ترجمه فارسی اللؤلؤ والمرجان فیما اتفق علیه الشیخان - جلد سوم

فهرست کتاب

باب ۴۱: فضائل جعفربن ابوطالب و اسماء دختر عمیس و کسانى که در کشتى با ایشان همراه بودندش

باب ۴۱: فضائل جعفربن ابوطالب و اسماء دختر عمیس و کسانى که در کشتى با ایشان همراه بودندش

۱۶۲٧- حدیث: «أَبِي مُوسى وَأَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ عَنْ أَبِي مُوسىس قَالَ: بَلَغَنَا مَخْرَجُ النَّبِيِّج، وَنَحْنُ بِالْيَمَنِ فَخَرَجْنَا مُهَاجِرِينَ إِلَيْهِ، أَنَا وَأَخَوَانِ لِي، أَنَا أَصْغَرُهُمْ، أَحَدُهُمَا أَبُو بُرْدَةَ، وَالآخَرُ أَبُو رُهْمٍ فِي ثَلاَثَةٍ وَخَمْسِينَ أَوِ اثْنَيْنِ وَخَمْسِينَ رَجُلاً مِنْ قَوْمِي فَرَكِبْنَا سَفِينَةً، فَأَلْقَتْنَا سَفِينَتُنَا إِلَى النَّجَاشِيِّ، بِالْحَبَشَةِ، فَوَافَقْنَا جَعْفَرَ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فَأَقَمْنَا مَعَهُ حَتَّى قَدِمْنَا جَمِيعًا فَوَافَقْنَا النَّبِيَّج، حِينَ افْتَتَحَ خَيْبَرَ وَكَانَ أُنَاسٌ مِنَ النَّاسِ يَقُولُونَ لَنَا: (يَعْنِي لأَهْلِ السَّفِينةِ) سَبَقْنَاكُمْ بِالْهِجْرَة

وَدَخَلَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ، وَهِيَ مِمَّنْ قَدِمَ مَعَنَا، عَلَى حَفْصَةَ، زَوْجِ النَّبِيِّ ج، زَائِرةً وَقَدْ كَانَتْ هَاجَرَتْ إِلَى النَّجَاشِيِّ فِيمَنْ هَاجَرَ فَدَخَلَ عُمَرُ عَلَى حَفْصَةَ، وَأَسْمَاءُ عِنْدَهَا فَقَالَ عُمَرُ، حِينَ رَأَى أَسْمَاءَ: مَنْ هذِهِ قَالَتْ: أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ قَالَ عُمَرُ: الْحَبَشِيَّةُ هذِهِ الْبَحْرِيَّةُ هذِهِ قَالَتْ أَسْمَاءُ: نَعَم قَالَ: سَبَقْنَاكُمْ بِالْهِجْرَةِ، فَنَحْنُ أَحَقُّ بِرَسُولِ اللهِج، مِنْكُمْ فَغَضِبَتْ، وَقَالَتْ: كَلاَّ وَاللهِ كُنْتمْ مَعَ رَسُولِ اللهِج، يُطْعِمُ جَائِعَكُمْ، وَيَعِظُ جَاهِلَكُمْ وَكُنَّا فِي دَارِ، (أَوْ) فِي أَرْضِ الْبُعَدَاءِ الْبُغَضَاءِ بِالْحَبَشَةِ وَذَلِكَ فِي اللهِ وَفِي رَسُولِهِج وَايْمُ اللهِ لاَ أَطْعَمُ طَعَامًا، وَلاَ أَشْرَبُ شَرَابًا، حَتَّى أَذْكُرَ مَا قُلْتَ لرَسُولِ اللهِج وَنَحْنُ كُنَّا نُؤْذَى وَنَخَافُ، وَسَأَذْكُرُ ذَلِكَ لِلنَّبِيِّج، وَأَسْأَلُهُ وَاللهِ لاَ أَكْذِبُ وَلاَ أَزِيغُ وَلاَ أَزِيدُ عَلَيْهِ فَلَمَّا جَاءَ النَّبِيُّج، قَالَتْ: يَا نَبِيَّ اللهِ إِنَّ عُمَرَ قَالَ كَذَا وَكَذَا قَالَ: فَمَا قُلْتِ لَهُ قَالَتْ: قلْتُ لَهُ كَذَا وَكَذَا قَالَ: لَيْسَ بِأَحَقَّ بِي مِنْكُمْ وَلَهُ وَلأَصْحَابِهِ هِجْرَةٌ وَاحِدَةٌ وَلَكُمْ أَنْتُمْ، أَهْلَ السَّفِينَةِ هِجْرَتَانِ

قَالَتْ: فَلَقَدْ رَأَيْتُ أَبَا مُوسى وَأَصْحَابَ السَّفِينَةِ يَأْتُونِي أَرْسَالاً، يَسْأَلُونِي عَنْ هذَا الْحَدِيثِ مَا مِنَ الدُّنْيَا شَيْءٌ هُمْ بِهِ أَفْرَحُ، وَلاَ أَعْظَمُ فِي أَنْفُسِهِمْ، مِمَّا قَالَ لَهُمُ النَّبِيُّ ج

قَالَ أَبُو بُرْدَةَ (رَاوِي الْحَدِيثِ) قَالَتْ أَسْمَاءُ: فَلَقَدْ رَأَيْتُ أَبَا مُوسى وَإِنَّهُ لِيَسْتَعِيدُ هذَا الْحَدِيثَ مِنِّي» [۳۵٧].

یعنی: «ابو موسىسگوید: در یمن بودیم که خبر هجرت پیغمبر جاز مکه به مدینه را شنیدیم ما هم به عنوان هجرت به سوى پیغمبر جاز یمن خارج شدیم، با برادرهایم ابو برده و ابو رهم که از ایشان کوچکتر بودم همراه با پنجاه و سه یا پنجاه و دو نفر دیگر از مردان طایفه اشعرى سوار کشتى شدیم، کشتى ما را به حبشه پیش نجاشى برد، در حبشه با جعفر بن ابى طالب ملاقات کردیم، مدّتى در آنجا ماندیم تاهمه باهم به مدینه آمدیم، هنگامى که به حضور پیغمبر رسیدیم، خیبر را فتح کرده بود، عدّه‌اى به ما (کسانى که با کشتى آمده بودیم) مى‌گفتند: ما در هجرت از شما سابق‌تر هستیم، اسماء دختر عمیس که همراه ما وارد مدینه شده بود به نزد حفصه همسر پیغمبر جرفت، تا از او دیدن نماید، اسماء قبلاً با عدّه‌اى به حبشه پیش نجاشى رفته بود، وقتى پیش حفصه بود عمر (پدر حفصه) هم وارد شد، همینکه اسماء را دید از حفصه پرسید: این زن کیست؟ حفصه گفت: اسماء دختر عمیس است. عمرسگفت: این زن جزو حبشى‌هایى است که با کشتى آمده‌اند، اسماء گفت: بلى، جزو ایشان هستم، عمر به اسماء گفت: ما در هجرت از شما سابق‌تر هستیم پس ما از شما به پیغمبر جبیشتر نزدیک مى‌باشیم، اسماء عصبانى شد و گفت: قسم به خدا اینطور نیست، شماها که با پیغمبر جبودید او گرسنه‌هاى شما را سیر مى‌کرد، ناآگاهان را وعظ مى‌داد و تربیت مى‌نمود، ما در حبشه در سرزمینى بودیم که قبایل آن از لحاظ نسب با ما بیگانه و از لحاظ دین با ما دشمنى و کینه داشتند، و این مشکلات را به خاطر خدا و رسول خدا تحمّل مى‌کردیم، قسم به خدا تا سخنان شما را براى پیغمبرجبازگو نکنم لب به نان و آب نخواهم زد، ما همیشه در خوف و عذاب بودیم، الآن مى‌روم از پیغمبر جسؤال مى‌کنم و آنچه گفته‌اى بدون کم و زیاد به پیغمبر جمى‌گویم، اسماء پیش پیغمبر جآمد و گفت: اى رسول خدا! عمرسبه این نحو درباره ما قضاوت مى‌کند، پیغمبر جفرمود: شما در جوابش چه گفتى؟ اسماءلگفت: من‌هم جوابش را اینطور دادم، پیغمبر جفرمود: عمر از شما به من نزدیکتر نیست، عمر و کسانى که مثل عمر هستند یک بار هجرت در راه خدا انجام داده‌ند، ولى شما مسافران کشتى دو بار هجرت کرده‌اید (دو ثواب دارید).

اسماءلگوید: بعد از این جریان دیدم ابو موسى و سایر کسانى که همراه ما با کشتى مهاجرت کرده بودند، دسته دسته پیش من مى‌آیند، در مورد گفتگوى من و عمر و فرموده پیغمبر جدر این خصوص از من سؤال مى‌کردند، به حدّى از این فرمایش پیغمبر جشاد شدند و آن را بااهمیت تلقّى کردند که تمام ثروت دنیا نمى‌توانست تا این اندازه ایشان را شاد نماید.

ابو بردهس(راوى این حدیث گوید:) اسماء مى‌گفت: من ابو موسى را مى‌دیدم که این حدیث را از من براى دیگران روایت مى‌کرد».

[۳۵٧] أخرجه البخاري في: ۶۴ كتاب المعازي: ۳۸ باب غزوة خيبر.