باب ۳۲: احترام به مهمان و ترجیح دادن آن بر خود و افراد خانواده
۱۳۳۰- حدیث: «أَبِي هُرَيْرَةَس، أَنَّ رَجُلاً أَتَى النَّبِيَّج، فَبَعَثَ إِلَى نِسَائِهِ، فَقُلْنَ: مَا مَعَنَا إِلاَّ الْمَاءُ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِج مَنْ يَضُمُّ أَوْ يُضِيفُ هذَا فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ: أَنَا فَانْطَلَقَ بِهِ إِلَى امْرَأَتِهِ فَقَالَ: أَكْرِمِي ضَيْفَ رَسُولِ اللهِج فَقَالَتْ: مَا عِنْدَنَا إِلاَّ قُوتُ صِبْيَانِي فَقَالَ: هَيِّء طَعَامَكِ، وَأَصْبِحِي سِرَاجَكِ، وَنَوِّمِي صِبْيَانَكِ إِذَا أَرَادُوا عَشَاءً فَهَيَّأَتْ طَعَامَهَا، وَأَصْبَحَتْ سِرَاجَهَا، وَنَوَّمَتْ صِبْيَانَهَا؛ ثُمَّ قَامَتْ كَأَنَّهَا تُصْلِحُ سِرَاجَهَا، فَأَطْفَأَتْهُ، فَجَعَلاَ يُرِيَانِهِ أَنَّهُمَا يَأْكُلاَنِ فَبَاتَا طَاوِيَيْنِ فَلَمَّا أَصْبَحَ غَدَا إِلَى رَسُولِ اللهِج، فَقَالَ: ضَحِكَ اللهُ اللَّيْلَةَ أَوْ عَجِبَ مِنْ فِعَالِكُمَا فَأَنْزَلَ اللهُﻷ:﴿وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٩﴾[الحشر: ٩] [۵۲].
یعنی: «ابوهریرهسگوید: یک نفر مهمان پیغمبر جشد، پیغمبر جکسى را به نزد زنانش فرستاد تا بداند طعامى دارند یا خیر، همه گفتند: جز آب چیز دیگرى نداریم، پیغمبر به جماعت گفت: چه کسى این مهمان را با خود مىبرد (یا مهمانى مىکند) یک نفر انصارى گفت: من او را مهمان مىکنم، آن مهمان را با خود به خانه برد، به زنش گفت: به مهمان رسول خدا احترام کن، (غذاى خوبى براى او آماده کن) آن زن گفت: به جز غذاى بچهها چیز دیگرى نداریم، شوهرش گفت: این طعام را آماده کن، و چراغ را روشن بنما، قبل از اینکه بچهها غذا بخورند آنان را بخوابان، آن زن غذایش را آماده کرد، چراغ را روشن ساخت، بچهها را خواباند، بلند شد به بهانه اینکه مىخواهد شمع چراغ را روشنتر نماید آن را خاموش نمود، (غذارا که آوردند) این زن وشوهر هردو چنین وانمودکردند که ایشان هم با مهمانشان غذا مىخورند ولى هیچ نخوردند، و شب گرسنه خوابیدند، فردا صبح که به حضور پیغمبر جرفتند، پیغمبر جگفت: خداوند امشب از رفتار شما با این مهمان بسیار خشنود و راضى بود، در این مورد آیه ٩ سوره حشر نازل شد که مىفرماید: «مؤمنان کسانى هستند که باوجود گرسنگى وناراحتى خود، دیگران را برخود ترجیح مىدهند، کسانى که خود را از بخل نفس خود محفوظ نمایند، همانا رستگارند)».
۱۳۳۱- حدیث: «عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ، قَالَ: كُنَّا مَعَ النَّبِيِّج ثَلاَثِينَ وَمِائَةً فَقَالَ النَّبِيُّج: هَلْ مَعَ أَحَدٍ مِنْكُمْ طَعَامٌ فَإِذَا مَعَ رَجُلٍ صَاعٌ مِنْ طَعَامٍ أَوْ نَحْوُهُ فَعُجِنَ ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ مُشْرِكٌ مُشْعَانٌّ طَوِيلٌ بِغَنَمٍ يَسُوقُهَا فَقَالَ النَّبِيُّج: بَيْعًا أَمْ عَطِيَّةً أَوْ قَالَ: أَمْ هِبَةً قَالَ: لاَ، بَلْ بَيْعٌ فَاشْتَرَى مِنْهُ شَاةً، فَصُنِعَتْ، وَأَمَرَ النَّبِيُّج بِسَوَادِ الْبَطْنِ أَنْ يُشْوَى، وَايْمُ اللهِ مَا فِي الثَّلاثِينَ وَالْمِائَةِ إِلاَّ قَدْ حَزَّ النَّبِيُّج لَهُ حُزَّةً مِنْ سَوَادِ بَطْنِهَا، إِنْ كَانَ شَاهِدًا أَعْطَاهَا إِيَّاهُ، وَإِنْ كَانَ غَائِبًا خَبَأَ لَهُ، فَجَعَلَ مِنْهَا قَصْعَتَيْنِ فَأَكَلُوا أَجْمَعُونَ، وَشَبِعْنَا فَفَضَلَتِ الْقَصْعَتَانِ فَحَمَلْنَاهُ عَلَى الْبَعِيرِ أو كَمَا قَالَ» [۵۳].
یعنی: «عبدالرحمن پسر ابوبکرسگوید: صدوسى نفر با پیغمبر جبودیم، پیغمبر جگفت: هیچیک از شما غذایى همراه دارد؟ دیدم که یک نفر به اندازه یک صاع (سه کیلو) طعام همراه دارد، آن را به صورت خمیر درآوردند، سپس یک مرد مشرک ژولیده موى و بلند قد با گله گوسفندى آمد، پیغمبر گفت: یا با فروش یا با بخشش گوسفندى را به ما بده، آن مرد گفت: با فروش مىدهم، گوسفندى را از او خرید، گوسفند سر بریده شد، پیغمبر جدستور داد تا جگر سیاه آن را کباب کنند، قسم به خدا در بین این صدوسى نفر کسى نبود که پیغمبر جیک تکه جگر را به او ندهد، کسانى که حاضر بودند، سهم ایشان را مىداد و سهم غائبین را براى آنان نگه مىداشت، این طعام را در دو کاسه قرار داد، و تمام یکصدوسى نفر از آن خوردیم، سیر شدیم، هنوز غذاى اضافى در دو کاسه مزبور باقى مانده بود، آن را بر شتر قرار دادیم».
«مشعان: یعنى موهاى سرش ژولیده و بلند بود».
۱۳۳۲- حدیث: « عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي بَكْرٍس: أَنَّ أَصْحَابَ الصُّفَّةِ كَانُوا أُنَاسًا فُقَرَاءَ، وَأَنَّ النَّبِيَّج قَالَ: مَنْ كَانَ عِنْدَهُ طَعَامُ اثْنَيْنِ فَلْيَذْهَبْ بِثَالِثٍ، وَإِنْ أَرْبَعٌ فَخَامِسٌ أَوْ سَادِسٌ وَأَنَّ أَبَا بَكْرٍ جَاءَ بِثَلاَثَةٍ، فَانْطَلَقَ النَّبِيُّج بِعَشَرَةٍ، قَالَ: فَهُوَ أَنَا وَأَبِي وَأُمِّي، وَامْرَأَتِي وَخَادِمٌ بَيْنَنَا وَبَيْنَ بَيْتِ أَبِي بَكْرٍ وَإِنَّ أَبَا بَكْرٍ تَعَشَّى عِنْدَ النَّبِيِّج، ثُمَّ لَبِثَ حَيْثُ صُلِّيَتِ الْعِشَاءُ، ثُمَّ رَجَعَ فَلَبِثَ حَتَّى تَعَشَّى النَّبِيُّج، فَجَاءَ بَعْدَ مَا مَضى مِنَ اللَّيْلِ مَا شَاءَ اللهُ قَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ: وَمَا حَبَسَكَ عَنْ أَضْيَافِكَ، أَوْ قَالَتْ: ضَيْفِكَ قَالَ: أَوَ مَا عَشَّيْتِيهِمْ قَالَتْ: أَبَوْا حَتَّى تَجِي، قَدْ عُرِضُوا فَأَبَوْا قَال: فَذَهَبْتُ أَنَا فَاخْتَبَأْتُ فَقَالَ: يَا غُنْثَرُ فَجَدَّعَ وَسَبَّ وَقَالَ: كُلُوا، لاَ هَنِيئًا فَقَالَ: وَاللهِ لاَ أَطْعُمُه أَبَدًا وَايْمُ اللهِ مَا كُنّا نَأْخُذُ مِنْ لُقْمَةٍ إِلاَّ رَبَا مِنْ أَسْفَلِهَا أَكْثَرُ مِنْهَا، قَالَ: يَعْنِي حَتَّى شَبِعُوا، وَصَارَتْ أَكْثَرَ مِمَّا كَانَتْ قَبْلَ ذَلِكَ فَنَظَرَ إِلَيْهَا أَبُو بَكْرٍ فَإِذَا هِيَ كَمَا هِيَ أَوْ أَكْثَرُ مِنْهَا فَقَالَ لاِمْرَأَتِهِ: يَا أُخْتَ بَنِي فِرَاسٍ مَا هذَا قَالَتْ: لاَ، وَقُرَّةِ عَيْنِي لَهِيَ الآنَ أَكْثَرُ مِنْهَا قَبْلَ ذَلِكَ بِثَلاَثِ مَرَّاتٍ فَأَكَلَ مِنْهَا أَبُو بَكْرٍ، وَقَالَ: إِنَّمَا كَانَ ذَلِكَ مِنَ الشَّيْطَانِ، يَعْنِي يَمِينَهُ ثُمَّ أَكَلَ مِنْهَا لُقْمَةً ثُمَّ حَمَلَهَا إِلَى النَّبِيِّج فَأَصْبَحَتْ عِنْدَهُ وَكَانَ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمٍ عَقْدٌ فَمَضى الأَجَلُ فَفَرَّقَنَا اثْنَا عَشَرَ رَجُلاً، مَعَ كُلِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ أُنَاسٌ، اللهُ أَعْلَمُ كَمْ مَعَ كُلِّ رَجُلٍ فَأَكَلُوا مِنْهَا أَجْمَعُونَ، أَوْ كَمَا قَالَ» [۵۴].
یعنی: «عبدالرحمن پسر ابوبکرسگوید: اصحاب صفه جماعتى بودند فقیر، پیغمبرجفرمود: هر کس طعام دو نفر دارد، نفر سوم را (از اصحاب صفه) با خود ببرد، هر کس طعام چهار نفر دارد، پنجمین یا ششمین نفر (از آنان) را با خود به منزل ببرد، ابو بکر سه نفر را با خود به خانه آورد، پیغمبر جده نفر را با خود برد، افراد خانواده ما عبارت بودند از من و پدر و مادر و زنم و یک خدمتکار مشترک بین خانه ما و پدرم، امّا (پدرم) ابو بکر نزد پیغمبر جشام خورد و نشست تا نماز عشاء را با پیغمبر جخواند و به منزل پیغمبر جبرگشت و نشست تا اینکه پیغمبر جهم شام را صرف نمود، وقتى به خانه آمد، خدا مىداند که چقدر از شب گذشته بود، زنش به او گفت: چرا این قدر دیر آمدى و مهمانهایت را معطّل کردى؟ ابوبکرسگفت: مگر به ایشان شام ندادهاى؟! زنش گفت: مهمانها اجازه ندادند تا شما بیایى، شام را آوردیم، ولى از خوردن آن خوددارى کردند، (عبدالرحمن) گوید: (از ترس عصبانیت ابو کر) خود را پنهان کرده بودم، مرا صدا کرد و گفت: اى تنبل نادان! دست و پایت خرد شود، به من ناسزا گفت: (که چرا از مهمانها پذیرایى نکردهام و شام را به آنان ندادهام) سپس ابوبکر رو به مهمانها کرد، گفت: شام را بخورید، ولى چون به تأخیر افتاده است شام گوارائى نیست، ابو بکرس(که عصبانى بود) قسم خورد و گفت: من از این شام نمىخورم، (عبدالرحمن گوید: وقتى که شروع به غذا خوردن کردیم) قسم به خدا هیچ لقمهاى را بر نمىداشتیم مگر اینکه جاى آن پر مىشد، و غذا بیشتر مىگردید، تا اینکه همه سیر شدند، دیدیم که غذا بیشتر از وقتى بود که از آن نخورده بوردیم، ابوبکرسدید که غذا به حالت خود باقى است بلکه بیشتر شده است، رو به زنش کرد و گفت: اى خواهر پسران فراس! این موضوع چیست؟! زنش (در حالت تعجّب و شادى) گفت: قسم به نور چشمم این غذا الآن سه برابر بیشتر از زمانى است که از آن چیزى نخورده بودند، آنگاه ابو بکر شروع به خوردن آن کرد و گفت: قسمى که خوردم (و گفتم از این غذا نمىخورم) از شیطان بود، و یک لقمه را از آن غذا خورد، بعداً آن را براى پیغمبر جبرد، این غذا تا صبح پیش پیغمبر جباقى ماند، در بین ما (مسلمانان) با جماعتى (از کافران) قرار داد عدم تعرّض به یکدیگر وجود داشت، که مدّت آن منقضى شده بود (و کافران براى تجدید آن به مدینه آمده بودند، دوازده نفر از آنان را به عنوان مسئول جدا کردیم، و هر مسئولى چندین نفر را همراه داشت، که خدا مىداند هر یک از آنان چند نفر همراه داشتند، تمام این افراد نیز از این غذا خوردند)».
«أصحاب صفه: فقراى مهاجرین که در مدینه داراى منزل و مسکنى نبودند، در آخر مسجد پیغمبر سکویى (صفه) براى آنان درست کرده بودند و در آنجا سکونت داشتند، اصحاب صفه نام دارند. تعشّى: شام را خورد».
[۵۲] أخرجه البخاري في: ۶۳ كتاب مناقب الأنصار: ۱۰ باب ﴿وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ﴾[الحشر: ٩]. [۵۳] أخرجه البخاري في: ۵۱ كتاب الهبة: ۲۸ باب قبول الهدية من المشركين. [۵۴] أخرجه البخاري في: ٩ كتاب مواقيت الصلاة: ۴۱ باب السمر مع الضيف والأهل.