باب ۸: فضائل حسن و حسینب
۱۵۶۸- حدیث: «أَبِي هُرَيْرَةَ الدَّوْسِيِّس قَالَ: خَرَجَ النَّبِيُّج فِي طَائِفَةِ النَّهَارِ، لاَ يُكَلِّمُنِي وَلاَ أُكَلِّمُهُ، حَتَّى أَتَى سُوقَ بَنِي قَيْنُقَاعَ، فَجَلَسَ بِفَناءِ بَيْتِ فَاطِمَةَ، فَقَالَ: أَثَمَّ لُكَعُ أَثَمَّ لُكَعُ فَحَبَسَتْهُ شَيْئًا، فَظَنَنْتُ أَنَّهَا تلْبِسُهُ سِخَابًا، أَوْ تُغَسِّلُهُ فَجاءَ يَشْتَدُّ حَتَّى عَانَقَهُ وَقَبَّلَهُ، وَقَالَ: اللّهُمَّ أَحْبِبْهُ وَأَحِبَّ مَنْ يُحِبُّه» [۲٩٧].
یعنی: «ابو هریرهسدوسى گوید: روزى پیغمبر جاز منزل بیرون آمد نه او با من سخن مىگفت و نه من با او سخن مىگفتم، تا اینکه به بازار بنىقینقاع رسید، در جلو در خانه فاطمه نشست، گفت: آیا بچه کوچولو آنجا است، آیا بچه کوچولو (حسن) آنجا است؟ فاطمه هم کمى حسن را دیر آورد، فکر مىکنم مىخواست چیزهایى خوشبو به گردنش ببندد یا او را بشوید و تمیز کند، آنگاه حسن به سرعت آمد تا اینکه با پیغمبرجدست در گردن هم کردند، پیغمبر جاو را بوسید، و گفت: خداوندا! حسن و کسى که حسن را دوست دارد مورد مهر و محبّت خود قرار بده».
۱۵۶٩- حدیث: «الْبَرَاءِس قَالَ: رَأَيْتُ النَّبِيَّج، وَالْحَسَنُ عَلَى عَاتِقِهِ، يَقُولُ: اللّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ» [۲٩۸].
یعنی: «براءسگوید: پیغمبر جرا دیدم که حسن را به دوش گرفته بود، مىگفت: خداوندا! من او را دوست دارم شما هم او را دوست داشته باش!».
[۲٩٧] أخرجه البخاري في: ۳۴ كتاب البيوع: ۴٩ باب ما ذكر في الأسواق. [۲٩۸] أخرجه البخاري في: ۶۲ كتاب فضائل أصحاب النّبيّ: ۲۲ باب مناقب الحسن والحسينب