ترجمه فارسی اللؤلؤ والمرجان فیما اتفق علیه الشیخان - جلد سوم

فهرست کتاب

باب ۴: جایز بودن ذبح با هر وسیله برّنده‌اى که موجب جارى شدن خون است به جز دندان و ناخن و سایر استخوان‌ها

باب ۴: جایز بودن ذبح با هر وسیله برّنده‌اى که موجب جارى شدن خون است به جز دندان و ناخن و سایر استخوان‌ها

۱۲۸۵- حدیث: «رَافِعِ بْنِ خَدِيجٍس قَالَ: قُلْتُ يَا رَسُولَ اللهِ إِنَّا لاَقُو الْعَدُوِّ غَدًا، وَلَيْسَتْ مَعَنَا مُدًى فَقَالَ: اعْجَلْ أَوْ أَرِنْ، مَا أَنْهَرَ الدَّمَ وَذُكِرَ اسْمُ اللهِ فَكُلْ، لَيْسَ السِّنَّ وَالظُّفُرَ، وَسَأُحَدِّثُكَ أَمَّا السِّنُّ فَعَظْمٌ، وَأَمَّا الظُّفُرُ فَمُدَى الْحَبَشَةِ وَأَصَبْنَا نَهْبَ إِبِلٍ وَغَنَمٍ، فَنَدَّ مِنْهَا بَعِيرٌ، فَرَمَاهُ رَجُلٌ بِسَهْمٍ، فَحَبَسَهُ فَقَالَ رَسُولَ اللهِج: إِنَّ لِهذِهِ الإِبِلِ أَوَابِدَ كَأَوَابِدِ الْوَحْشِ، فَإِذَا غَلَبَكُمْ مِنْهَا شَيْءٌ فَافْعَلُوا بِهِ هكَذَا» [٧].

یعنی: «رافع بن خدیج گوید: گفتم: اى رسول خدا! ما فردا با دشمن روبه رو مى‌شویم و چاقو یا کاردى همراه نداریم، پیغمبر گفت: با عجله هر چیزى که باعث جارى شدن خون از حیوان است براى ذبح آن به کار بگیرید، و نام خدا را ذکر کنید، آنگاه از گوشت آن بخورید. ولى این وسیله برّنده نباید دندان یا ناخن باشد، و براى شما توضیح مى‌دهم به خاطر این نباید دندان باشد، چون دندان استخوان است (استخوان وسیله ذبح نیست)، و ناخن هم کارد اهل حبشه است (و ایشان به جاى کارد از ناخن استفاده مى‌نمایند شما نباید از کافران پیروى کنید)، رافع گوید: ما گله‌هایى از شتر و گوسفند را به غنیمت گرفتیم، یک شتر از گله جدا شد و پا به فرار گذاشت، یک نفر آن را با تیر زد و شتر از فرار باز ایستاد، پیغمبر گفت: این شترها گاهى مانند حیوان وحشى از انسان نفرت پیدا مى‌کنند، هرگاه یکى از آن‌ها به حالت نفرت و عصیان درآمد مانند این مرد با او رفتار کنید (و آن را با تیر از پاى درآورید)».

«أوابد: جمع آبده، حیوانى است که از انسان وحشت دارد».

۱۲۸۶-حدیث: «رَافِعِ بْنِ خَدِيجٍس قَالَ: كُنَّا مَعَ النَّبِيِّج، بِذِي الْحُلَيْفَةِ، فَأَصَابَ النَّاسَ جُوعٌ، فَأَصَابُوا إِبِلاً وَغَنَمًا، قَالَ: وَكَانَ النَّبِيُّج فِي أُخْرَيَاتِ الْقَوْمِ، فَعَجِلوا وَذَبَحُوا وَنَصَبُوا الْقُدُورَ فَأَمَرَ النَّبِيُّج بَالْقُدُورِ فَأُكْفِئَتْ، ثُمَّ قَسَمَ، فَعَدَلَ عَشَرَةً مِنَ الْغَنَمِ بِبَعِيرٍ، فَنَدَّ مِنْهَا بَعِيرٌ، فَطَلَبُوهُ فَأَعْيَاهُمْ وَكَانَ فِي الْقَوْمِ خَيْلٌ يَسِيرَةٌ فَأَهْوَى رَجُلٌ مِنْهُمْ بِسَهْمٍ، فَحَبَسَهُ اللهُ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ لِهذِهِ الْبَهَائِمِ أَوَابِدَ كَأَوَابِدِ الْوَحْشِ، فَمَا غَلَبَكُمْ مِنْهَا فَاصْنَعُوا بِهِ هكَذَا قُلْتُ: إِنَّا نَرْجُو أَوْ نَخَافُ الْعَدُوَّ غَدًا، وَلَيْسَتْ مُدًى، أَفَنَذْبَحُ بِالْقَصَبِ قَالَ: مَا أَنْهَرَ الدَّمَ وَذُكِرَ اسْمُ اللهِ عَلَيْهِ، فَكُلُوهُ، لَيْسَ السِّنَّ وَالظُّفُرَ، وَسَأُحَدِّثُكُمْ عنْ ذلِكَ أَمَّا السِّنُّ فَعَظْمٌ، وَأَمَّا الظُّفُرُ فَمُدَى الْحَبَشَةِ» [۸].

یعنی: «رافع بن خدیجسگوید: در ذوالحلیفة با پیغمبر بودیم، مردم بسیار گرسنه بودند، چندین شتر و گوسفند را هم به غنیمت گرفته بودند، پیغمبر در آخر لشکر قرار داشت، مردم (به علّت گرسنگى) شروع به سر بریدن حیوان‌ها کردند، دیک‌ها را بر روى آتش قرار دادند، (چون هنوز این حیوان‌هاى به غنیمت گرفته شده تقسیم نشده بودند)، پیغمبر دستور داد که دیک‌ها را سرنگون سازند و گوشت آن‌ها را دور بریزند، سپس پیغمبر غنیمت را تقسیم نمود، و هر ده گوسفند را در مقابل یک شتر قرار داد، یکى از شترها از گلّه جدا شد و فرار کرد، اصحاب به دنبالش دویدند، ولى نتوانستند آن را برگردانند، در بین اصحاب هم کمتر کسى اسب داشت (تا بوسیله اسب، شتر را برگرداند)، یکى از اصحاب آن را با تیر زد و از فرار بازداشت، سپس پیغمبر گفت: این حیوان‌هاى بى‌زبان گاهى به حالت وحشت درمى‌آیند و مانند حیوانات وحشى از انسان وحشت و تنفّر پیدا مى‌کنند، هر حیوانى که به حالت تنفّر و فرار درآمد مانند این مرد با او رفتار کنید (و آن را با تیر بزنید).

رافعسگوید: گفتم: اى رسول خدا! ما مى‌ترسیم که فردا با دشمن روبرو شویم و چاقو یا کاردى هم همراه نداریم، آیا با نى (یا چوب و یا هر چیز نوک‌تیز دیگرى) مى‌توانیم حیوان را سر ببریم؟ پیغمبر گفت: از گوشت هر حیوانى که به وسیله چیز برّنده‌اى کشته شود و در اثر آن خونش جارى گردد و اسم خدا به هنگام ذبح بر آن ذکر شود بخورید، ولى این وسیله برّنده نباید دندان و ناخن باشد، و به شما مى‌گویم که چرا نباید دندان و ناخن باشد، چون دندان استخوان است و ناخن هم کارد اهل حبشه است (و اهل حبشه به عنوان کارد از آن استفاده مى‌نمایند، شما نباید از ایشان که کافر هستند پیروى کنید)».

[٧] أخرجه البخاري في: ٧۲ كتاب الذّبائح والصّيد: ۲۳ باب ماندّ من البهائم فهو بمنزلة الوحش. [۸] أخرجه البخاري في: ۴٧ كتاب الشركة: ۳ باب قسمة الغنم.