فصل پنجاه وسوم: درباره پرهيزكارى و بىاعتنايى به دنيا و دلدارى مؤمنان
۱۸۶۵ ـحدیث: «أَنَسِ بن مَالِكٍس قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِج: يَتْبَعُ الْمَيِّتَ ثَلاَثَةٌ فَيَرْجِعُ اثْنَانِ وَيَبْقَى مَعَهُ وَاحِدٌ يَتْبَعُهُ أَهْلُهُ وَمَالُهُ وَعَمَلُهُ فَيَرْجِعُ أَهْلُهُ وَمَالُهُ، وَيَبْقَى عَمَلُهُ» [۶۰۰].
یعنی: «انس بن مالکسگوید: پیغمبر جگفت: وقتى انسان مىمیرد سه چیز به همراه او مىروند که دوتاى آنها بر مىگردند، ولى یکى از آنها با او باقى مىماند، (وقتى که او را به گورستان بردند) خانواده و مال و عملش او را همراهى مىکنند، خانواده و مالش بر مىگردند، ولى عملش براى همیشه با او باقى مىماند».
۱۸۶۶ ـحدیث: «عَمْرِو بْنِ عَوْفٍ الأَنْصَارِيِّس وَهُوَ حَلِيفٌ لِبَنِي عَامِرِ بْنِ لُؤَيٍّ، وَكَانَ شَهِدَ بَدْرًا قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللهِج بَعَثَ أَبَا عُبَيْدَةَ بْنَ الْجَرَّاحِ إِلَى الْبَحْرَيْنِ يَأتِي بِجِزْيَتِهَا وَكَانَ رَسُولُ اللهِج، هُوَ صَالَحَ أَهْلَ الْبَحْرَيْنِ، وَأَمَّرَ عَلَيْهِمُ الْعَلاَءَ بْنَ الْحَضْرَمِيِّ فَقَدِمَ أَبُو عُبَيْدَةَ بمَالٍ مِنَ الْبَحْرَيْنِ فَسَمِعَتِ الأَنْصَارُ بِقُدُومِ أَبِي عُبَيْدَةَ فَوَافَتْ صَلاَةَ الصُّبْحِ مَعَ النَّبِيِّج فَلَمَّا صَلَّى بِهِمُ الْفَجْرَ انْصَرَفَ فَتَعَرَّضُوا لَهُ فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللهِج، حِينَ رَآهُمْ وَقَالَ: أَظُنُّكُم قَدْ سَمِعْتُمْ أَنَّ أَبَا عُبَيْدَةَ قَدْ جَاءَ بِشَيْءٍ قَالُوا: أَجَلْ يَا رَسُولَ اللهِ قَالَ: فَأَبْشِروا وَأَمِّلوا مَا يَسُرُّكُمْ فَوَاللهِ لاَ الْفَقْرَ أَخْشى عَلَيْكُمْ، وَلكِنْ أَخْشى عَلَيْكُمْ أَنْ تُبْسَطَ عَلَيْكُمُ الدُّنْيَا كَمَا بُسِطَتْ عَلَى مَنْ كَانَ قَبلَكُمْ، فَتَنَافَسُوهَا كَمَا تَنَافَسُوهَا، وَتُهْلِكَكُمْ كَمَا أَهْلَكَتْهُمْ» [۶۰۱].
یعنی: «عمرو بن عوف انصارىسکه همپیمان بنى عامر بن لؤى و جزو اصحاب بدر مىباشد گوید: پیغمبر جابو عبیده جراح را به بحرین فرستاد تا جزیه آنجا را به مدینه بیاورد، چون قبلاً پیغمبر جبا اهل بحرین صلح کرده و آنان را به تبعیت از حکومت اسلام وادار نموده و شخصى را به نام علاء بن حضرمى به عنوان رئیس ایشان تعیین کرده بود. هنگامى که ابو عبیده جزیه بحرین را جمعآورى کرد و به مدینه برگشت، انصار از برگشت او باخبر شدند، و به هنگام نماز صبح در نزد پیغمبر جحاضر گردیدند و با او نماز خواندند، وقتى پیغمبر جنماز صبح را باایشان خواند، و خواست به منزل برگردد انصار از او درخواست بیتالمال کردند، پیغمبر جکه ایشان را دید با تبسّم گفت: فکر مىکنم شنیدهاید که ابو عبیده چیزى با خود آورده است و به همین خاطر همه در اینجا جمع شدهاید، انصار گفتند: اى رسول خدا! همینطور است، پیغمبر جگفت: به شما مژده مىدهم و در انتظار شادى و خوشى باشید، به خدا قسم از این بیم ندارم که شما فقیر و تنگدست شوید، ولى از این مىترسم که مانند امّتهاى پیشین، دنیا به شما روى آورد و ثروتمند شوید، و براى به دست آوردن آن با هم مبارزه و مسابقه کنید، و این امر باعث هلاک و بدبختى شما شود همانگونه که باعث بدبختى و هلاک امّتهاى پیشین گردید».
۱۸۶٧ ـحدیث: «أَبِي هُرَيْرَةَس عَنْ رَسُولِ اللهِج قَالَ: إِذَا نَظَرَ أَحَدُكُمْ إِلَى مَنْ فُضِّلَ عَلَيْهِ فِي الْمَالِ وَالْخَلْقِ، فَلْيَنْظُرْ إِلَى مَنْ هُوَ أَسْفَلَ مِنْهُ» [۶۰۲].
یعنی: «ابو هریرهسگوید: پیغمبر جگفت: هر وقت کسانى را دیدید که از شما ثروتمندتر و از لحاظ قیافه و صورت از شما زیباتر و برترند (براى اینکه حسادت ویأس بر شما غلبه نکند) باید به کسانى که ازلحاظ ثروت و قیافه و صورت از شما کمتر و پایینتر هستند نگاه کنید».
۱۸۶۸ ـحدیث: «أَبِي هُرَيْرَةَس أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللهِج، يَقُولُ: إِنَّ ثَلاَثَةً فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ، أَبْرَصَ وَأَقْرَعَ وَأَعْمى بَدَا للهِ أَنْ يَبْتَلِيَهُمْ فَبَعَثَ إِلَيْهِمْ مَلَكًا فَأَتَى الأَبْرَصَ فَقَالَ: أَيُّ شَيْءٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ: لَوْنٌ حَسَنٌ وَجِلْدٌ حَسَنٌ قَدْ قَذِرَنِيَ النَّاسُ قَالَ: فَمَسَحَهُ، فَذَهَبَ عَنْهُ فَأُعْطِيَ لَوْناً حَسَناً فَقَالَ:أيُّ الماَلِ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ: الإِبِلُ فَأُعْطِىَ نَاقَةً عُشَرَاءَ فَقَالَ: يُبَارَكُ لَكَ فِيهَا.
وَأَتَى الأَقْرَعَ فَقَالَ: أَيُّ شَيْءٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ: شَعَرٌ حَسَنٌ، وَيَذْهَبُ عَنِّي هذَا قَدْ قَذِرَنِيَ النَّاسُ قَالَ: فَمَسَحَهُ فَذَهَبَ وَأُعْطِيَ شَعَرًا حَسَنًا قَالَ: فَأَيُّ الْمَالِ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ: الْبَقَرُ قَالَ: فَأَعْطَاهُ بَقَرَةً حَامِلاً وَقَالَ: يُبَارَك لَكَ فِيهَا.
وَأَتَى الأَعْمى، فَقَالَ: أَيُّ شَيْءٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ: يَرُدُّ اللهُ إِلَيَّ بَصَرِي، فَأُبْصِرُ بِهِ النَّاسَ قَالَ: فَمَسَحَهُ فَرَدَّ اللهُ إِلَيْهِ بَصَرَهُ قَالَ: فَأَيُّ الْمَالِ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ: الْغَنْمُ فَأَعْطَاهُ شَاةً وَالِدًا فَأُنْتِجن هذَانِ وَوَلَّدَ هذَا فَكَانَ لِهذِهِ وَادٍ مِنْ إِبِلٍ، وَلِهذَا وَادٍ مِنْ بَقَرٍ، وِلِهذَا وَادٍ مِنَ الْغَنَمِ.
ثُمَّ إِنَّهُ أَتَى الأَبْرَصَ فِي صُورَتِهِ وَهَيْئَتِهِ، فَقَالَ: رَجُلٌ مِسْكِينٌ تَقَطَّعَتْ بِيَ الْجِبَالُ فِي سَفَرِي فَلاَ بَلاَغَ الْيَوْمَ إلا بِاللهِ، ثُمَّ بِكَ أَسْأَلُكَ، بِالَّذِي أَعْطَاكَ اللَّوْنَ الْحَسَنَ، وَالجِلْدَ الْحَسَنَ، وَالْمَالَ، بَعِيرًا أَتَبَلَّغُ عَلَيْهِ فِي سَفَرِي فَقَالَ لَهُ: إِنَّ الْحُقُوقَ كَثِيرَةٌ فَقَالَ لَهُ: كَأَنِّي أَعْرِفُكَ أَلَمْ تَكُنْ أَبْرَصَ يَقْذَرُكَ النَّاسُ، فَقِيرًا فَأَعْطَاكَ اللهُ فَقَالَ: لَقَدْ وَرِثْتُ لِكَابِرٍ عَنْ كَابِرٍ فَقَالَ: إِنْ كُنْتَ كَاذِبًا، فَصَيَّرَكَ اللهُ إِلَى مَا كُنْتَ وَأَتَى الأَقْرَعَ فِي صُورَتِهِ وَهَيْئَتِهِ، فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَا قَالَ لِهذَا فَرَدَّ عَلَيْهِ مِثْلَ مَا رَدَّ عَلَيْهِ هذَا فَقَالَ: إِن كُنْتَ كَاذِبًا فَصَيَّرَكَ اللهُ إِلَى مَا كنْتَ.
وَأَتَى الأَعْمى فِي صُورَتِهِ فَقَالَ: رَجُلٌ مِسْكِينٌ، وَابْنُ سَبِيلٍ، وَتَقَطَّعَتْ بِيَ الْحِبَالُ فِي سَفَرِي فَلاَ بَلاَغَ الْيَوْمَ إِلاَّ بِاللهِ، ثُمَّ بِكَ أَسْأَلُكَ، بِالَّذِي رَدَّ عَلَيْكَ بَصَرَكَ، شَاةً أَتَبَلَّغُ بِهَا فِي سَفَرِي فَقَالَ: قَدْ كُنْتُ أَعْمى فَرَدَّ اللهُ بَصَرِي، وَفَقِيرًا فَقَدْ أَغْنَانِي فَخُذْ مَا شِئْتَ فَوَاللهِ لاَ أَجْهَدُكَ الْيَوْمَ بِشَيْءٍ أَخَذْتَهُ للهِ فَقَالَ: أَمْسِكْ مَالَكَ فَإِنَّمَا ابْتُلِيتُمْ فَقَدْ رَضِيَ اللهُ عَنْكَ، وَسَخِطَ عَلَى صَاحِبَيْكَ» [۶۰۳].
یعنی: «ابو هریرهسگوید: شنیدم که پیغمبر جگفت: در بین قوم بنى اسرائیل سه نفر بودند که یکى از آنها به مرض (برص) و دومى به کچلى و سومى به کورى هر دو چشم مبتلا بودند، خداوند متعال خواست آنان را امتحان کند، فرشتهاى را به نزد ایشان فرستاد، ابتدا به نزد مرد ابرص رفت، به او گفت: چه آرزویى به نزد شما از همه آرزوها شیرینتر و محبوبتر است؟ گفت: شیرینترین آرزویم داشتن رنگ و پوست زیبا است، چون مردم از قیافه من نفرت دارند، آن فرشته دستش را بر سر و صورت او کشید و آثار برصى از بدنش محو شد، صاحب رنگ و پوست زیبایى گردید. فرشته به او گفت: چه نوع مال و ثروتى را دوست دارى تقاضا کن، گفت: شتر را دوست دارم، یک شتر ده ماهه آبستن را (که به نزد عربها از هر حیوان دیگرى با ارزشتر است) به او داد، گفت: خداوند در آن خیر و برکت قرار مىدهد.
بعداً به نزد مرد کچل رفت و گفت: چه چیزى را بیشتر از هر چیز دوست دارى؟ گفت: موى زیبایى که این کچلى را از بین ببرد، چون مردم از من دورى مىکنند. فرشته به سر و صورت او دست کشید، فوراً کچلى او خوب شد، صاحب موهاى زیبایى گردید، گفت: چه نوع ثروت و مالى را دوست دارى تقاضا کن، گفت: گاو را دوست دارم، گاوى را به او داد که آبستن بود و گفت: خداوند خیر و برکت را براى شما در آن قرار دهد.
سپس به نزد مرد کور رفت و به او گفت: شیرینترین آرزوى شما چیست؟ گفت: داشتن دو چشم سالم است، تا مردم را با آنها ببینم، بر روى چشمانش دست کشید، فوراً خداوند چشمانش را سالم و بینا گردانید، گفت: چه نوع ثروتى را دوست دارى تقاضا کن، گفت: گوسفند را دوست دارم، گوسفند بچهدارى را به او داد. این شتر و گاو و گوسفند زاد و ولد نمودند تا اینکه اوّلى داراى گله شتر و دومى داراى گله گاو و سومى داراى گله گوسفند شدند. آنگاه آن فرشته به نزد مرد ابرص در همان شکل و قیافه سابق او رفت، گفت: من فقیر و بیچاره هستم، تمام وسائل و امکانات سفرم تمام شده است، هیچ چاره و پناهى جز خدا ندارم و بعد از خدا به شما پناه آوردهام، به خاطر خدایى که این رنگ و پوست زیبا و ثروت فراوان را به شما داد است شترى را به من بده تا بتوانم به وسیله آن به منزلم برگردم، گفت: من حقوق و خرج فراوانى به عهده دارم. (نمىتوانم شترى را به شما بدهم) فرشته به او گفت: مثل اینکه من شما را مىشناسم، مگر شما ابرص نبودى که مردم از شما دورى مىکردند؟ و فقیر نبودى که خداوند شما را ثروتمند نمود؟ گفت: خیر من پدر بر پدر ثروتمند بودهام، فرشته به او مىگوید: اگر دروغگو باشى خداوند شما را به حالت سابق برگرداند.
آنگاه به نزد کچل با همان سر و صورت سابق او رفت و آنچه به مرد ابرص گفت به او هم گفت، و عین همان جواب را از او شنید، گفت: اگر دروغگو باشید خداوند شما را به حالت سابق برگرداند. سرانجام به نزد مرد کور به صورت یک نابینا رفت، گفت: من انسانى هستم فقیر و مسافر و نابینا و تمام وسایل سفر و آذوقهام تمام شده است، بعد از خدا جز شما هیچ امید و پناهى ندارم، شما را به کسى قسم مىدهم که چشمانت را به شما برگرداند گوسفندى را به من بده تا به وسیله آن بتوانم خود را به منزل برسانم، مرد کور گفت: قسم به خدا به خاطر رضاى خدا هرچه را که شما بخواهى و از ثروت من بردارى از شما پس نمىگیرم و مانع شما نمىشوم، آن فرشته مىگوید: ثروت و مال شما براى شما خوب است، شما سه نفر، آزمایش شدید، خداوند از تو راضى و از دو نفر دیگر ناراضى است».
۱۸۶٩ ـحدیث: «سَعْدسقَالَ: إِنِّي لأَوَّلُ الْعَرَبِ رَمَى بِسَهْمٍ فِي سَبِيلِ اللهِ وَرَأَيْتُنَا نَغْزُو وَمَا لَنَا طَعَامٌ إِلاَّ وَرَقُ الْحُبْلَةِ وَهذَا السَّمُرُ وَإِنَّ أَحَدَنَا لَيَضَعُ كَمَا تَضَعُ الشَّاةُ، مَالَهُ خِلْطٌ ثُمَّ أَصْبَحَتْ بَنُو أَسَدٍ تُعَزِّرُنِي عَلَى الإِسْلاَمِ خِبْتُ إِذًا، وَضَلَّ سَعْيِي» [۶۰۴].
یعنی: «سعد بن وقاصسگوید: اوّلین کسى که در میان عرب در راه خدا تیراندازى نمود من بودم، (چون در سال اوّل هجرت پیغمبر جبراى اوّلین بار دستهاى از اصحاب را به تعقیب قافله قریش فرستاد وقتى که به قافله نزدیک شدند، در بین طرفین تیراندازى شروع شد، سعد بن وقاص اوّلین صحابهاى بود که به سوى قریش تیر انداخت و قبل از درگیرى، این عدّه به سوى پیغمبر جبرگشتند و خبر قافله را به پیغمبر جدادند). من مىدیدم وقتى ما در راه خدا جهاد مىکردیم، که طعامى به جز برگ درخت حبله و سمر (دو درخت بادیهاى هستند) نداشتیم، به اندازهاى رودههاى ما در اثر کمبود غذا خشک شده بود و یبوست داشتیم که مثل بز و گوسفند پشکل مىکردیم، گرچه الآن قبیله بنى اسد اسلام را به من مىآموزند و مرا بر ندانستن احکام اسلام مورد سرزنش قرار مىدهند، اگر چنین باشد باید من بدبخت و رنج و زحماتم به هدر رفته باشد».
(قبیله بنى اسد بعد از فوت پیغمبر جمرتد شدند و از طلیحه بن خویلد که ادّعاى پیغمبرى مىکرد پیروى کردند، خالد بن ولید در زمان خلافت ابو بکر صدّیق به ایشان حمله کرد و آنان را شکست داد کسانى که زنده ماندند به اسلام برگشتند حتّى طلیحه که ادّعاى پیغمبرى مىکرد توبه نمود و به راستى مسلمان شد، اکثر قبیله بنى اسد در شهر کوفه سکنى گزیدند، هنگامى که سعد بن وقاص در زمان خلافت عمر بن خطاب امیر کوفه بود بنى اسد به نزد عمر از او شکایت کردند و او را متّهم کردند که امامت نماز را خوب نمىداند و عمر او را عزل نمود، هرچند خود عمر بعداً گفت: سعد از تهمتى که به او نسبت داده شده مبرّا مىباشد. سعد که از این نسبت ناروا آزرده خاطر گردید، زبان به شکوه مىگشاید و سابقه مجاهدت و زهد و بىاعتنایى خود به دنیا را به یاد مىآورد).
۱۸٧۰ ـحدیث: « أَبِي هُرَيْرَةَس قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِج: اللَّهُمَّ ارْزُقْ آلَ مُحَمَّدٍ قُوتًا» [۶۰۵].
یعنی: «ابو هریرهسگوید: پیغمبر جگفت: خداوند تنها به اندازه کفاف زندگى و رفع نیاز به آل محمّد رزق عطا کنید، (چون کسى به اندازه کفاف زندگى رزق داشته باشد از شر و آفات ثروتمندى و فقیرى هر دو محفوظ است)».
۱۸٧۱ ـحدیث: «عَائِشَةَل قَالَتْ: مَا شَبِعَ آلُ مُحَمَّدٍج، مُنْذُ قَدِمَ الْمَدِينَةَ، مِنْ طَعَامِ الْبُرِّ، ثَلاَثَ لَيَالٍ تِبَاعًا، حَتَّى قُبِضَ» [۶۰۶].
یعنی: «عایشهلگوید: از هنگامى که پیغمبر جبه مدینه آمد و تا وقتى که فوت کرد خانواده او سه شب پشتسر هم از نان گندم سیر نشدند».
۱۸٧۲ ـحدیث: «عَائِشَةَل قَالَتْ: مَا أَكَلَ آلُ مُحَمَّدٍج، أَكْلَتَيْنِ فِي يَوْمٍ، إِلاَّ إِحْدَاهُمَا تَمْرٌ» [۶۰٧].
یعنی: «عایشهلگوید: خانواده پیغمبر جهیچگاه در روز دو نوبت غذا نخوردند مگر اینکه یک نوبت آن خرما بود».
۱۸٧۳ ـحدیث: «عَائِشَةَل أَنَّهَا قَالَتْ لِعُرْوَةَ: ابْنَ أُخْتِي إِنْ كُنَّا لَنَنْظرُ إِلَى الْهِلاَلِ ثُمَّ الْهِلاَلِ، ثَلاَثَةَ أَهِلَّةٍ فِي شَهْرَيْنِ، وَمَا أُوقِدَتْ فِي أَبْيَاتِ رَسُولِ اللهِج نَار.
(قَالَ عُرْوَةُ) فَقُلْتُ: يَا خَالةُ مَا كَانَ يُعِيشُكُمْ قَالَتِ: الأَسْوَدَانِ: التَّمْرُ وَالْمَاءُ إِلاَّ أَنَّهُ قَدْ كَانَ لِرَسُولِ اللهِ ج، جِيرَانٌ مِنَ الأَنْصَارِ، كَانَتْ لَهُمْ مَنَائِحُ، وَكَانُوا يَمْنَحُونَ رَسُولَ اللهِج مِنْ أَلْبَانِهِمْ فَيَسْقِينَا» [۶۰۸].
یعنی: «عایشهلبه عروه (پسر عبدالله بن زبیر) گفت: اى خواهرزاده! گاهى ما سهبار هلال را در ظرف دو ماه رؤیت مىکردیم، در این مدّت آتشى در منزلهاى پیغمبر جروشن نمىشد، عروه گفت: اى خاله! پس چطور زندگى مىکردید؟ گفت: با خرما و آب، یک انصارى همسایه پیغمبر جبود که شتر و گوسفند داشت و شیر را براى پیغمبر جمىآورد و او هم از این شیر به ما مىداد».
۱۸٧۴ ـحدیث: «عَائِشَةَل قَالَتْ: تُوُفِّيَ النَّبِيُّج حِينَ شَبِعْنَا مِنَ الأَسْوَدَيْنِ: التَّمْرِ وَالْمَاءِ» [۶۰٩].
یعنی: «عایشه گوید: وقتى که پیغمبر جفوت کرد، تازه از خوردن خرما و آب سیر مىشدیم».
۱۸٧۵ ـحدیث: «أَبِي هُرَيْرَةَسقَالَ: مَا شَبِعَ آلُ مُحَمَّدٍج، مِنْ طَعَامٍ، ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ، حَتَّى قُبِضَ» [۶۱۰].
یعنی: «ابو هریرهسگوید: تا وقتى که پیغمبر جفوت کرد، خانواده پیغمبر جسه شب پشتسر هم از غذا سیر نشدند».
[۶۰۰] أخرجه البخاري في: ۸۱ كتاب الرّقائق: ۴۲ باب سكرات الموت. [۶۰۱] أخرجه البخاري في: ۵۸ كتاب الجزية: ۱ باب الجزية والموادعة مع أهل الحرب. [۶۰۲] أخرجه البخاري في: ۸۱ كتاب الرّقاق: ۳۰ باب لينظر إلى من هو أسفل منه ولا ينظر إلى من هو فوقه. [۶۰۳] أخرجه البخاري في: ۶۰ كتاب الأنبياء: ۵۱ باب حديث أبرص وأقرع وأعمى في بني إسرائيل. [۶۰۴] أخرجه البخاري في: ۸۱ كتاب الرّقاق: ۱٧ باب كيف كان عيش النّبيّ وأصحابه وتخليهم من الدُّنيا. [۶۰۵] أخرجه البخاري في: ۸۱ كتاب الرّقاق: ۱٧ باب كيف كان عيش النّبيّ وأصحابه. [۶۰۶] أخرجه البخاري في: ٧۰ كتاب الأطعمة: ۲۳ باب ما كان النّبيّ وأصحابه يأكلون. [۶۰٧] أخرجه البخاري في: ۸۱ كتاب الرّقاق: ۱٧ باب كيف كان عيش النّبيّ وأصحابه. [۶۰۸] أخرجه البخاري في: ۵۱ كتاب الهبة: ۱ باب الهبة وفضلها والتحريض عليها. [۶۰٩] أخرجه البخاري في: ٧۰ كتاب الأطعمة: ۶ باب من أكل حتّى شبع. [۶۱۰] أخرجه البخاري في: ٧۰ كتاب الأطعمة: ۱ باب قول الله تعالى: ﴿كُلُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰكُمۡ...﴾[طه: ۸۱].