فاروق عنصر قهر و خروش و ایمان، حتی با نیروی از مورچگان هم با کفار میجنگد
سپس به نزد فاروق شتافت و ملتمسانه درخواست نمود که فاروق از پیامبر خواهش کند که قرارداد حدیبیه را محفوظ بدارد اما فاروق، عنصر قهر و خروش و ایمان، بر او فریاد کشید و گفت: «تو میخواهی از پیامبر خواهش کنم که با شما تجنگد؟! بخدا من اگر از مورچگان هم هیچ نیرویی در اختیار نداشته باشم، باز با شما میجنگم [۳۲۹]» و ابوسفیان پیش علی رفت و علی هم از دخالت در تصمیمات پیامبر امتناع ورزید [۳۳۰]نماینده فعلی قریش و فرمانده سپاه قریش در جنگ احزاب، با ترس و اضطراب بمکه، برگشت، و طولی نکشید که پیامبر جبقصد فتح مکه بسیج عمومی را اعلان نمود و چون میخواست قریش را غافلگیر کند سریعاً آماده حرکت گردید و از خدا میخواست که جاسوسان موفق نشوند خبر حرکت او را به مکه گزارش کنند [۳۳۱]و در این اثنا ناگاه به علی و زبیر دستور داد، که در راه مکه خود را به کسی برسانند که نامهای به مکه میبرد و حرکت سپاه اسلام را گزارش میکند، علی و زبیر در راه مکه به زنی رسیدند و نامهای را از او بدست آوردند که (حاطِب بن بَلتَغَة) در آن نامه خبر حرکت سپاه اسلام را گزارش کرده است. پیامبر جحاطب را برای بازجویی فرا خواند و حاطب ضمن اعتراف به اصل قضیه در بازجویی گفت: «در عین اینکه ایمان کامل به خدا و پیامبر دارم، عطوفت و محبتم نسبت به زن و فرزندانم که در مکه هستند و جز من کسی را ندارند، مرا به این عمل وادار کرد [۳۳۲]» فاروق که در آنجا بود، و از اینکه کسی در برابر این همه تأکید پیامبر، اسرار نظامی سپاه اسلام را به دشمن کرده است، در خشم و هراس غرق شده بود و پیامبر عرض کرد: « به من اجازه بدهید تا گردن این مرد دوچهره را بزنم [۳۳۳]!» پیامبر جفرمود: «توچه میدانی خدا جنگاوران بدر را از گناهان آینده هم بخشیده باشد» حاطب از جنگاوران بدر بود و پیامبر جاو را مورد عفو قرارداد [۳۳۴]و آیهای هم نازل گردید که هیچ مؤمنی، حتی جنگاوران بدر نیز، این عمل را تکرار نکنند [۳۳۵].
سپاه دههزار نفری در رکاب پیامبر بسوی مکه حرکت کرد، سپاهیان همچون پرندگان مهاجر بسوی جنوب بشتاب سرازیر شدند، این بار میروند تا نه به نیروی صلح حدیبیه بلکه بضرب شمشیر دههزار سپاهی که بدور پیامبر گرد آمده بودند بر مکه فرود آیند، سپاه چنان با شتاب راه میپیمود که از جاسوسان پیش افتاد و خبر هنور در راه بود که این سپاه در رکاب پیامبر راه مدینه به مکه را، در یک هفته پیموده و شبانه به (مرّالظَّهران) رسیدهاند و فقط یک منزل با مکه فاصله دارند، پیامبر جدستور داده است که شب را در این دشت بسر برند و در برابر هر خیمهای آتشی بیفروزند تا از دور کثرت این سپاه برای هر عابری معلوم شود در این اثنا عباس عموی پیامبر جبا کسان خویش از مکه بیرون آمده و به سپاه اسلام میرسد. پیامبر عباس را مأموریت داده که بر استر سفید او سوار گشته و در راه مکه توسط افرادی شهر را مکه را از قدرت نظامی و کثرت نیروهای مسلح سپاه اسلام، مطلع نماید تا بدون هیچ مقاومت و خونریزی تسلیم سپاه اسلام شوند، عباس در راه مکه، به (اراک آخرین نقطه عرفات از طرف شام) رسیده است، و در تاریکی شب صدای ابوسفیان را میشوند، که با چند نفر از شهر بیرون آمده و با هراس و دلهره، آتشهای سپاه اسلام را از دور نگاه میکنند [۳۳۶]، عباس او را صدا میکند ای ابوحنظله! ابوسفیان که صدای درشت عباس را شناخته است با خوشحالی او را صدا میکند بلی ای ابوالفضل! سپس به یکدیگر نزدیک میشوند، و ابوسفیان نماینده سابق شهر مکه وفرمانده کل نیروهای سپاه قریش در جنگ خندق، به عباس میگوید: پدر و مادرم قربانت، حالا تکلیف چیست؟ عباس میگوید: «اگر به تو دست یابند بیگمان گردنت را میزنند و جز [۳۳۷]این چارهای نیست که من تو را امان دهم و بر ترک خویش سوار کنم و بخدمت پیامبر جببرم» عباس ابوسفیان را بر ترک خود سوار کرده و سریعاً او را در دل شب به سپاه اسلام میرساند و در میان چندهزار آتش که در بر خیمهها زبانه کشدهاند عبور میکنند و در هزاران نقطه بازرسی وقتی میبینند ابوسفیان بر ترک عباس و سوار بر استر اسفید پیامبر است راه برای آنها باز میکنند [۳۳۸]، اما وقتی بر آتش فاروق گذر میکنند، فاروق، این عنصر خروش و ایمان، بمحض دیدن ابوسفیان در حالیکه فریاد میکشد: این بیامان و بیایمان را باید گردن زد، به خیمه پیامبر برای کسب اجازه میشتابد، و عباس (که میترسد فاروق خودرا به پیامبر برساند و دستور قتل ابوسفیان را بگیرد استر را به سرعت دوانیده و هر دو باه وارد خیمه پیامبر میشوند [۳۳۹]، فاروق که با دیدن ابوسوفیان همه خاطرههای تلخ روزگاران گذشته در دلش زنده شدهاند.
[۳۲۹] طبری، ج۳، ص۱۱۷۵ و ابن هشام، ج۲، ص۲۵۸ و ابن اثیر،ج۱، ص۲۸۵. [۳۳۰] طبری، ج۳، ص۱۱۷۶. [۳۳۱] حیاة محمد، هیکل، ص۴۱۵. [۳۳۲] ابن اثیر، ج۱،ص۲۸۶ و طبری، ج۳، ص۱۱۷۸ و ابن هشام، ج۲، ص۲۶۱۴ و حیاةمحمد، ص۴۱۵ و صحیح بخاری همراه ارشاد ساری، ج۶، ص۳۸۷، و در صحیح بخاری عبارت فاروق را چنین آورده است: «يا رسولَلهِ دَعني اَضرِبُ عنقَ هذاالمنافقِ»و ارشاد ساری در توضیح گفته است: «باین علت او را منافق گفته است که ظاهر و باطنش یکی نبوده است و پیامبر جاو را معذور شمرده است. [۳۳۳] همان [۳۳۴] همان [۳۳۵] صحیح بخاری همراه قسطلانی، ج۶ص۳۸۸ که آیههای نازل شده هم اینهایند ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ تُلۡقُونَ إِلَيۡهِم بِٱلۡمَوَدَّةِ﴾[الممتحنة: ۱]. [۳۳۶] کامل ابن اثیر، ج۱، ص۲۸۹ و طبری، ج۳، ص۱۱۸۱ و ابن هشام، ج۲، ص۱۴۴. [۳۳۷] سیره النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۲۶۵ و ابن اثیر، ج۱، ص۲۸۹ و اسلام شناسی، دکتر شریعتی، ص۲۹۴. [۳۳۸] همان [۳۳۹] کامل ابن اثیر، ج۱، ص۲۹۰ و سیره النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۲۶۵ و تاریخ طبری، ج۳،ص۱۱۸۲ و اسلام شناسی، دکتر شریعتی، ص۲۹۴.