ترجمه فارسی اللؤلؤ والمرجان فیما اتفق علیه الشیخان - جلد سوم

فهرست کتاب

باب ۴۱: فضائل ابراهیم خلیل

باب ۴۱: فضائل ابراهیم خلیل

۱۵۲٩- حدیث: «أَبِي هُرَيْرَةَس، قَالَ: قَالَ: رَسُولُ اللهِج: اخْتَتَنَ إِبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ، وَهُوَ ابْنُ ثَمَانِينَ سَنَةً، بِالْقَدُّومِ».

یعنی: «ابو هریرهسگوید: پیغمبر جگفت: ابراهیم در سن هشتاد سالگى در روستایى به نام قدوم (در شام) خود را ختنه کرد».

۱۵۳۰- حدیث: « أَبِي هُرَيْرَةَس، أَنَّ رَسُولَ اللهِج، قَالَ: نَحْنُ أَحَقُّ بِالشَكِّ مِنْ إِبْرَاهِيمَ، إِذْ قَالَ: ﴿رَبِّ أَرِنِي كَيۡفَ تُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰۖ قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِنۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِن لِّيَطۡمَئِنَّ قَلۡبِيۖ ...[البقرة: ۲۶۰] وَيَرْحَمُ اللهُ لُوطًا، لَقَدْ كَانَ يَأْوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ وَلَوْ لَبِثْتُ فِي السِّجْنِ طُولَ مَا لَبِثَ يُوسُفُ لأَجَبْتُ الدَّاعِيَ» [۲۵٩].

یعنی: «ابو هریرهسگوید: پیغمبر جگفت: وقتى که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من نشان دهید که چگونه مرده را زنده مى‌نمایید، خداوند به او گفت: مگر ایمان ندارى؟ ابراهیم گفت: بلى، ایمان دارم امّا به خاطر اطمینان قلب این درخواست را کنم. این گفته ابراهیم از روى شک او نسبت به قدرت خدا نبود، حتّى اگر من در این مورد شکى داشته باشم ابراهیم شک نداشت». (یعنى ابراهیم داراى ایمان راسخ و اطمینان کامل بود و شک و تردید هرگز سزاوار مقام نبوّت نیست و جمله اگر من شک داشته باشم او شک نداشته است، به معنى برائت کامل ابراهیم از شک مى‌باشد، از قبیل تعلیق به محال است چون پیغمبر جهرگز شک نداشته است پس شک و تردید نتوانسته به ابراهیم هم نزدیک شود).

خداوند لوط را مورد رحم خود قرار دهد (وقتى که فرشتگان در صورت انسان مهمان او شدند و مردم منحرف فهمیدند که لوط مهمان دارد، او را محاصره کردند گفتند: باید مهمانانت را به ما تسلیم کنى، لوط در تنگناى عجیبى قرار گرفته بود، به منظور دلدارى مهمانانش گفت: اى کاش که قدرتمند مى‌بودم یا قوم و عشیرتى مى‌داشتم تا مى‌توانستم از شما دفاع نمایم. این گفته او به خاطر دلدارى مهمانانش مى‌باشد نه اینکه لوط خدا را فراموش کرده باشد، چون) لوط همیشه به محکم‌ترین پناهگاه (که خداوند متعال است) پناه مى‌برد.

اگر من به اندازه یوسف در زندان مى‌ماندم، به نماینده ملک که او را به خروج از زندان دعوت نمود جواب مثبت مى‌دادم (پیغمبر مى‌خواهد کمال صبر و بردبارى یوسف را بیان کند، مى‌فرماید: یوسف که نزدیک به ده سال در زندان بى‌گناه باقى مانده بود وقتى نماینده ملک آمد به او گفت: از زندان بیرون بیا تا پیش ملک برویم. در جواب گفت: تا به بى‌گناهى من اعتراف نکنند من از زندان خارج نمى‌شوم، این امر نشانه کمال صبر یوسف مى‌باشد اگر هر کس دیگر به جاى او مى‌بود حتّى اگر من‌هم به جاى او بودم این دعوت را مى‌پذیرفتم، البتّه این به معنى اثبات بیان کمال صبر یوسف است، نه ترجیح یوسف بر پیغمبر ج).

۱۵۳۱- حدیث: «أَبِي هُرَيْرَةَس، قَالَ: لَمْ يَكْذِبْ إِبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ، إِلاَّ ثَلاَثَ كَذَبَاتٍ: ثِنْتَيْنِ مِنْهُنَّ فِي ذَاتِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ قَوْلُهُ (إِنِّي سَقِيمٌ) وَقَوْلُهُ (بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا) وَقَالَ: بَيْنَا هُوَ ذَاتَ يَوْمٍ وَسَارَةُ، إِذْ أَتَى عَلَى جَبَّار مِنَ الْجَبَابِرَةِ فَقِيلَ لَهُ: إِنَّ ههُنَا رَجُلاً مَعَهُ امْرَأَةٌ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ، فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ، فَسَأَلَهُ عَنْهَا، فَقَالَ: مَنْ هذِهِ قَالَ: أُخْتِي فَأَتَى سَارَةَ، قَالَ: يَا سَارَةُ لَيْسَ عَلَى وَجْهِ الأَرْضِ مُؤْمِنٌ غَيْرِي وَغَيْرُكِ، وَإِنَّ هذَا سَأَلَنِي فَأَخْبَرْتُهُ أَنَّكِ أُخْتِي، فَلاَ تُكَذِّبِينِي فَأَرْسَلَ إِلَيْهَا فَلَمَّا دَخَلَتْ عَلَيْهِ ذَهَبَ يَتَنَاوَلُهَا بِيَدِهِ، فَأُخِذَ فَقَالَ: ادْعِى اللهَ لِي، وَلاَ أَضُرُّكِ فَدَعَتِ اللهَ، فَأُطْلِقَ ثُمَّ تَنَاوَلَها الثَّانِيَةَ، فَأُخِذَ مِثْلَهَا أَوْ أَشَدَّ فَقَالَ: ادْعِي اللهَ لِي وَلاَ أَضُرُّكِ فَدَعَتْ، فَأُطْلِقَ فَدَعَا بَعْضَ حَجَبَتِهِ، فَقَالَ: إِنَّكُمْ لَمْ تَأْتُونِي بِإِنْسَانٍ، إِنَّمَا أَتَيْتُمُونِي بِشِيْطَانٍ فَأَخْدَمَهَا هَاجَرَ فَأَتَتْهُ، وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فَأَوْمَأَ بِيَدِهِ، مَهْيَا قَالَتْ رَدَّ اللهُ كَيْدَ الْكَافِرِ (أَوِ الْفَاجِرِ) فِي نَحْرِهِ، وَأَخْدَمَ هَاجَرَ.

قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَس: تِلْكَ أُمُّكُمْ يَا بَنِي مَاءِ السَّمَاءِ» [۲۶۰].

یعنی: «ابو هریرهسگوید: پیغمبر جگفت: ابراهیم (حتّى بحسب ظاهر و براى مصلحت هم) خلاف نگفته است مگر سه بار (که به حسب ظاهر سخنانش خلاف واقع بود، ولى در حقیقت این سه بار هم خلاف نبودند و این کمال عظمت و بزرگوارى ابراهیم را نشان مى‌دهد) که دو سخن از این سخنان (به حسب ظاهر خلاف، صرفآ) به خاطر رضایت خدا بود، بار اوّل این بود که به او گفتند: با ما بیا براى انجام مراسم مذهبى (بت پرستى) از شهر خارج شویم، ابراهیم به منظور دورى از شرکت در مراسم کفر گفت: من مریضم. هر چند ابراهیم مریض نبود ولى به خاطر خدا نخواست در مراسم کفر شرکت نماید، گفت: مریضم، (بار دوم وقتى که مردم از شهر بیرون رفته بودند، ابراهیم فرصت را غنیمت شمرد، بت‌ها را شکست و تنها بت بزرگ را سالم باقى گذاشت، هنگامى که از او پرسیدند: شما این بتها را شکسته‌اى؟ گفت: خیر) بلکه بت بزرگ آن‌ها را شسکته است، (امّا سخن سومش که نفع خود و سلامت جانش در آن بود، هنگامى بود) که ابراهیم با همسرش (سارا) به شهرى رفتند که حاکم آن از ظالمان روزگار بود، به او خبر دادند که شخصى به شهر آمده است و زن زیبایى که از هر کسى زیباتر است همراه دارد، کسى را نزد ابراهیم فرستاد. او را به نزد خود احضار نمود، درباره سارا از او پرسید، گفت: این زن کیست؟ ابراهیم گفت: خواهر من است، ابراهیم به نزد سارا برگشت، گفت: اى سارا! به جز من و شما بر روى زمین مسلمان و ایمان‌دارى وجود ندارد، این ظالم در مورد شما از من پرسید، گفتم: خواهر من است، شما هم مرا تکذیب نکن (چون اگر این پادشاه مى‌فهمید سارا زن ابراهیم است به منظور گرفتن سارا قصد کشتن ابراهیم را مى‌کرد). آن ظالم کسى را به دنبال سارا فرستاد. وقتى که سارا پیش او رفت، آن ظالم خواست سارا را در برگیرد. ولى دست و پاهایش سست شد، و مثل انسان مبتلا به صرع به زمین افتاد، به سارا گفت: از خدا بخواه تا خوب شوم دیگر ضررى را به شما نمى‌رسانم، سارا برایش دعا کرد و خوب شد، امّا باز به سارا حمله‌ور شد، این بار هم مانند بار اوّل یا شدیدتر به حالت صرع به زمین افتاد، گفت: از خدا بخواه خوب شوم دیگر کارى به شما ندارم، سارا باز از خدا خواست خوب شود، فوراً خوب شد، آنگاه حاکم ظالم یکى از دربانان خود را خواست، گفت: این انسان نیست که شما براى من آورده‌اید، بلکه یک شیطان و جادوگر را آورده‌اید! آن ظالم هاجر را به عنوان خادم به سارا بخشید، و به نزد ابراهیم برگشت. و ابراهیم در حال نماز خواندن بود، با دست به سارا اشاره کرد و گفت: چه شد؟ سارا گفت: خداوند حیله و شرّ آن کافر را رفع نمود، و هاجر را به عنوان خادم به ما داد.

ابو هریرهسگوید: اى ملّت عرب! این هاجر مادر همه شما است. (چون عرب از اولاد حضرت اسماعیل مى‌باشند و اسماعیل فرزند هاجر است، بنابراین عرب فرزند هاجر مى‌باشند)».

(ابن حـبان گوید: تمام اولادان اسـماعیل را (ابن ماء السماء) مى‌گوینـد چـون اسماعیل با آب زمزم که آب آسمان است پرورش شده بود).

[۲۵٩] أخرجه البخاري في: ۶۰ كتاب الأنبياء: ۱۱ باب قوله : ﴿وَنَبِّئۡهُمۡ عَن ضَيۡفِ إِبۡرَٰهِيمَ٥١[الحجر: ۵۱]. [۲۶۰] أخرجه البخاري في: ۶۰ كتاب الأنبياء: ۸ باب قول الله تعالى: ﴿وَٱتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ مُصَلّٗىۖ[البقرة: ۱۲۵].