ترجمه فارسی اللؤلؤ والمرجان فیما اتفق علیه الشیخان - جلد سوم

فهرست کتاب

باب ۲٩: فضائل جریر پسر عبداللهب

باب ۲٩: فضائل جریر پسر عبداللهب

۱۶۰۸- حدیث: «جَرِيرٍس قَالَ: مَا حَجَبَنِي النَّبِيُّج مُنْذُ أَسْلَمْتُ، وَلاَ رَآنِي إِلاَّ تَبَسَّمَ فِي وَجْهِي وَلَقَدْ شَكَوْتُ إِلَيْهِ أَنِّي لاَ أَثْبُتُ عَلَى الْخَيْلِ، فَضَرَبَ بِيَدِهِ فِي صَدْرِي، وَقَالَ: اللَّهُمَّ ثَبِّتْهُ وَاجْعَلْهُ هَادِيًا مَهْدِيًّا» [۳۳۸].

یعنی: «جریر پسر عبداللهسگوید: از زمانى که به دین اسلام مشرف شده‌ام هیچگاه پیغمبر جچیزى را که من از او درخواست نموده‌ام، از من منع نکرده است، و هر وقت که مرا مى‌دید، با تبسّم و لبخند با من روبرو مى‌شد، شکایت را پیشش بردم که نمى‌توانم بر پشت اسب خود را نگهدارم، دستش را به سینه‌ام زد، گفت: خداوندا! او را ثابت نگهدار، او را هدایت دهنده دیگران و هدایت شده قرار بده».

۱۶۰٩- حدیث: «جَرِيرٍس قَالَ لِي رَسُولُ اللهِج: أَلاَ تُرِيحُنِي مِنْ ذِي الْخَلَصَةِ وَكَانَ بَيْتًا فِي خَثْعَمَ، يُسَمَّى كَعْبَةَ الْيَمَانِيَةَ قَالَ: فَانْطَلَقْتُ فِي خَمْسِينَ وَمَائَةِ فَارِسٍ مِنْ أَحْمَسَ، وَكَانُوا أَصْحَابَ خَيْلٍ قَالَ: وَكُنْتُ لاَ أَثْبُتُ عَلَى الْخَيْلِ فَضَرَبَ فِي صَدْرِي، حَتَّى رَأَيْتُ أَثَرَ أَصَابِعِهِ فِي صَدْرِي، وَقَالَ: اللَّهُمَّ ثَبِّتْهُ وَاجْعَلْهُ هَادِيًا مَهْدِيًّا فَانْطَلَقَ إِلَيْهَا، فَكَسَرَهَا وَحَرَّقَهَا ثُمَّ بَعَثَ إِلَى رَسُولِ اللهِج يُخْبِرُهُ فَقَالَ رَسُولُ جَرِيرٍ: وَالَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ مَا جِئْتُكَ حَتَّى تَرَكْتهَا كَأَنَّها جَمَلٌ أَجْوَفُ، أَوْ أَجْرَبُ قَالَ: فَبَارَكَ فِي خَيْلِ أَحْمَسَ وَرِجَالِهَا، خَمْسَ مَرَّاتٍ» [۳۳٩].

یعنی: «جریرسگوید: پیغمبر جبه من گفت: چرا مرا از شرّ (ذى الخلصه) نجات نمى‌دهى؟ ذى الخلصه خانه‌اى بود در یمن که بتهایى در آن قرار داده شده بود و قبیله خشعم آن‌ها را پرستش مى‌کردند، این خانه به کعبه یمن معروف بود، وقتى پیغمبر جاین را به من گفت با صد و پنجاه سوار از قبیله احمس که اسب سوار بودند به یمن رفتم (تا آن خانه را خراب کنم) ولى نمى‌توانستم خود را بر پشت اسب ثابت نگهدارم، پیغمبر جدستش را به سینه‌ام زد به اندازه‌اى ضربتش محکم بود که آثار انگشتانش را بر روى سینه خود دیدم، سپس برایم دعا کرد و گفت: خدایا! او را ثابت نگهدار و او را هدایت دهنده دیگران و هدایت شده قرار بده، جریر به یمن رفت خانه را ویران کرد و آن را آتش زد، یک نفر را به نزد پیغمبر جفرستاد جریان را به او خبر داد، فرستاده جریر به پیغمبر جگفت: قسم به خدایى که تو را به حق فرستاده است، وقتى که آمدم آن خانه ویران شده بود و قیافه زشت آن به قیافه شتر شکم خالى و گر شبیه بود، پیغمبر جگفت: خداوند به اسب‌ها و مردان قبیله احمس خیر و برکت بدهد، و پنج بار این دعا را تکرار نمود».

[۳۳۸] أخرجه البخاري في: ۵۶ كتاب الجهاد: ۱۶۲ باب من لايثبت على الخيل. [۳۳٩] أخرجه البخاري في: ۵۶ كتاب الجهاد: ۱۵۴ أ باب حرق الدور والمخيل.