باب ۲۶: فضائل عبدالله پسر عمرو پسر حرام پدر جابرب
۱۶۰۶- حدیث: «جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِب قَالَ: جِيءَ بِأَبِي، يَوْمَ أُحُدٍ، قَدْ مُثِّلَ بِهِ، حَتَّى وُضِعَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللهِج، وَقَدْ سُجِّيَ ثَوْبًا فَذَهَبْتُ أُرِيدُ أَنْ أَكْشِفَ عَنْهُ، فَنَهَانِي قَوْمِي، ثُمَّ ذَهَبْتُ أَكْشِفُ عَنْهُ فَنَهَانِي قَوْمِي، فَأَمَرَ رَسُولُ اللهِج، فَرُفِرَ فَسَمِعَ صَوْتَ صَائِحَةٍ، فَقَالَ: مَنْ هذِهِ فَقَالُوا: ابْنَةُ عَمْرِو أَوْ أُخْتُ عَمْرِو، قَالَ: فَلِمَ تَبْكِي أَوْ لاَ تَبْكِي، فَمَا زَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ تُظِلُّهُ بِأَجْنِحَتِهَا حَتَّى رفِعَ» [۳۳۶].
یعنی: «جابر بن عبداللهسگوید: روز جنگ اُحد جنازه پدرم را که مثله شده بود (یعنى گوش و بینى و لبش را قطع کرده بودند) پیش پیغمبر جآوردند، آن را با پارچهاى پوشانیده بودند من جلو رفتم تا آن پارچه را از روى جنازهاش بردارم، ولى نزدیکان و خویشاوندن مرا از این کار منع کردند، باز جلو رفتم تا پارچه را از رویش بردارم باز دوستان مرا منع نمودند، تا اینکه پیغمبر جدستور داد، آن پارچه را برداشتند، در این اثنا فریاد زنى را شنید، فرمود: این زن که فریاد کشید کیست؟ گفتند: دختر یا خواهر عمرو است (که خواهر یا عمّه عبدالله پدر جابر بود) پیغمبر جگقت: چرا و براى چه گریه مىکند؟! از هنگامى که شهید شده تا این لحظه که پارچه را از رویش برداشتند فرشتگان او را در سایه خود قرار دادهاند».
[۳۳۶] أخرجه البخاري في: ۲۳ كتاب الجنائز: ۳۵ باب حدّثنا علي بن عبدالله.