول بود، ابواسید دستور داد تا پسرش را از روى ران پیغمبر جبرداردند، وقتى که پیامبر از کارش فارغ شد، فرمود: آن بچه کجا است؟ ابو اسید گفت: او را به منزل برگردانیدیم، فرمود: اسمش چیست؟ ابو اسید گفت: اسمش فلان است، پیغمبر جگفت: ولى اسمش منذر است، پیغمبر جاز آن روز اسم او را به منذر تغییر داد».
«فلها: مشغول بود. قلبناه: او را برگردانیدیم».
۱۳٩۰- حدیث: «أَنَسٍس قَالَ: كَانَ النَّبِيُّج، أَحْسَنَ النَّاسِ خُلُقًا وَكَانَ لِي أَخٌ يُقَالُ لَهُ أَبُو عُمَيْر، وقال أحبه فَطِيمٌ وَكَانَ إِذَا جَاءَ قَالَ: يَا أَبَا عُمَيْرٍ، مَا فَعَلَ النُّغيْرُ نُغَرٌ كَانَ يَلْعَبُ بِهِ» [۱۱۵].
یعنی: «انسسگوید: اخلاق پیغمبر جاز اخلاق تمام مردم زیباتر بود. من برادرى به نام ابو عمیر داشتم که او را از خوردن شیر مادر بازداشته بودند و هر وقت که پیغمبر جمىآمد به او مىگفت: اى ابو عمیر! نغیر (جوجه کوچک نوک قرمز) چه مىکند؟ ابو عمیر جوجهاى داشت که با آن بازى مىکرد».
(این نشانه کمال مهر و محبّت پیغمبر جمىباشد که حتّى با بچه دو ساله صحبت مىکرد و از اسباببازى او مىپرسید).
[۱۱۱] أخرجه البخاري في: ٧۱ كتاب العقيقة: ۱ باب تسمية المولود غداة يولد لمن لم يعق، وتحنيكه. [۱۱۲] أخرجه البخاري في: ٧۱ كتاب العقيقة: ۱ باب تسمية المولد غداة يولد لمن لم يعق، وتحنيكه. [۱۱۳] أخرجه البخاري في: ۶۳ كتاب مناقب الأنصار: ۴۵ باب هجرة النّبيّ وأصحابه إلى المدينة. [۱۱۴] أخرجه البخاري في: ٧۸ كتاب الأدب: ۱۰۸ باب تحويل الإسم إلى اسم أحسن منه. [۱۱۵] أخرجه البخاري في: ٧۸ كتاب الأدب: ۱۱۲ باب الكنية للصبي قبل أن يولد للرجل.