ترجمه فارسی اللؤلؤ والمرجان فیما اتفق علیه الشیخان - جلد سوم

فهرست کتاب

فصل پنجاه: درباره صفات منافقين و احكام مربوط به آنان

فصل پنجاه: درباره صفات منافقين و احكام مربوط به آنان

۱٧۶۵ ـحدیث: «زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَس قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ النَّبِيِّج، فِي سَفَرٍ أَصَابَ النَّاسَ فِيهِ شِدَّةٌ فَقَالَ عَبْدُ اللهِ بْنُ أُبَيٍّ لأَصْحَابِهِ: لاَ تُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللهِج حَتَّى يَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِهِ وَقَالَ: لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ، لَيُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ فَأَتَيْتُ النَّبِيَّج، فَأَخْبَرْتُهُ فَأَرْسَلَ إِلَى عَبْدِ اللهِ بْنِ أُبَيٍّ، فَسَأَلَهُ، فَاجْتَهَدَ يَمِينَهُ مَا فَعَلَ قَالُوا: كَذَبَ زَيْدٌ رَسُولَ اللهِج فَوَقَعَ فِي نَفْسِي مِمَّا قَالُوا شِدَّةٌ حَتَّى أَنْزَلَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ تَصْدِيقِي فِي﴿خُشُبٞ مُّسَنَّدَةٞۖ قَالَ: كَانُوا رِجَالاً، أَجْمَلَ شَيْءٍ» [۴٩۸].

یعنی: «زید بن ارقمسگوید: در یکى از غزوه‌ها که با پیغمبر جاز مدینه خارج شده بودیم، مردم دچار مضیقه و فشار زیادى از لحاظ آذوقه و... شده بودند، عبدالله بن اُبى (منافق) به دوستانش گفت: به کسانى که به دور محمّد جمع شده‌اند کمک نکنید تا از او دور شوند، گفت: هرگاه به مدینه برگشتیم، قدرتمندان ضعیفان و ذلیلان را از مدینه بیرون خواهند کرد.

زیدسگوید: وقتى این سخنان را از عبدالله بن اُبى شنیدم، به نزد پیغمبر جآمدم و جریان را به او خبر دادم، پیغمبر جعبدالله بن اُبى را خواست و موضوع را از او پرسید، قسمهاى فراوانى خورد که این سخنان را نگفته است، مردم گفتند: که زید پیش پیغمبر جدروغ گفته است، از این سخن بسیار ناراحت شدم تا اینکه خداوند در تأیید صداقت من وحى نازل کرد و سوره منافقین نازل شد که مى‌فرماید: «هرگاه که منافقان پیش شما آمدند...».

بعد از نزول این آیات پیغمبر جمنافقان را دعوت نمود تا براى آنان طلب مغفرت کند ولى آنان از پیغمبر جروى گردانیدند، در حالى که آن‌ها مردان بسیار زیبایى بودند ولى خداوند آنان را به درخت توخالى تشبیه کرد که نمى‌تواند بر پاى خود بایستد و بر چیزى تکیه کرده است».

۱٧۶۶ ـحدیث: «جَابِرٍسقَالَ: أَتَى النَّبِيُّج، عَبْدَ اللهِ بْنَ أُبَيٍّ، بَعْدَ مَا دُفِنَ فَأَخْرَجَهُ، فَنَفَثَ فِيهِ مِنْ رِيقِهِ، وَأَلْبَسَهُ قَمِيصَهُ» [۴٩٩].

یعنی: «جابرسگوید: بعد از اینکه عبدالله بن اُبىسفوت کرد و دفن شد پیغمبرجبر سر قبر او حاضر شد و جنازه‌اش را که در لحد قرار داده بودند بیرون آورد و برایش دعا کرد و نفس خود را در کفنش دمید، و پیراهنش را بر تن او کرد».

۱٧۶٧ ـحدیث: « ابْنِ عُمَرَب أَنَّ عَبْدَ اللهِ بْنَ أُبَيٍّ، لَمَّا تُوُفِّيَ، جَاءَ ابْنُهُ إِلَى النَّبِيِّج فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ أَعْطِنِي قَمِيصَكَ أُكَفِّنْهُ فِيهِ، وَصلِّ عَلَيْهِ، وَاسْتَغْفِرْ لَهُ فَأَعْطَاهُ النَّبِيُّج، قَمِيصَهُ فَقَالَ: آذِنِّي أُصَلِّي عَلَيْهِ فَآذَنَه فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيْهِ، جَذَبَهُ عُمَرُسفَقَالَ: أَلَيْسَ اللهُ نَهَاكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى الْمُنَافِقِينَ فَقَالَ: أَنَا بَيْنَ خِيْرَتَيْنِ قَالَ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِينَ مَرَّةٗ فَلَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡۚ[التوبة: ۸۰]. فَصَلَّى عَلَيْهِ فَنَزَلَتْ: ﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا[التوبة: ۸۴] [۵۰۰].

یعنی: «عبدالله بن عمربگوید: وقتى که عبدالله بن اُبى فوت کرد پسرش به نزد پیغمبر جآمد، گفت: اى رسول خدا! پیراهنت را به من بده تا پدرم را در آن کفن کنم، بر جنازه‌اش نماز بخوان و برایش دعا کن، پیغمبر جپیراهنش را به او داد و گفت: وقت دفن نمودن او به من خبر بده بر او نماز مى‌خوانم، پسرش پیغمبر جرا باخبر نمود، وقتى که پیغمبر جخواست بر جنازه عبدالله بن اُبى نماز بخواند، عمر دامن پیغمبر جرا کشید، گفت: اى رسول خدا! مگر خداوند شما را از نماز خواندن بر منافقین منع نکرده است؟ پیغمبر جگفت: من در بین دو امر مخیر شده‌ام، خداوند مى‌فرماید: (شما اى محمّد) خواه براى منافقان طلب مغفرت بکنى یا نکنى و اگر هفتاد بار براى ایشان دعاى مغفرت بکنى خداوند ایشان را نمى‌بخشد. آنگاه پیغمبر جبر جنازه عبدالله بن اُبى نماز خواند، پس از آن این آیه نازل شد که مى‌فرماید: (نباید بر جنازه هیچ‌یک از منافقان نماز بخوانى)».

۱٧۶۸ ـحدیث: «عَبْدِ اللهِ بْنِ مَسْعُودٍس قَالَ: اجْتَمَعَ عِنْدَ الْبَيْتِ قُرَشِيَّانِ وَثَقَفِيٌّ، أَوْ ثَقَفِيَّانِ وَقُرَشِيٌّ كَثِيرَةٌ شَحْمُ بُطُونِهِمْ قَلَيلَةٌ فِقْهُ قُلُوبِهِمْ فَقَالَ أَحَدُهُمْ: أَتُرَوْنَ أَنَّ اللهَ يَسْمَعُ مَا نَقُولُ قَالَ الآخَرُ: يَسْمَعُ إِنْ جَهَرْنَا، وَلاَ يَسْمَعُ إِنْ أَخْفَيْنَا وَقَالَ الآخَرُ: إِنْ كَانَ يَسْمَعُ إِذَا جَهَرْنَا، فَإِنَّهُ يَسْمَعُ إِذَا أَخْفَيْنَا فَأَنْزَلَ اللهُ:﴿وَمَا كُنتُمۡ تَسۡتَتِرُونَ أَن يَشۡهَدَ عَلَيۡكُمۡ سَمۡعُكُمۡ وَلَآ أَبۡصَٰرُكُمۡ وَلَا جُلُودُكُمۡ[فصلت: ۲۲][۵۰۱].

یعنی: «عبدالله بن مسعودسگوید: دو قریشى و یک ثقفى یا دو ثقفى یک قریشى که شکم‌هایشان از کثرت چربى بزرگ شده بود ولى قلبشان از علم و حکمت بهره چندانى نداشت در اطراف کعبه جمع شده بودند، یکى از آنان گفت: آیا عقیده دارید که آنچه را ما مى‌گوییم خداوند مى‌شنود؟ یکى از آنان گفت: اگر با صداى بلند حرف بزنیم خداوندا آن را مى‌شنود، ولى اگر آهسته حرف بزنیم آن را نمى‌شنود، سومى گفت: وقتى سخنان آشکار و بلند ما را بشنود، حتماً سخنان آهسته و پنهانى ما را هم خواهد شنید، در این مورد آیه ۲۲ سوره فصّلت نازل شد، که مى‌فرماید: «نمى‌توانید از گوش و چشم و پوست بدنتان جلوگیرى کنید تا در روز قیامت به زیان شما شهادت ندهند و گناهان شما را افشا ننماید».

۱٧۶٩ ـحدیث: « زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍس قَالَ: لَمَّا خَرَجَ النَّبِيُّج إِلَى أُحُدٍ، رَجَعَ ناسٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالَتْ فِرْقَةٌ: نَقْتُلُهُمْ وَقَالَتْ فِرْقَةٌ: لاَ نَقْتُلُهُمْ فَنَزَلَتْ:﴿فَمَا لَكُمۡ فِي ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِئَتَيۡنِ[النساء: ۸۸] [۵۰۲].

یعنی: «زید بن ثابتسگوید: وقتى پیغمبر جبراى جنگ اُحد از مدینه خارج شد، عدّه‌اى از همراهانش از لشکر برگشتند، دسته‌اى از اصحاب گفتند: (این‌ها منافقند) و با ایشان مى‌جنگیم، ولى دسته دیگر گفتند: این‌ها مسلمانند، چطور با ایشان بحنگیم، در این مورد آیه ۸۸ سوره نساء نازل شد که مى‌فرماید: (چرا شما درباره منافقین به دو دسته تقسیم شده‌اید)؟!».

(یعنى نباید هیچ‌یک از شما تردید داشته باشد که آنان منافق مى‌باشند).

۱٧٧۰ ـحدیث: «أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّس أَنَّ رِجَالاً مِنَ الْمُنَافِقِينَ، عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللهِج كَانَ إِذَا خَرَجَ رَسُولُ اللهِج إِلَى الْغَزْوِ، تَخَلَّفُوا عَنْهُ، وَفَرِحُوا بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللهِج فَإِذَا قَدِمَ رَسُولُ اللهِج، اعْتَذَرُوا إِلَيْهِ، وَحَلَفُوا، وَأَحَبُّوا أَنْ يُحْمَدُوا بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا فَنَزَلَتْ: ﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡرَحُونَ[آل عمران: ۱۸۸][۵۰۳].

یعنی: «ابو سعید خدرىسگوید: عدّه‌اى از منافقین در زمان پیغمبر جهر وقت پیغمبر جبراى جهاد عازم مى‌شد از رفتن خوددارى مى‌کردند، و از اینکه در خانه مى‌نشستند و با پیغمبر جنمى‌رفتند، خوش‌حال بودند، وقتى که پیغمبر جبه مدینه بر مى‌گشت، به نزد پیغمبر جمى‌رفتند و براى او عذر مى‌آوردند، و قسم مى‌خوردند و حتّى خوشحال بودند و انتظار داشتند از ایشان تشکر و قدردانى شود.

در این مورد آیه ۱۸۸ سوره آل عمران نازل شد، که مى‌فرماید: «کسانى حقیقت را پنهان مى‌کنند و خوشحال مى‌شوند، و انتظار دارند در مقابل کارى که انجام داده‌اند از ایشان تشکر و قدردانى شود، نباید گمان کنید که این افراد از عذاب خدا نجات پیدا خواهند کرد».

۱٧٧۱ ـحدیث: «ابْنِ عَبَّاسٍب عَنْ عَلْقَمَةَ بْنِ وَقَّاصٍ، أَنَّ مَرْوَانَ قَالَ لِبَوَّابِهِ: اذْهَبْ يَا رَافِعُ إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ، فَقُلْ: لَئِنْ كَانَ كُلُّ امْرٍىءٍ فَرِحَ بِمَا أُوتِيَ، وَأَحَبَّ أَنْ يُحْمَدَ بِمَا لَمْ يَفْعَلْ مُعَذَّبًا، لَنُعَذَّبَنَّ أَجْمعُونَ فَقَالَ ابْنُ عَبَّاس: وَمَا لَكُمْ وَلِهذِهِ إِنَّمَا دَعَا النَّبِيُّج يَهُودَ، فَسَأَلَهُمْ عَنْ شَيْءٍ، فَكَتَمُوهُ إِيَّاهُ، وَأَخْبَرُوهُ بِغَيْرِهِ فَأَرَوْهُ أَنْ قَدِ اسْتَحْمَدُوا إِلَيْهِ بِمَا أَخْبَرُوهُ عَنْهُ فِيمَا سَأَلَهُمْ وَفَرِحُوا بِمَا أُوتُوا مِنْ كِتْمَانِهِمْ ثُمَّ قَرَأَ ابْنُ عَبَّاسٍب: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ[آل عمران: ۱۸٧]. كَذلِكَ، حَتَّى قَوْلِهِ:﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡرَحُونَ بِمَآ أَتَواْ وَّيُحِبُّونَ أَن يُحۡمَدُواْ بِمَا لَمۡ يَفۡعَلُواْ[آل عمران: ۱۸۸] [۵۰۴].

یعنی: «علقمه بن وقاص گوید: مروان به دربانش گفت: اى رافع! به نزد ابن عباس برو و به او بگو چنانچه انسان در مقابل خوش‌حال شدن به نعمت‌هایى که به او داده شده و اینکه دوست داشته باشد به کارهایى که آن‌ها را انجام نداده است تعریف شود، در قیامت مورد عذاب قرار گیرد، پس باید همه ما معذّب شویم (چون همه ما به نعمتهایى که داریم شادیم و دوست داریم که از ما تعریف کنند هر چند در مقابل کارهایى باشد که انجام نداده‌ایم). آن مرد آمد و از ابن عباس پرسید، ابن عباس گفت: این آیه به آنچه که شما مى‌گویى مربوط نیست، بلکه موضوع و مورد نزول آیه این بود که پیغمبر جعدّه‌اى از یهودیان را دعوت کرد، چیزى از ایشان پرسید، ولى آن‌ها آنچه را که در تورات بود پنهان نمودند، چیز دیگرى به پیغمبر جگفتند، و انتظار هم داشتند پیغمبر جدر مقابل کارى که انجام نداده بودند از ایشان تشکر کند و خوشحال بودند که حقیقت را از پیغمبر جکتمان کرده‌اند. آنگاه ابن عباس آیه ۱۸۸ سوره آل عمران را خواند که مى‌فرماید: (اى محمّد بیاد بیاور وقتى که خداوند از کسانى که کتاب را به آنان داد، تعهّد گرفت تا مطالب و احکام آن را براى مردم بیان کنند و آن را پنهان نکنند، ولى اهل کتاب به این تعهّد عمل نکردند و آنر ا پشت سر انداختند)».

۱٧٧۲ ـحدیث: «أَنَسٍسقَالَ: كَانَ رَجُلٌ نَصْرَانِيًّا فَأَسْلَمَ، وَقَرَأَ الْبَقَرَةَ، وَآلَ عِمْرَانَ فَكَانَ يَكْتُبُ لِلنَّبِيِّج فَعَادَ نَصْرَانِيًّا فَكَانَ يَقُولُ: مَا يَدْرِي مُحَمَّدٌ إِلاَّ مَا كَتَبْتُ لَهُ فَأَمَاتَهُ اللهُ، فَدَفَنُوهُ، فَأَصْبَحَ وَقَدْ لَفَظَتْهُ الأَرْضُ فَقَالُوا: هذَا فِعْلُ مُحَمَّدٍ وَأَصْحَابِهِ لَمَّا هَرَبَ مِنْهُمْ، نَبَشُوا عَنْ صَاحِبنَا فَأَلْقَوْهُ فَحَفَرُوا لَهُ، فَأَعْمَقُوا فَأَصْبَحَ وَقَدْ لَفَظَتْهُ الأَرْضُ فَقَالُوا: هذَا فِعْلُ مُحَمَّدٍ وَأَصْحَابِهِ نَبَشُوا عَنْ صَاحِبِنَا لَمَّا هَرَبَ مِنْهُمْ فَأَلْقَوْهُ فَحَفَرُوا لَهُ، وَأَعْمَقُوا لَهُ فِي الأَرْضِ، مَا اسْتَطَاعُوا فَأَصْبَحَ قَدْ لَفَظَتْهُ الأَرْضُ فَعَلِمُوا أَنَّهُ لَيْسَ مِنَ النَّاسِ، فَأَلْقَوْهُ» [۵۰۵].

یعنی: «انسسگوید: یک مسیحى مسلمان شد، و سوره بقره و آل عمران را خواند. این مرد کاتب پیغمبر جشد و نامه‌ها را براى پیغمبر جمى‌نوشت ولى بعداً مرتد شد و به مسیحیت برگشت، در بین مردم مى‌گفت: محمّد چیزى نمى‌داند جز آنچه من برایش نوشته‌ام، آن مرد فوت کرد، او را دفن کردند، صبح دیدند که زمین او را بیرون انداخته است، مسیحى‌ها گفتند: چون این مرد از اسلام برگشته است، محمّد و اصحابش او را از گور بیرون آورده‌اند، و او را مورد توهین قرار داده‌اند، آنگاه گور عمیقى برایش حفر کردند و جنازه را در آن گذاشتند، باز صبح دیدند که زمین جنازه آن را به بیرون پرت کرده است، باز گفتند: این کار محمّد و اصحابش مى‌باشد که قبر دوست ما را نبش کرده است، این بار تا جایى که توانستند گور عمیقى برایش حفر کردند باز فردا دیدند که زمین لأشه آن را به بیرون پرت کرده است، امّا این بار فهمیدند که این کار از محمّد و اصحابش نیست، بنابراین لاشه آن را به دور انداختند».

[۴٩۸] أخرجه البخاري في: ۶۵ كتاب التفسير: ۶۳ سورة إذا جاءک المنافقون: ۳ باب قوله: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ[المنافقون: ۳]. [۴٩٩] أخرجه البخاري في: ۲۳ كتاب الجنائز: ۲۳ باب الكفن في القميص الّذي يكف أو لا يكف. [۵۰۰] أخرجه البخاري في: ۲۳ كتاب الجنائز: ۲۳ باب الكفن في القميص الّذي يكف أو لا يكف. [۵۰۱] أخرجه البخاري في: ۶۵ كتاب التفسير: ۴۱ سورة فصّلت: ۲ باب قوله: ﴿وَذَٰلِكُمۡ ظَنُّكُمُ[فصلت: ۲۳]. [۵۰۲] أخرجه البخاري في: ۲٩ كتاب فضائل المدينة: ۱۰ باب المدينة تنفي الخبث. [۵۰۳] أخرجه البخاري في: ۶۵ كتاب التفسير: ۳ سورة آل عمران: ﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡرَحُونَ[آل عمران: ۱۸۸]. [۵۰۴] أخرجه البخاري في: ۶۵ كتاب التفسير: ۳ سورة آل عمران: ﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡرَحُونَ[آل عمران: ۱۸۸]. [۵۰۵] أخرجه البخاري في: ۶۱ كتاب المناقب: ۲۵ باب علامات النبوّة في الإسلام.