ترجمه فارسی اللؤلؤ والمرجان فیما اتفق علیه الشیخان - جلد سوم

فهرست کتاب

باب ۲: فضائل عمرس

باب ۲: فضائل عمرس

۱۵۴۵- حدیث: «عَلِيٍّ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍب قَالَ: وُضِعَ عُمَرُ عَلَى سَرِيرِهِ، فَتَكَنَّفَهُ النَّاسُ، يَدْعُونَ وَيُصَلُّونَ، قَبْلَ أَنْ يُرْفَعَ، وَأَنَا فِيهِمْ فَلَمْ يَرُعْنِي إِلاَّ رَجُلٌ آخِذٌ مِنْكِبِي؛ فَإِذَا عَلِيٌّ، فَتَرَحَّمَ عَلَى عُمَرَ وَقَالَ: مَا خَلَّفْتَ أَحَدًا أَحَبَّ إِلَيَّ أَنْ أَلْقَى اللهَ بِمِثْلِ عَمَلِهِ مِنْكَ وَايْمُ اللهِ إِنْ كُنْتُ لأَظُنَّ أَنْ يَجْعَلَكَ اللهُ مَعَ صَاحِبَيْكَ، وَحَسِبْتُ أَنِّي كُنْتُ كَثِيرًا أَسْمَع النَّبِيَج، يَقُولُ: ذَهَبْتُ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ، وَدَخَلْتُ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ، وَخَرَجْتُ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُب» [۲٧۴].

یعنی: «ابن عباسبگوید: به هنگام شهادت عمر جنازه او را بر تخت‌خوابش قرار دادند، مردم به دور آن جمع شدند، قبل از اینکه جنازه‌اش را بردارند بر آن دعا و نماز میت مى‌خواندند، من‌هم در بین مردم بودم، از اینکه یک نفر ناگاه شانه‌ام را گرفت ترسیدم وقتى که نگاه کردم دیدم که على است، براى عمر طلب رحم و مغفرت کرد و گفت: کسى را پشت سر خود باقى نگذاشتى که به نزد من از شما محبوب‌تر باشد و با عملى مثل عمل شما به حضور خدا مشرّف شود، به خدا من مى‌دانستم که خداوند شما را به دو رفیقت (پیغمبر و ابو بکر) ملحق نماید، چون من بسیار از پیغمبر جمى‌شنیدم که مى‌فرمود: من و ابو بکر و عمر با هم رفیق هستیم و با ابو بکر و عمر به فلان جا وارد شدیم».

(یعنى اکثرآ خود را با ابو بکر و عمربذکر مى‌کرد و این نشانه کمال رفاقت و محبّت پیغمبر جنسبت به ابو بکر و عمر است، وقتى که دو رفیق اوّل به لقاء الله پیوستند على تصور مى‌کرد که عمر هم به ایشان بپیوندد).

۱۵۴۶- حدیث: «أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّس قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِج: بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ رَأَيْتُ النَّاسَ يُعْرَضُونَ عَلَيَّ، وَعَلَيْهِمْ قُمُصٌ، مِنْهَا مَا يَبْلُغُ الثُدِيَّ، وَمِنْهَا مَا دُونَ ذَلِكَ وَعُرِضَ عَلَيَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ وَعَلَيْهِ قَمِيصٌ يَجُرُّهُ قَالُوا: فَمَا أَوَّلْتَ ذَلِكَ يَا رَسُولَ اللهِ قَالَ: الدِّينَ» [۲٧۵].

یعنی: «ابو سعید خدرىسگوید: پیغمبر جگفت: یکبار در خواب دیدم که مردم را به من نشان مى‌دهند، هر یک پیراهنى را به تن دارند، که بعضى از این پیراهن‌ها کوتاه است که تنها به سینه آنان مى‌رسد، و بعضى دیگر از این هم کوتاه‌تر مى‌باشد ولى عمر بن خطابسرا دیدم که پیراهن بلندى به تن داشت از بس که بلند بود آن را به روى زمین مى‌کشید، اصحاب گفتند: اى رسول خدا! این خواب را چطور تعبیر کردى؟ فرمود: آن را به ایمان تعبیر کردم».

۱۵۴٧- حدیث: «ابْنِ عُمَرَب قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِج، قَالَ: بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ، أُتِيتُ بِقَدَحِ لَبَنٍ، فَشَرِبْتُ حَتَّى إِنِّي لأَرَى الرِّيَّ يَخْرُجُ فِي أَظْفَارِي ثُمَّ أَعْطَيْتُ فَضْلِي عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ قَالُوا: فَمَا أَوَّلْتَهُ يَا رَسُولَ اللهِ قَالَ: الْعِلْمَ» [۲٧۶].

یعنی: «ابن عمربگوید: شنیدم که پیغمبر جمى‌گفت: در خواب دیدم که یک لیوان شیر را به من دادند از آن نوشیدم تا اینکه با تمام وجود احساس آرامش و رفع تشنگى کردم، سپس باقیمانده آن را به عمر بن خطابسدادم، پرسیدند: این شیر را به چه تعبیر نمودى؟ فرمود: به علم».

۱۵۴۸- حدیث: «أَبِي هُرَيْرَةَس، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّج، يَقُولُ: بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ رَأَيْتُنِي عَلَى قَلِيبٍ، عَلَيْهَا دَلْوٌ فَنَزَعْتُ مِنْهَا مَا شَاءَ اللهُ ثُمَّ أَخَذَهَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ فَنَزَعَ بِهَا ذَنُوبًا أَوْ ذَنُوبَيْنِ وَفِي نَزعِهِ ضَعْفٌ، وَاللهُ يَغْفرُ لَهُ ضَعْفَهُ ثُمَّ اسْتَحَالَتْ غَرْبًا، فَأَخَذَهَا ابْنُ الْخَطَابِ، فَلَمْ أَرَ عَبْقَرِيًّا مِنَ النَّاسِ يَنْزِعُ نَزْعَ عُمَرَ، حَتَّى ضَرَبَ النَّاسُ بَعَطَنٍ» [۲٧٧].

یعنی: «ابو هریرهسگوید: شنیدم که پیغمبر جمى‌گفت: در خواب دیدم که بر سر چاه آبى ایستاده‌ام و سطلى در آن قرار دارد، تا جایى که خواست خدا بود از آن چاه آب بیرون آوردم بعد از من ابن ابى قحاقه (ابو بکر) آن سطل را برداشت، دو یا چند سطل آب را بیرون آورد که با زحمت همراه بود، امید است خداوند ضعف او را ببخشید، بعداً آن سطل بزرگتر شد و ظرفیت آن بیشتر گردید، عمر بن خطاب آن را برداشت، و هیچ قهرمانى را ندیده‌ام که مانند عمر بتواند این طور آب را از چاه بیرون بکشد، به اندازه‌اى آب فراوان گردید که مردم شترهایشان را سیرآب کردند، و آن‌ها را به محل استراحتگاه خود برگردانیدند».

۱۵۴٩- حدیث: «عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَب أَنَّ النَّبِيَّج قَالَ: أُرِيتُ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَنْزِعُ بِدَلْوٍ بَكْرَةٍ عَلَى قَلِيبِ فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ، فَنَزَعَ ذَنُوبًا أَوْ ذَنُوبَيْنِ نَزْعًا ضَعِيفًا، واللهُ يَغْفِرُ لَهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ فَاسْتَحَالَتْ غَرْبًا، فَلَمْ أَرَ عَبْقَرِيًّا يَفْرِي فَرِيَّهُ، حَتَّى رَوِيَ النَّاسُ وَضَرَبُوا بِعَطَنٍ» [۲٧۸].

یعنی: «عبدالله بن عمربگوید: پیغمبر جگفت: در خواب دیدم که با سطلى که از پوست شتر بود آب را از چاهى خالى مى‌کردم، بعد از من ابو بکر آمد، دو یا چند سطل را به زحمت خالى نمود، امید است خداوند او را مورد بخشش خود قرار دهد، بعد از ابو بکر عمر که آمد. آن سطل خیلى بزرگتر از حالت سابق گردید، هیچ قهرمانى را ندیده بودم که بتواند مانند عمرسآب را خالى کند، تا جایى که مردم و شترهایشان سیرآب شدند، آنگاه آن‌ها را به سوى استراحتگاه خود برگردانیدند».

(امام نووى در شرح مسلم مى‌فرماید: علماى اسلام جریان خلافت ابو بکر و عمربو اجراى احکام اسلام و رعایت عدالت به نحو احسن و پیشرفت و تحکیم حکومت اسلامى در دوران خلافت ایشان را تعبیر این خواب مى‌دانند، اینکه پیغمبر جمى‌فرماید: ابو بکر دو سطل یا چند سطل را با زحمت خالى کرد به معنى کسر نمودن شأن ابو بکر و ترجیح عمر بر او نیست بلکه با توجّه به مقدار دوران خلافت ایشان است. چون مدّت خلافت ابو بکرسنسبت به دوران خلافت عمر کوتاه‌تر بود لذا توفیق عمر در زمان خلافتش بیشتر از ابو بکر بود).

۱۵۵۰- حدیث: «جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِس عَنِ النَّبِيِّج، قَالَ: دَخَلْت الْجَنَّةَ أَوْ أَتَيْتُ الْجَنَّةَ فَأَبْصَرْتُ قَصْرًا فَقُلْتُ: لِمَنْ هذَا قَالُوا: لِعُمَرَ ابْنِ الْخَطَّابِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَدْخُلَهُ، فَلَمْ يَمْنَعْنِي إِلاَّ عِلْمِي بِغَيْرَتِكَ قَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: يَا رَسُولَ اللهِ بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي يَا نَبِيَّ اللهِ أَوَ عَلَيْكَ أَغَارُ» [۲٧٩].

یعنی: «جابر بن عبداللهسگوید: پیغمبر جگفت: در خواب دیدم که وارد بهشت شدم، قصر با شکوهى را دیدم، گفتم: این قصر مال کیست؟ گفتند: مال عمر بن خطاب است، خواستم وارد آن شوم، ولى چون مى‌دانستم که نسبت به داخل شدن دیگران به منزلت حساسیت دارید، داخل آن نشدم، عمر بن خطاب گفت: اى رسول خدا! پدر و مادرم فدایت، چطور نسبت به شما حساسیت خواهم داشت».

۱۵۵۱- حدیث: «أَبِي هُرَيْرَةَس قَالَ: بَيْنَا نَحْنُ عِنْدَ رَسُولِ اللهِج، إِذْ قَالَ: بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ، رَأَيْتُنِي فِي الْجَنَّةِ فَإِذَا امْرَأَةٌ تَتَوَضَّأُ إِلَى جَانِبِ قَصْرٍ، فَقُلْتُ: لِمَنْ هذَا الْقَصْرُ فَقَالُوا: لِعُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَذَكَرْتُ غَيْرَتَهُ فَوَلَّيْتُ مُدْبرًا فَبَكَى عُمَرُ، وَقَالَ: أَعَلَيْكَ أَغَارُ يَا رَسُولَ اللهِ» [۲۸۰].

یعنی: «ابو هریرهسگوید: پیش پیغمبر جبودیم، فرمود: خوابیده بودم، در خواب بهشت را به من نشان دادند، دیدم که زنى در کنار قصرى وضو مى‌گیرد، گفـتم: این قصر مال کیست؟ گفتند: مربوط به عمر بن خطابساست، حساسیت و غیرت ناموسى عمرسرا بیاد آوردم، از آن قصر رو گردانیدم، عمرسبه گریه افتاد و گفت: اى رسول خدا! چطور نسبت به شما غیرت و حساسیت خواهم داشت».

۱۵۵۲- حدیث: «سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍس قَالَ: اسْتَأْذَنَ عُمَرُ عَلَى رَسُولِ اللهِج، وَعِنْدَهُ نِسَاءٌ مِنْ قُرَيْشٍ يُكَلِّمْنَهُ، وَيَسْكَثِرْنَهُ، عَالِيَةً أَصْوَاتُهُنَّ فَلَمَّا اسْتَأْذَنَ عُمَرُ قُمْنَ يَبْتَدِرْنَ الْحِجَابَ فَأَذِنَ لَهُ رَسُولُ اللهِج، وَرَسُولُ اللهِج يَضْحَكُ فَقَالَ عُمَرُ: أَضْحَكَ اللهُ سِنَّكَ يَا رَسُولَ اللهِ قَالَ: عَجِبْتُ مِنْ هؤُلاَءِ اللاَّتِي كُنَّ عِنْدِي فَلَمَّا سَمِعْنَ صَوْتَكَ ابْتَدَرْنَ الْحِجَابَ قَالَ عُمَرُ: فَأَنْتَ يَا رَسُولَ اللهِ كُنْتَ أَحَقَّ أَنْ يَهَبْنَ ثُمَّ قَالَ: أَيْ عَدُوَّاتٍ أَنْفُسِهِنَّ أَتَهَبْنَنِي وَلاَ تَهَبْنَ رَسُولَ اللهِج قلْنَ: نَعَمْ أَنْتَ أَفَظُّ وَأَغْلَظُ مِنْ رَسُولِ اللهِج قَالَ رَسُولُ اللهِج: وَالَّذِي نَفْسِي بَيَدِهِ مَا لَقِيَكَ الشَّيْطَانُ قَطُّ سَالِكًا فَجًّا إِلاَّ سَلَكَ فَجًّا غَيْرَ فَجِّكَ» [۲۸۱].

یعنی: «سعد بن ابى وقاصبگوید: عمرساز پیغمبر جاجازه رسیدن به حضور خواست، در این اثنا چند زنى پیش پیغمبر جبودند، از او سؤال مى‌نمودند، با صداى بلند سؤال‌هاى فراوانى مى‌کردند، وقتى که صداى عمرسرا شنیدند بلند شدند و با عجله حجاب خود را مرتب‌تر کردند، پیغمبر جبه عمر اجازه ورود داد، وقتى که عمر وارد شد دید که پیغمبر جمى‌خندد، عمرسگفت: خدا همیشه شما را شاد و خندان کند، اى رسول خدا چرا مى‌خندى؟ فرمود: از این زن‌هایى که پیش من بودند تعجّب مى‌کنم، همینکه صداى شما را شنیدند، فوراً حجاب را مرتب کردند، عمر گفت: اى رسول خدا! شما شایسته‌تر و سزاوارتر به آن هستى که این زن‌ها از شما حساب ببرند و از شما بیشتر مهابت داشته باشند تا من. آنگاه عمر رو به آنان کرد و گفت: اى زنانى که دارید با نفس خودتان دشمنى مى‌کنید، چطور از من مى‌ترسید، ولى از رسول خداجهیبت نمى‌کنید؟ گفتند: چون شما خشن و تندخو هستى از شما مى‌ترسیم، (ولى رسول خدا جصبور و باگذشت است)، پیغمبر جگفت: قسم به کسى که جان من در دست او است، اى عمر! هیچگاه شیطان با شما روبه‌رو نخواهد شد، هر راهى که شما در پیش بگیرى شیطان خلاف آن را در پیش خواهد گرفت».

۱۵۵۳- حدیث: «ابْنِ عُمَرَب قَالَ: لَمَّا تُوُفِّيَ عَبْدُ اللهِ، جَاءَ ابْنُهُ عَبْدُ اللهِ بْنُ عَبْدِ اللهِ إِلَى رَسُولِ اللهِج، فَسَأَلَهُ أَنْ يُعْطِيَهُ قَمِيصَهُ يُكَفِّنُ فِيهِ أَبَاهُ، فَأَعْطَاهُ ثُمَّ سَأَلَهُ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيْهِ فَقَامَ رَسُولُ اللهِج، لِيُصَلِّيَ، فَقَامَ عُمَرُ فَأَخَذَ بِثَوْبِ رَسُولِ اللهِج فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ تُصَلِّي عَلَيْهِ وَقَدْ نَهَاكَ رَبُّكَ أَنْ تُصلِّي عَلَيْهِ فَقَالَ رَسُولُ اللهِج: إِنَّمَا خَيَّرَنِي اللهُ فَقَالَ:﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِينَ مَرَّةٗ..[التوبة: ۸۰]. وَسَأَزِيدُهُ عَلَى السَّبْعِينَ قَالَ: إِنَّهُ مُنَافِقٌ قَالَ: فَصَلَّى عَلَيْهِ رَسُولُ اللهِج، فَأَنْزَلَ اللهُ:﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ...[التوبة: ۸۴][۲۸۲].

یعنی: «ابن عمربگوید: وقتى که عبدالله (بن ابى منافق معروف) فوت کرد پسر عبدالله که نامش عبدالله بود، به نزد پیغمبر جآمد از او خواست پیراهنش را به او بدهد تا جنازه پدرش را در آن کفن کند، پیغمبر جپیراهنش را به او داد، بعداً عبدالله پسر عبدالله از پیغمبر جخواست تا بر جنازه پدرش نماز میت بخواند، وقتى که پیغمبر جبلند شد تا بر آن نماز بخواند، عمر هم بلند شد و لباس پیغمبر جرا گرفت، و گفت: اى رسول خدا! چطور (بر این منافق) نماز مى‌خوانى در حالى که خداوند به شما دستور داده است که بر او نماز نخوانى؟ پیغمبر جگفت: خداوند ما را مخیر ساخته است که براى او دعا بکنم، یا نکنم، خداوند فرموده: «اگر هفتاد بار براى آنان دعا کنى دعایت قبول نخواهد شد»، من این بار بیش از هفتاد بار برایشان دعا مى‌کنم، عمر گفت: اى رسول خدا ج! آخر او منافق است، پیغمبر جبر جنازه او نماز خواند، بعداً (برابر خواسته عمر) این آیه نازل شد که مى‌فرماید: «هرگز نباید بر قبر هیچ منافقى بایستید و نماز میت بر آن بخوانید».

[۲٧۴] أخرجه البخاري في: ۶۲ كتاب فضائل أصحاب النّبيّ: ۶ باب مناقب عمر بن الخطاب أبي حفص. [۲٧۵] أخرجه البخاري في: ۲ كتاب الإيمان: ۱۵ باب تفاضل أهل الإيمان في الأعمال. [۲٧۶] أخرجه البخاري في: ۳ كتاب العلم: ۲۲ باب فضل العلم. [۲٧٧] أخرجه البخاري في: ۶۲ كتاب فضائل أصحاب النّبيّ ج: ۵ باب قول النّبيّ ج: «لو كنتُ متّخذآ خليلاً». [۲٧۸] أخرجه البخاري في: ۶۲ كتاب فضائل أصحاب النّبيّ ج: ۶ باب مناقب عمر بن الخطاب أبي حفصب. [۲٧٩] أخرجه البخاري في: ۶٧ كتاب النّكاح: ۱۰٧ باب الغيرة. [۲۸۰] أخرجه البخاري في: ۵٩ كتاب بدء الخلق: ۸ باب ما جاء في صفة الجنّة وأنّها مخلوقة. [۲۸۱] أخرجه البخاري في: ۵٩ كتاب بدء الخلق: ۱۱ باب صفة إبليس وجنوده. [۲۸۲] أخرجه البخاري في: ۶۵ كتاب التفسير: ٩ سورة البراءة: ۱۲ باب استغفر لهم أو لاتستغفر لهم.