باب ۸: قبول بودن توبه قاتل هرچند مرتکب قتلهاى فراوانى شده باشد
۱٧۶۰ ـحدیث: «أَبِي سَعِيدٍسعَنِ النَّبِيِّج، قَالَ: كَانَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ رَجُلٌ قَتَلَ تِسْعَةً وَتِسْعِينَ إِنْسانًا ثُمَّ خَرَجَ يَسْأَلُ فَأَتَى رَاهِبًا، فَسَأَلَهُ فَقَالَ لَهُ: هَلْ مِنْ تَوْبَةٍ قَالَ: لاَ فَقَتَلَهُ فَجَعَلَ يَسْأَلُ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: ائْتِ قَرْيَةَ كَذَا وَكَذَا فَأَدْرَكَهُ الْمَوْتُ فَنَاءَ بِصَدْرِهِ نَحْوَهَا فَاخْتَصَمَتْ فِيهِ مَلاَئِكَةُ الرَّحْمَةِ وَمَلاَئِكَةُ الْعَذَابِ فَأَوْحى اللهُ إِلَى هذِهِ: أَنْ تَقَرَّبِي وَأَوْحى اللهُ إِلَى هذِهِ: أَنْ تَبَاعَدِي وَقَالَ: قِيسُوا مَا بَيْنَهُمَا فَوُجِدَ إِلَى هذِهِ أَقْرَبَ بِشِبْرٍ، فَغُفِرَ لَهُ» [۴٩۳].
یعنی: «ابو سعیدسگوید: پیغمبر جگفت: در بین بنى اسرائیل مردى بود که نود و نُه نفر را به قتل رسانیده بود، بعداً از منزل خارج شد، مىپرسید: (آیا راه نجاتى دارد؟) به نزد راهبى رفت، از او پرسید که آیا راه بازگشت و توبه دارد؟ راهب جواب داد، گفت: خیر، راه توبه ندارى (آن مرد عصبانى شد) و آن راهب را هم به قتل رساند، آن مرد مجددآ شروع به سؤال و جستجو نمود، یک نفر به او گفت: به فلان ده و فلان ده برو (کسى که شما را راهنمایى کند در آنجا وجود دارد) هنگامى که به سوى آن ده مىرفت مُرد، فرشته رحمت و عذاب با هم اختلاف پیدا کردند، (فرشته رحمت مىگفت: چون قصد توبه داشته است باید از اهل نجات باشد، فرشته عذاب مىگفت: چون قاتل است باید از اهل دوزخ باشد)، خداوند به فرشته رحمت وحى نمود به سوى دهى که آن مرد مىخواست به آنجا عزیمت نماید، برود و به فرشته عذاب هم وحى نمود که به طرف دهى که آن مرد از آن خارج شده است برگردد، به آنان دستور داد که فاصله آن دو روستا را اندازهگیرى نمایند (وقتى که فاصله آن دو ده را نسبت به جایى که آن مرد در آن فوت کرده بود مقایسه کردند)، دیدند که دهى که مىخواست به آنجا برود یک وجب از دهى که از آن خارج شده است نزدیکتر است، بنابراین خداوند توبه او را قبول کرد و از گناهان او صرفنظر نمود».
۱٧۶۱ ـحدیث: «ابْنِ عُمَرَب عَنْ صَفْوَانَ بْنِ مُحْرِزٍ الْمَازِنِيِّ، قَالَ: بَيْنَمَا أَنَا أَمْشِي مَعَ ابْنِ عُمَرَ، آخِذٌ بِيَدِهِ، إِذْ عَرَضَ رَجُلٌ فَقَالَ: كَيْفَ سَمِعْتَ رَسُولَ اللهِج فِي النَّجْوَى فَقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِج، يَقُولُ: إِنَّ اللهَ يُدْنِي الْمُؤْمِنَ، فَيَضَعُ عَلَيْهِ كَنَفَهُ وَيَسْترُهُ: فَيَقُولُ: أَتَعْرِفُ ذَنْبَ كَذَا أَتَعْرِفُ ذَنْبَ كَذَا فَيَقُولُ: نَعَمْ أَيْ رَبِّ حَتَّى إِذَا قَرَّرَهُ بِذُنوبِهِ، وَرَأَى فِي نَفْسِهِ أَنَّهُ هَلَكَ قَالَ: سَتَرْتُهَا عَليْكَ فِي الدُّنْيَا وَأَنَا أَغْفِرُهَا لَكَ الْيَوْمَ فَيُعْطَى كِتَابَ حَسَنَاتِهِ وَأَمَّا الْكَافِرُ وَالْمُنَافِقُونَ فَيَقُولُ الأَشْهَادُ: هؤُلاَءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلاَ لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الظَّالِمِينَ» [۴٩۴].
یعنی: «صفوان بن محرز مازنى گوید: یک وقت با ابن عمربراه مىرفتم، دستش را گرفته بودم، در این اثنا مردى آمد، گفت: تو در مورد نجواى عبد با پروردگارش در روز قیامت به چه کیفیتى از پیغمبر جشنیدهاى؟ ابن عمربگفت: از پیغمبر جشنیدم مىگفت: خداوند در روز قیامت بنده مؤمن خود را به خود نزدیک مىنماید، تا جایى که او را تحت حفاظت و پوشش خود قرار مىدهد، به او مىگوید: آیا فلان گناهى را که انجام دادهاى مىشناسى؟ و فلان گناه دیگر را مىشناسى؟ مىگوید: بلى، پروردگارا! آنها را مىشناسم، به این ترتیب به تمام گناهانش اعتراف مىنماید، این عبد مسلمان در چنین حالى تصوّر مىکند که کارش تمام است، به کلّى بدبخت شده است، خداوند مىفرماید: من این گناهان تو را در دنیا پوشیدهام، امروز هم آنها را مىبخشم، بعد از اینکه مورد عفو قرار مىگیرد، نامه حسناتش به دستش داده مىشود.
امّا بر کافران و منافقان، شاهدان شهادت مىدهند که اینها کسانى هستند که بر پروردگارشان دروغ مىبستند و براى او شریک قرار مىدادند، لعنت خدا بر ظالمان و مشرکان باد».
[۴٩۳] أخرجه البخاري في: ۶۰ كتاب الأنبياء: ۵۴ باب حدّثنا أبو اليمان. [۴٩۴] أخرجه البخاري في: ۴۶ كتاب المظالم: ۲ باب قول الله تعالى: ﴿...أَلَا لَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ﴾[هود: ۱۸].