سیمای صادق فاروق اعظم عمر بن خطاب رضی الله عنه

فهرست کتاب

بزرگترین توطئه منافقین علیه پیامبر

بزرگترین توطئه منافقین علیه پیامبر

۶- سال پنجم هجری است و پیامبر جدر رأس سپاه اسلام رهسپار منطقه (بنی مصطلق) گشته و بر حسب حکم قرعه عایشهلرا در هودجی همراه خود برده است [۳۹۴]، و پس از پیروزی مسلمانان و پایان یافتن جنگ سپاه اسلام در رکاب پیامبر جبه مدینه بر می‌گردد، و مدتی بعد عایشه سوار بر شتر، در حالیکه صَفْوان بن مُعَطَّل، از یاران با وفای پیامبر ج، جلودار اوست، وارد مدینه می‌گردد، و عایشهلتأخیر خود را از سپاه اینگونه شرح می‌دهد [۳۹۵]: «لحظاتی قبل از حرکت سپاه برای قضای حاجت از کجاوه دور شدم [۳۹۶]، وبهنگام برگشتن بیاد دارم که در همان محل گردن‌بندم را، از مهره‌های جزع، بجا گذاشته‌ام، و بلافاصله برای پیدا کردن آن در تاریکی شب به آن محل برگشتم، و وقتی گردن‌بند را پیدا کردم و به محل سپاه برگشتم، دیدم سپاه حرکت کرده است و چون من زن کم‌سن و کم‌وزن بودم، احساس نکرده‌بودند که من در بین کجاوه نیستم و شتر را با کجاوه خالی برده بودند [۳۹۷]، و می‌دانستم در هر جا ببینند که من در کجاوه نیستم فوراً به دنبال من می‌آیند، و همان محل چادرم را بر خود پیچیدم [۳۹۸]و خوابم برد، که ناگاه صدایی را از دور شنیدم: (اِنّا لِله و اِنّا اِلَیهِ‌ راجِعون) [۳۹۹]کسی بود که از دور سیاهی مرا دیده بود، و نزدیکتر شد و مرا شناخت، و گفت چرا از سپاه عقب مانده‌ای، جوابش نگفتم، اما دانستم که صفوانبن معطَل است، و از کسانی است که بدستور پیامبر جاز سپاه عقب می‌ماند تا وسایل و اثاثیه‌ای که احتمالاً از سپاهیان بجا مانده باشد آن‌ها را بردارد و به صاحبان خود برساند [۴۰۰]، صفوان در نزدیکی من شتر را خواباند، و رو بطرف دیگر کرد [۴۰۱]تا من بر شتر سوار شدم، و شتر برخاست و در حالیکه صفوان زمام شتر را گرفته بود براه افتادیم و لحظه‌ای که سپاه در شهر فرود آمده بود ما به سپاه رسیدیم [۴۰۲]»

این اتفاق، در دل هیچیک از مسلمانان و حتی نامسلمانان، خیال بدی و سوءظنی ایجاد نمی‌کند زیرا عموماً روحیه عایشهلحرم پیامبر را و روحیه صفوان صحابی را در اوج طهارت و پرهیزگاری و شخصیت ممتاز اسلامی می‌شناسد و بعلاوه مصادف ورود سپاه، آن‌ها بشهر رسیده‌اند [۴۰۳]، اما عبدالله بن‌اُبَی، رئیس باند منافقین و مرد شماره یک خیانت و نفاق و ماجراجویی بمحض مشاهده این اتفاق، تمام کوشش خود را در جهت ایجاد شبه‌ها [۴۰۴]وایجاد نقطه‌های آب‌هام، و بازکردن پرانتزهای موهوم و هراس‌انگیز، بکار می‌اندازد، و برای تزریق اندیشه‌های فاسد و زهرآگین خویش از عناصر بیماری نیز کمک می‌گیرد تا آنجا که یک باند ده‌نفری [۴۰۵]و بفرموده قرآن (عُصبه) برای تراشیدن (اِفک) یک دروغ بی‌اساس و نامعقول و محال و چرخاندن آن در سطح شهر وارد صحنه فعالیت می‌شوند.

پیامبر جاز شنیدن این شایعه شدیداً در رنج و ناراحتی است و اصحاب عموماً در حالتی از اضطراب و نگرانی و رنج و عذاب هستند، پیامبر جاز هدف باند نفاق در اشاعه این افترا آگاه است، اما باید کاری کند که واقعیت پاکی عایشهلرا با دلایل کافی، برای همیشه روشن نماید، قبل از هر چیر یک شورای خانوادگی را تشکیل می‌دهد کسانی که همیشه یا اکثراً در خانه پیامبر بسر می‌برند، و روحیه عایشه را بخوبی درک کرده‌اند اول علی مرتضی [۴۰۶]دوم اُسامه [۴۰۷]پسر زید و سپس بریره کنیز عایشهل، اسامه غلام پیامبر پاکی و طهارت عایشه را توصیف کرد و او را از هر گمان بدی مبرا شمرد و علی مرتضی به پیامبر عرض کرد «خدا عرصه را بر تو تنگ نکرده است و بجز عایشه زنان دیگری [۴۰۸]بسیارند [۴۰۹]و از کنیزش در این‌باره سؤال کنید او واقعیت را به تو عرض می‌کند، پیامبر جبریره را خواست و باو گفت: « آیا شما هرگز چیزی را دیده‌ای که تو را درباره عایشه دچار شک نماید؟» بریره گفت قسم به آن خداییکه بحق تر فرستاده است، هیچ امری را از او مشاهده نکرده‌ام [۴۱۰]که ما را درباره او به شک اندازد و تنها عیبی را که من از او مشاهده کرده‌ام این بوده که به علت کم‌سن و سالی در کنار خمیر منزلش خوابش می‌برد و مرغی می‌آمد و نوک به خمیر می‌زد [۴۱۱]» پیامبر جپس از شنیدن شهادت اسامه و بریره طهارت و پاکی عایشهلبر منبر رفت و بمجازات کردن عبدالله‌ابن‌اُبَی اشاره فرمود جمعی آماده شدند که عبدالله ‌ابن ‌‌ابی را به جرم اشاعه این افترا به قتل برسانند و جمعی مخالف قتل او بودند و تهدید می‌کردند که هر کس او را بکشد ما هم او ار می‌کشیم و دو قبیله اوس و خزرج در برابر یکدیگر موضع‌گیری کردند و چیزی نمانده بود که به جان یکدیگر بیفتند و یکدیگر را به قتل برسانند که پیامبر جامر به سکوت آن‌ها کرد و بعد از سکوت آن‌ها پیامبر جاز منبر پایین آمد و در حالیکه وضع مسلمانان را در خطر یک جنگ داخلی می‌دید فاروق را خواست تا از صراحت و درک و فراست او در جهت حل این معضل استفاده کند، و وقتی پیامبر جدر این‌باره با فاروق مشورت کرد [۴۱۲]فاروق با صراحت خاص خود سوال‌هایی را طرح کرد،‌ و با ایمان عمیقی که بخدا و پیامبر داشت جواب این سوال‌ها را واقعیت شمرد و بر مبنای همین واقعیت‌ها بسیار ماهرانه و مؤدبانه اشاره به حل نهایی این قضیه نمود.

[۳۹۴] طبری، ج۳،‌ ص۱۱۰۴ و ابن اثیر، ج۱، ص۲۲۴ و ابن هشام، ج۲، ص۲۰۱. [۳۹۵] شرح این وضعیت مطابق حدیث صحیح بخاری همراه شرح قسطانی، ج۶، ص۳۳۹، می‌باشد. [۳۹۶] ابن اثیر، ج۱، ص۲۲۴ و ۲۲۵ و ابن هشام، ج۲، ص۲۰۱وطبری، ج۳، ص۱۱۰۴. [۳۹۷] ابن اثیر، ج۱، ص۲۲۴ و ۲۲۵ و ابن هشام، ج۲، ص۲۰۱وطبری، ج۳، ص۱۱۰۴. [۳۹۸] صحیح بخاری همراه قسطانی ج۶ص۳۳۹ و ابن هشام ج۲ص۲۰۲ و تاریخ طبری ج۳ص۱۱۰۵ و ۱۱۰۴ و تاریخ ابن اثیر ج۱ص۲۲۵ و ۲۲۶ توجه می‌فرمایید که عایشهلهنگام وارد شدن سپاه، خود را به سپاه رسانیده است. [۳۹۹] همان [۴۰۰] همان [۴۰۱] همان [۴۰۲] همان [۴۰۳] همان [۴۰۴] همان [۴۰۵] صحیح بخاری همراه قسطلانی، ج۶، ص۳۳۹ و ابن هشام، ج۲، ص۲۰۳ و کامل ابن اثیر، ج۱، ص۲۲۵ و تاریخ طبری، ج۳،ص۱۱۰۵ و عبقریه محمد جمحمود عقاد، ص۲۶۰. [۴۰۶] همان [۴۰۷] همان [۴۰۸] صحیح بخاری همراه قسطلانی، ج۶، ص۳۳۹ و ابن هشام، ج۲، ص۲۰۳ و کامل ابن اثیر، ج۱، ص۲۲۵ و تاریخ طبری، ج۳،ص۱۱۰۵ و عبقریه محمد جمحمود عقاد، ص۲۶۰. [۴۰۹] عبقریه محمد جعقاد، ص۲۶۳ و صحیح بخاری، شرح قسطلانی، ج۶، ص۳۴۲ و صحیح بخاری روایت کرده‌ که علاوه بر این‌ها، پیامبر جاز یکی از هووها و رقبای عایشهلیعنی زینب‌بنت‌حجش هم تحقیق کرد زینب گفت پناه بخدا می‌برم و گوش و چشم خود را نگهداری می‌کنم(واَللهِ ماعَلِمْتُ اِلّا خَيراً)بخدا غیر از خیر و نیکی ندانسته‌ام. [۴۱۰] صحیح بخاری، ج۶، ص۳۴۲ و طبری، ج۳، ص۱۱۰۵. [۴۱۱] - همان [۴۱۲] تاریخ‌الخلفاء، شیخ سیوطی، ص۱۲۳، به نقل از کتاب (فضایل الامامین) تألیف ابی عبدالله شیبانی.