ترجمه فارسی اللؤلؤ والمرجان فیما اتفق علیه الشیخان - جلد سوم

فهرست کتاب

باب ۲۰: کسى که به عنوان مهمان به منزل کسى دعوت مى‌شود، مى‌تواند دیگران را با خود به آن منزل ببرد

باب ۲۰: کسى که به عنوان مهمان به منزل کسى دعوت مى‌شود، مى‌تواند دیگران را با خود به آن منزل ببرد

به شرط اینکه کاملاً اطمینان داشته باشد که صاحب آن به این کار راضى است. مستحب است که مهمانان با هم بر سر غذا جمع شوند.

۱۳۲۲- حدیث: «جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِس قَالَ: لَمَّا حُفِرَ الْخَنْدَقُ، رَأَيْتُ بِالنَّبِيِّج خَمَصًا شَدِيدًا، فَانْكَفَأْتُ إِلَى امْرَأَتِي، فَقُلْتُ: هَلْ عِنْدَكِ شَيْءٌ فَإِنِّي رَأَيْتُ بِرَسُولِ اللهِج خَمَصًا شَدِيدًا فَأَخْرَجَتْ إِلَيَّ جِرَابًا، فِيهِ صَاعٌ مِنْ شَعِيرٍ، وَلَنَا بُهَيْمَةٌ دَاجِنٌ، فَذَبَحْتُهَا، وَطَحَنَتِ الشَّعِيرَ فَفَرَغَتْ إِلَى فَرَاغِي وَقَطّعْتُهَا فِي بُرْمَتِهَا، ثُمَّ وَلَّيْتُ إِلَى رَسُولِ اللهِج، فَقَالَتْ: لاَ تَفْضَحْنِي بِرَسُولِ اللهِج، وَبِمَنْ مَعَهُ فَجِئْتُهُ فَسَارَرْتُهُ؛ فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ ذَبَحْنَا بُهَيْمَةً لَنَا، وَطَحَنَّا صَاعًا مِنْ شَعِيرٍ، كَانَ عِنْدَنَا، فَتَعَالَ أَنْتَ وَنَفَرٌ مَعَكَ فَصَاحَ النَّبِيُّج، فَقَالَ: يَا أَهْلَ الْخَنْدَقِ إِنَّ جَابِرًا قَدْ صَنَعَ سُورًا، فَحَيَّ هَلاً بِكُمْ فَقَالَ رَسُولُ اللهِج: لاَ تُنْزِلُنَّ بُرْمَتَكُمْ، وَلاَ تَخْبِزُنَّ عَجِينَكُمْ حَتَّى أَجِيءَ فَجِئْتُ، وَجَاءَ رَسُولُ اللهِج، يَقْدُمُ النَّاسَ، حَتَّى جِئْتُ امْرأَتِي فَقَالَتْ: بِكَ وَبِكَ فَقُلْتُ: قَدْ فَعَلْتُ الَّذِي قُلْتِ فَأَخْرَجَتْ لَهُ عَجِينًا، فَبَصَقَ فِيهِ وَبَارَكَ ثُمَّ عَمَدَ إِلَى بُرْمَتِنَا فَبَصَقَ وَبَارَكَ ثُمَّ قَالَ: ادْعُ خَابِزَةً فَلْتَخْبِزْ مَعِي، وَاقْدَحِي مِنْ بُرْمَتِكُمْ وَلاَ تُنْزِلُوهَا وَهُمْ أَلْفٌ فَأَقْسِمُ بِاللهِ لقَدْ أَكَلُوا حَتَّى تَرَكُوهُ وَانْحَرفُوا، وَإِنَّ بُرْمَتَنَا لَتَعِطُّ كَمَا هِيَ، وَإِنَّ عَجِينَنَا لَيخْبَزُ كَمَا هُوَ» [۴۴].

یعنی: «جابر بن عبداللهسگوید: وقتى که خندق (در جنگ احزاب به دور مدینه) حفر مى‌شد دیدم که پیغمبر جبه شدّت گرسنه است، به سوى همسرم در منزل برگشتم، به او گفتم: آیا چیزى دارى؟ به راستى پیغمبر جرا دیدم که بسیار گرسنه است، زنم هم انبانى آورد که یک صاع جو در آن بود، برّه یا بزغاله‌اى را در خانه داشتیم آن را سر بریدم، همسرم هم آن جو را آرد کرد، تا من از سر بریدن آن حیوان و پاره کردن گوشتش فارغ شدم زنم هم از آرد کردن آن جو فارغ شد، و تکه گوشت‌ها را در دیک ریختم، به سوى رسول خدا برگشتم، همسرم گفت : مرا پیش پیغمبر و همراهانش شرمنده نکن، (و تعداد مدعوین به اندازه‌اى باشد، که غذا کفایت آنان را بنماید) من هم به نزد پیغمبر جرفتم، به آهسته به او گفتم: اى رسول خدا! ما برّه‌اى را سر بریده‌ایم و یک صاع (سه کیلو) جو را آرد کرده‌ایم، شما با چند نفرى که مى‌خواهى تشریف بیاور، پیغمبر جبا صداى بلند فرمود: اى اهل خندق! جابر دعوت و سورى تهیه کرده، هرچه زودتر به آنجا بیائید، پیغمبر جگفت: تا من مى‌آیم، دیک خودتان را از روى آتش پایین نیاورید و خمیر را هم نان نکنید، به منزل برگشتم، پیغمبر جهم به آنجا رسید، اصحاب هم شروع به آمدن کردند، وقتى که پیش زنم رفتم، گفت: خدا شما را چه کند و چه کند (چرا این همه مردم را دعوت کرده‌اى و مرا پیش پیغمبر شرمنده ساختى ؟) گفتم: سخنان شما را به پیغمبر جگفتم، زنم مقدار خمیر را براى پیغمبر جآورد، و پیغمبر جدر آن تف ریخت، خداوند در آن خمیر برکت انداخت، سپس پیغمبر جبه سوى دیک گوشت رفت و در آن هم تف ریخت، خداوند در آن دیک برکت انداخت، آنگاه پیغمبر جگفت: یک نان‌پز صدا کنید تا نان بپزد، با کاسه از دیک غذا خالى کنید، آن را از روى اجاق پایین نیاورید، جابر گوید: تعداد جمعیت هزار نفر بودند، قسم بخدا همه آنان از این غذا خوردند، تا همه سیر شدند و برگشتند، هنوز دیک ما پر و لبریز بود و خمیر ما مثل سابق نان مى‌شد و کم نشده بود».

«انكفأت: برگشتم. جراب: پوست حیوان است که بعد از خشک کردن و برداشتن موهاى آن و سفید کردنش اطراف آن با هم دوخته مى‌شود و به عنوان ظرف حبوبات مورد استفاده قرار مى‌گیرد که انبان نام دارد. بهمية: تصغیر بهیمه است برّه یا بزغاله کوچک است . داجن: حیوانى است که در منزل پرورش داده مى‌شود، و به صحرا نمى‌رود. برمة: دیک سنگى. ساررته: مخفیانه به او گفتم».

۱۳۲۳- حدیث: «أَنَسٍ بْنِ مَالِكٍس قَالَ: قَالَ أَبو طَلْحَة لأُمِّ سُلَيْمٍ: لَقَدْ سَمِعْتُ صَوْتَ رَسُولِ اللهِج ضَعِيفًا، أَعْرِفُ فِيهِ الْجُوعَ، فَهَلْ عِنْدَكَ مِنْ شَيْءٍ قَالَتْ: نَعَمْ فَأَخْرَجَتْ أَقْرَاصًا مِنْ شَعِيرٍ، ثُمَّ أَخْرَجَتْ خِمَارًا لَهَا، فَلَفَّتِ الْخُبزَ بِبَعْضِهِ، ثُمَّ دَستْهُ تَحْتَ يَدِي وَلاَثَتْنِي بِبَعْضِهِ ثُمَّ أَرْسَلَتْنِي إِلَى رَسُولِ اللهِج قَالَ: فَذَهَبْتُ بِهِ، فَوَجَدْتُ رَسُولَ اللهِج فِي الْمَسْجِدِ، وَمَعَهُ النَّاسُ، فَقُمْتُ عَلَيْهِمْ فَقَالَ لِي رَسُولُ اللهِج: آرْسَلَكَ أَبُو طَلْحَةَ فَقُلْتُ: نَعَمْ قَالَ: بِطَعَامٍ فَقُلْتُ: نَعَمْ فَقَالَ رَسُولُ اللهِج، لِمَنْ مَعَهُ قُومُوا فَانْطَلَقَ وَانْطَلَقْتُ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ حَتَّى جِئْتُ أَبا طَلْحَةَ فَأَخْبَرْتُهُ فَقَالَ أَبُو طَلْحَةَ: يَا أُمَّ سُلَيْمٍ قَدْ جَاءَ رَسُولُ اللهِج بِالنَّاسِ، لَيْسَ عَنْدَنَا مَا نُطْعِمُهُمْ، فَقَالَتْ: اللهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ فَانْطَلَقَ أَبُو طَلْحَةَ حَتَّى لَقِيَ رَسُولَ اللهِج، فَأَقْبَلَ رَسُولُ اللهِج وَأَبُو طَلْحَةَ مَعَهُ فَقَالَ رَسُولُ اللهِج: هَلُمِّي يَا أُمَّ سُلَيْمٍ مَا عِنْدَكِ فَأَتَتْ بِذلِكَ الْخبْزِ، فَأَمَرَ بِهِ رَسُولُ اللهِج فَفُتَّ، وَعَصَرَتْ أُمُّ سُلَيْمٍ عُكَّةً فَأَدَمَتْهُ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللهِج فِيهِ مَا شَاءَ اللهُ أَنْ يَقُولَ ثُمَّ قَالَ: ائْذَنْ لِعَشَرَةٍ فَأَذِنَ لَهُمْ، فَأَكَلُوا حَتَّى شَبِعُوا ثُمَّ خَرَجُوا ثُمَّ قَالَ: ائْذَنْ لِعَشَرَةٍ فَأَذِنَ لَهُمْ فَأَكَلُوا حَتَّى شَبِعُوا ثُمَّ خَرَجُوا ثُمَّ قَالَ: ائْذَنْ لِعَشَرَةٍ فَأَذِنَ لَهُمْ فَأَكَلُوا حَتَّى شَبِعُوا ثُمَّ خَرَجُوا ثُمَّ قَالَ: ائْذَنْ لِعَشَرَةٍ فَأَكَلَ الْقَوْمُ كُلُّهُمْ وَشَبِعُوا، وَالْقَوْمُ سَبْعُونَ أَوْ ثَمَانُونَ رَجُلاً» [۴۵].

یعنی: «انسسگوید: ابو طلحه به امّ سلیم گفت: دیدم که پیغمبر جصدایش ضعیف شده است احساس کردم که گرسنه است، آیا شما غذا دارى؟ امّ سلیم گفت: بلى، غذا هست، امّ سلیم چندتا نان جو را بیرون آورد، سپس روپوش خود را آورد و نانها را با یک طرف روپوشش پوشانید و آن‌ها را در زیر بغلم قرار داد، و طرف دیگر روپوشش را به دور سرم بست، سپس مرا پیش پیغمبر جفرستاد، آن را براى پیغمبرجکه در مسجد بود و چند نفرى هم با او بودند بردم، نزد ایشان ایستادم، پیغمبر جگفت: ابو طلحه شما را فرستاده است؟ گفتم: بلى، فرمود: غذا با خود آورده‌اى؟ گفتم: بلى، پیغمبر جبه افرادى که با او بودند گفت: بلند شوید، پیغمبر جبه راه افتاد، من‌هم همراه ایشان به راه افتادم، من عجله کردم، زودتر به ابو طلحهسرسیدم، آمدن پیغمبرجرا به او خبر دادم، ابو طلحه به امّ سلیم گفت: پیغمبر جدارد با جماعتى مى‌آیند، ما هم غذاى کافى براى آنان نداریم، امّ سلیم گفت: خدا و رسول خدا از همه بهتر مى‌دانند (حتماً پیغمبر بدون حکمت نمى‌آید) ابو طلحهسرفت تا به حضور پیغمبر جرسید، پیغمبر جتشریف آورد، ابو طلحه نیز همراه او بود، فرمود: اى امّ سلیم! هرچه دارى بیاور، امّ سلیم هم آن نان‌هاى جوین را آورد، پیغمبر جدستور داد تا آن‌ها را خرد کردند، امّ سلیم ظرف روغن را خالى کرد و روغن موجود را به عنوان خوراکى آورد، پیغمبر جتا جایى که خواست خدا بود بر آن دعا خواند، سپس فرمود: به ده نفر اجازه بدهید بیایند نان بخورند، به ده نفر اجازه دادند آمدند تا سیر شدند، غذا را خوردند، سپس بیرون رفتند، آنگاه پیغمبر جفرمود: به ده نفر دیگر اجازه بدهید، به ده نفر دیگر اجازه دادند، آمدند، تا سیر شدند غذا را خوردند و بیرون رفتند، همینطور ده نفر ده نفر تا هفتاد یا هشتاد نفر که بودند همه آمدند، غذا خوردند و همه سیر شدند».

[۴۴] أخرجه البخاري في: ۶۴ كتاب المغازي: ۲٩ باب غزوة الخندق وهي الأحزاب. [۴۵] أخرجه البخاري في: ۶۱ كتاب المناقب: ۲۵ باب علامات النّبوّة في الإسلام.