عمر، در حال کفر با محمد جبرخورد مودبانه دارد
عمر بعد از آنها اذیت و آزار زنان آزاده برخی از مسلمانان را از جمله اَمّ عبدالله همسر عامر،آغاز میکند، اما بموازات این اقدامات خشونت آمیز رفتارها و حالتهایی از او مشاهده میگردد، که نشان میدهد عمر ذاتاً سنگدل و مردم آزار نیست، و ذاتاً با اسلام و مسلمین عداوتی ندارد، مثلاً:
۱- نسبت بمرکز این جنبش، پیامبر جنه تنها، مانند دیگران آزاری را روا نمیدارد، و ادا و اطواری را نشان نمیدهد، بلکه در برخوردها بسیار محترمانه و مؤدبانه با پیامبر رفتار میکند، و اینک به عمر گوش میدهیم که در یکی از این برخوردها رفتار خود را برای ما بازگو نماید، عمر میگوید: «در یکی از شبها بقصد میخانه، و حضور در محفل گرم یاران خویش از منزل بیرون رفتم، اما در آن شب اتفاقاً نه میخانه دایر بود و نه از یاران کسی پیدا بود، و با خود گفتم چه بهتر که بمسجد الحرام بروم و کعبه را هفت بار طواف کنم، و هنگامیکه به کعبه نزدیک شدم محمد جرا در حال نماز خواندن دیدم و دلم آرزو میکرد که نزدیکتر شوم و دعا و نجواهای مخصوص او را از نزدیک بشنوم، و اما نگران بودم، که اگر نزدیگتر شوم و مرا ببیند، موجب وحشت و نگرانی او میشوم، ناچار دوری به کعبه زدم، و از جانب (حِجرِ اسماعیل) خود را زیر پرده کعبه طوری مخفی کردم که جز پرده کعبه هیچ فاصله دیگری در بین من و او نبود، و به دعاها و نجواهای او مرتب گوش میدادم». [۱۵۰]
۲- همین ام عبدالله همسر عامر، وقتی بر اثر اذیت و آزار عمر عازم هجرت به حبشه گشته و کوله بار خود را بسته و در انتظار مهاجرین دیگر در جائی نشسته است ناگاه میبیند که عمر بر بالای سر او ایستاده است، و با لحن محبتآمیزی باو میگوید:«ای ام عبدالله! تو هم از وطنت بسوی حبشه مهاجرت میکنی؟» و وقتی آن زن در جواب او میگوید:«آری از شدت آزار تو وطنم را ترک میکنم! و بجای دیگر میروم تا خدا گشایشی بما بدهد» عمر با یک حالتی از تأثر و تأسف و نشانهای از مهر و دلسوزی باو میگوید: «صَحِبَكُمُ اللهُ،خدا یار و یاور شما باشد» [۱۵۱]و حرف و حالت عمر بحدی مهرانگیز و دلجویانه است، که ام عبدالله را به مسلمان شدن عمر کاملاً امیدوار میکند، اگر چه شوهرش عامر حدس او را اشتباه میشمارد و باو میگوید عمر هرگز مسلمان نمیشود.
عمر از یک یک طرف پیشرفت این جنبش را یک خطر جدی علیه مصالح ملی و مذهبی اعراب تلقی کرده، و با قهر و خشونت زیاد، از پیشرفت آن جلوگیری میکند و از طرف دیگر به اقتضای عاطفه و حساسیت عجیبی، از مشاهده اوضاع دقت بار شکنجهها و مهاجرتهای مردان و زنان بیچاره شدیداً متأثر گشته است، و یک حالتی از تضاد و دوگانگی، در رفتار و گفتار او مشاهده میگردد! و برای عمر بیش از سه راه وجود ندارد، یا باید، با این قیافه و شجاعت واعتبار و انتظاری که مردم از او دارند ناظر دو دستگی و جنگهای داخلی، و هتک حرمت مقدسات ملی و مذهبی اعراب شود، یا باید هزاران بار اوضاع رقت آور زنان بیچاره را زیر شکنجهها و مهاجرت زنان و مردان را به دیار غربت مشاهده نماید، یا باید محمد جرا به قتل برساند و یک مرتبه این غائله عظیم را فرو نشاند، [۱۵۲]البته در نظر عمر راه سوم بهترین راه و آخرین چاره است، اما اقدام به آن بی نهایت مشکل است! زیرا عمر شخصاً با محمد جنه تنها هیچ مخالفت و عداوتی ندارد بلکه برای او احترام زیادی هم قایل است و با شور و علاقه بسیاری به دعاها و مناجاتهای او گوش داده است و اضافه بر این، همچنین اقدامی جز انتحار و خودکشی چیز دیگری نیست، زیرا به محض اینکه عمر محمد جرا مورد سؤقصد خود قرار دهد بالافاصله قبیله بنی هاشم و مخصوصاً پیروان مؤمن و شجاعش مانند حمزه، ابوبکر، علی، عثمان و زبیر و عبدالرحمن، عمر را به قتل میرسانند، اما آیا کسی که خود را قربانی یک ملت بکند، و در راه حفظ مقدسات ملی و مذهبی، و دفع ستم و تجاوز چنین بردگی از ملتش، کشته شود، مگر ضرری کرده است؟ مگر نامش همیشه بر سر زبانها و یادش همیشه در دلها باقی نمیماند؟ مگر او مرد جاودانه روزگار نخواهد شد؟ مگر در زندگی، هر اندازه هم طولانی باشد!، رتبه والاتری را میتوان بدست آورد؟
عمر تحت تاثیر هیجانهای عاطفی، و در امواجی از غرور و قدرت و شهرت و نامجویی و حماسههای ملی جاهلی، تصمیم میگیرد که در روز روشن! و در برابر چشم صدها بیننده! به چنین اقدامی متهورانه مبادرت نماید، و به گواهی تمام اهل مکه قهرمانی خود را در تاریخ عرب و در بالای همه اسطورهها ثبت کند و اینک در ظهر یکی از روزها مردم عمر را میبینند که شمشیرش را برداشته و سریعاً پیچ و خم کوچههای راه (تپه صف) را، پشت سر خویش میگذارد و این اُعجوبه زورمند و هولناک با غرش برق آسای خویش مرتب این شعار را تکرار مینماید.
آن کسی که کار مردم قریش را دچار تفرقه نموده است، و عموم خردمندان قریش را سفیه و بی شعور اعلام کرده است، و خداهای آنها را ناسزا گفته است میکشم [۱۵۳]اما بعد از آنکه چندین محله را پشت سر گذاشته، و این شعار ماجرا انگیز را در فضای شهر مکه پراکنده نموده است ناگاه یکی از عابرین سخنی باو میگوید و عمر با شنیدن این سخن بعد از یک لحظه توقف، مسیر حرکتش را عوض میکند [۱۵۴]و با همین قهر و خشم و خروش شتابان به منزل خواهرش (فاطمه) سرازیر میگردد، و وقتی در پشت در، نغمههای تازهای را میشنود، مطمئن میشود، خبری که در راه باو گفتهاند کاملاً صحیح است، وب ا زور یک مشت، درِ بسته را باز کرده وارد منزل میشود، و در حالی که شرارههایی از قهر و خروش، از چشمانش میچکد، شمشیر کشیده را تکان میدهد و به داماد و خواهرش خطاب میکند: «هر چه زودتر بگویید این نغمههای تازه که زمزمه میکردید و من در پشت در آن را شنیدم چه بود؟! [۱۵۵]
[۱۵۰] عبقریه عمر، عقاد، ص:۵۳۸ و۵۴۳ و سیره ابن هشام، ج۱، ص:۲۱۷ و فاروق اعظم، هیکل، ج۱، ص:۴۳، طبق برخی از روایتها که هیکل و غیره ترجیح میدهند عمر در همین برخورد و بعد از شنیدن آیهها از پیامبر ایمان آورده است. [۱۵۱] سیره ابن هشام، ج۱، ص:۲۱۴ و تاریخ کامل ابن اثیر، ج۱، ص:۹۴ و فاروق اعظم، هیکل، ج۱، ص:۴۱ و عبقریه عمر، عقاد، ص:۴۹۵ و اخبار عمر، ص:۱۵. [۱۵۲] فاروق اعظم، هیکل، ج۱، ص:۴۲. [۱۵۳] عبقریه عمر، عقاد، ص:۵۳۸ و اخبار عمر، ص:۱۷. [۱۵۴] سیره ابن هشام، ج۱، ص:۲۱۵، عبقریه عمر، عقاد، ص:۵۳۸. [۱۵۵] همان