سیمای صادق فاروق اعظم عمر بن خطاب رضی الله عنه

فهرست کتاب

آیا فاروقسدخترش را زنده به گور و پسرش را کشته است؟

آیا فاروقسدخترش را زنده به گور و پسرش را کشته است؟

اسناد و مدارک تاریخی فوق به خوبی نشان می‌دهد که فاروقسقبل از اسلام و بعد از اسلام نسبت به افراد خانواده خود مظهر شفقت و مهر و عطوفت و نسبت به تمام مسلمانان و حتی تمام انسان‌ها سرچشمه فوران ترحم و مهر و عطوفت بوده است و در اجرای حدود شرعی نیز همواره جانب ترحم و رأفت را ملاحظه نموده است و علاوه بر این که افراد ضعیف و بیمار را موقتاً از اجرای حدود شرعی معاف کرده است نسبت به افراد توانمند و سالم نیز تازیانه‌های تند را ممنوع کرده و کسانی که چیزی اضافه بر مقررات حدود شرعی از آن‌ها مشاهده گردیده است به شدت توبیخ و مجازات کرده است و در پرتو حقایق تاریخی مذکور، برای هر انسان بینا و بصیری روشن می‌گردد که دو مطلب زیر افسانه‌هایی بیش نیستند که دشمنان دانا و دوستان ناآگاه آن‌ها را ساخته و پرداخته و اشاعه داده‌اند و این دو افسانه عبارتند از:

۱ـ فاروقسروزی در میان اصحاب نشسته بود ناگاه خنده طولانی را آغاز کرد و بلافاصله کمی گریه کرد [۲۷۷۶]!! اصحاب علت گریه و خنده را از او پرسیدند فاروقسگفت: «برای این خندیدم که به یاد آوردم ما در زمان جاهلیت بتی را از حلوا می‌ساختیم و مدتی او را پرستش می‌کردیم آن گاه آن‌را می‌خوردیم [۲۷۷۷]. و برای این گریه کردم که به یاد آوردم در زمان جاهلیت دختری داشتم و برای زنده به گور کردن او را به صحرا بردم و گودالی برایش کندم، و در حالی که او به اقتضای مهر و عطوفت با دست‌های کوچک خود غبارهای کندن گودال را از ریش من پاک می‌کرد من او را زنده زنده در این گودال خفه کردم و او را زنده به گور نمودم [۲۷۷۸]».

رنگ ساختگی و افسانه بودن این قصه «فاروقسدر یک لحظه زیاد خندید و کمی هم گریه کرد!» و «در حالی که دختر مهربان با دست‌های خود ریش او را از غبار گودال پاک می‌کرد، او را زنده به گور نمود» علاوه بر این که با ترحم و روحیه عاطفی فاروقسقبل از اسلام و با متانت اخلاقی او در خنده و گریه بعد از اسلام کاملاً در تضاد است هم چنین با تمام حقایق تاریخی و با همه واقعیت‌های عینی در تضاد می‌باشد از جمله:

۱ـ زنده به گور کردن دختران در میان اعراب طبق نص صریح قرآن: ﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُمۡ خَشۡيَةَ إِمۡلَٰقٖۖ[الإسراء: ۳۱] بر اثر فقر و فلاکت اقتصادی بوده است، و چون در میان اعراب، دختران مصرف‌کننده‌های بدون تولید به شمار می‌آمدند برخی از خانواده‌های بی‌بضاعت از برخی قبایل وقتی خبر تولد نوزادان دختر را به آن‌ها می‌دادند دچار حالتی از وحشت و نگرانی می‌شدند و گاهی به خاطر جلوگیری از خطر فقر [۲۷۷۹]و فلاکت اقتصادی، ناشی از مصرف‌کننده‌های بدون تولید، تصمیم می‌گرفتند آن‌ها را زنده به گور کنند و از ننگ و عار فقر و فلاکت که در میان اعراب دوره جاهلیت از هر عیب و ننگی بالاتر بود خود را نجات دهند و ثروتمندان و سرمایه‌داران و اشراف عرب با وجود این همه غرور و خودپرستی و خودخواهی و پرهیز از بدنامی و ننگ و عار رایج زمان، چون خطر اقتصادی ناشی از دختران، مصرف‌کننده بدون تولید، آن‌ها را تهدید نمی‌کرد، هیچ کدام از آن‌ها دختران خود را زنده به گور نمی‌کرد، و حتی برخی از آن‌ها به اقتضای حسن انسان‌دوستی از راه کمک‌های مالی به خانواده‌های مستمند و فقیر و بی‌بضاعت مانع زنده به گور کردن دختران آن‌ها می‌گردیدند هم چنان که فرزدق در شعر خود به عنوان یک افتخار بزرگ خانوادگی خود به این مطلب تصریح می‌کند:

«وَ مِنّا الَّذي مَنَعَ الوایدات ـ فَأحْیا الَوئیدَ فَلمْ تُوئِدِ»

و چون کسی نشنیده است که هیچ یک از خانواده‌های قبیله (بنی‌عدی قبیله فاروقس) دختری را زنده به گور کرده باشد و خانواده فاروقسیکی از خانواده‌های ثروتمند مکه و فاروقسدر نوجوانی گله شترهای پدرش را در دره ضَجْنان می‌چرانید، و وقتی زندگی مستقل خود را هم آغاز کرده به کار تجارت خارجی و مسافرت به کشورهای مجاور اشتغال داشته و در آغاز زندگی تاجر ثروتمندی بوده است بنابراین به هیچ وجه امکان نداشته که فاروقسدختر خود را زنده به گور نماید.

۲ـ نخستین دختر فاروقسحفصه [۲۷۸۰]بوده که پنج سال قبل از بعثت به دنیا آمده و فاروقسبرای ابراز نهایت عطوفت و محبت نسبت به او، کنیه خود را (ابوحفص) [۲۷۸۱]قرار داده است و او را بر کنیه (ابوعبدالله) که دو سال قبل از حفصه [۲۷۸۲]هم به دنیا آمده بود، ترجیح داد و به اتفاق تمام مورخین فاروقسقبل از اسلام جز حفصه، که بعد از شهادت خنیس حرم پیامبر جگردید، و جز رقیه که سال‌ها بعد از اسلام فاروقسزنده مانده است هیچ دختر دیگری را نداشته، و دختران دیگرش فاطمه، صفیه، زینب عموماً بعد از اسلام فاروقسبه دنیا آمده‌اند و امکان ندارد که فاروقسهیچ کدام از دختران خود را زنده به گور کرده باشد، بنابراین افسانه زنده به گور کردن دختر فاروقسهم چنان که با واقعیت عطوفت و شفقت فاروقسو طبق نص قرآن با رسوم و سنن جاریه روزگار مخالف است هم چنین با تمام واقعیت‌های تاریخی در تضاد می‌باشد و دشمنان دانا همواره چنین افسانه‌ای را ساخته و بافته‌اند که دوستان ناآگاه برای این که نشان دهند که اسلام از یک فرد جنایت‌کار چه امام بزرگواری را ساخته است، این افسانه را روایت کرده‌اند.

ب: دومین افسانه: «عبدالرحمن پسر فاروقسدر مصر نوشابه‌ای را آشامید که خیال می‌کرد [۲۷۸۳]نبیذ است ولی می‌و شراب بود و او را مست کرد، و فردای آن شب به نزد عمروعاص آمد و مطلب را به او گزارش کرد [۲۷۸۴]، و از او خواست که حد شرعی (هشتاد تازیانه) را بر او اجرا کند و فاروقسپس از اطلاع از قضیه به بهانه این که عمرو بن عاص در منزل خود او را تازیانه‌ها زده است، عبدالرحمن را به مدینه احضار نموده و او را مجدداً برای اجرای حد شرعی آماده [۲۷۸۵]نمود و هر چه عبدالرحمن بن عوف به او گفت یک مرتبه حد شرعی بر او اجرا گردیده مرتبه دیگر دلیلی ندارد [۲۷۸۶]و هر چه عبدالرحمن خودش با تضرع و زاری گفت من مریضم [۲۷۸۷]و تاب تازیانه‌ها را ندارم و تو مرا می‌کشی [۲۷۸۸]هیچ فایده‌ای نداشت و فاروقسبرای اجرای مجدد حد شرعی پسرش را زیر تازیانه‌ها قرار داد تا آن جا که بر اثر ضربت این تازیانه‌ها به شدت مریض گردید [۲۷۸۹]و با همین مرض وفات کرد».

دلیل افسانه بودن و بی‌اساس بودن این روایت:

۱ـ با این که عبدالرحمن ناآگاهانه مرتکب این جرم شده بود [۲۷۹۰]ولی آگاهانه خود را آماده کرد که حد شرعی بر او اجرا شود [۲۷۹۱]و حد شرعی نیز به طور کامل بر او اجرا گردید، و اگر اجراکننده حد (عمروعاص) هم از حیث محل اجرای حد کوتاهی به عمل آورده بود، جرم این کوتاهی کردن بر گردن عمروعاص بود نه بر ذمه عبدالرحمن و فاروقساز کسانی نبود که در اجرای عدالت به جای کاسه، کوزه را بشکند و بعد از آن که عمروعاص نیز از اتهام کوتاهی کردن خود را تبرئه کرد [۲۷۹۲]و قسم خورد که من مسلمان و ذمی و کوچک و بزرگ را در همین محل حد شرعی را بر آن‌ها اجرا کرده‌ام دیگر برای اجرای حد مجدد حتی بهانه‌ای هم باقی نمانده بود.

۲ـ در صفحات سابق اسناد و مدارکی ارائه گردیدند که فاروقسهرگز شیفته اجرای حدود شرعی نبوده است و در شبهه و اشتباه و معذوریت‌ها، مرتکبین جرم‌هایی را از اجرای حدود شرعی [۲۷۹۳]معاف دائم کرده است (مثلاً افراد بی‌بضاعتی که در شرایط عادی از بیت‌المال و در شرایط قحطی از اموال مردم سرقت کرده‌اند از اجرای حد معاف کرده [۲۷۹۴]و به طور مکرر زنانی که به عذر مجبور بودن و نداشتن نیروی مقاومت از اجرای حد زنا معاف نمود [۲۷۹۵]و هم چنین کسانی را که ضعیف و کم‌توان یا بیمار می‌بودند موقتاً و تا پیدا کردن توان و سلامتی آن‌ها را معاف [۲۷۹۶]می‌کرد و هم چنین در اجرای حد شرعی اضافه بر مقررات را (مثلاً هشتاد تازیانه برای می‌خوارگی) به هیچ کس اجازه نداده است [۲۷۹۷]و تبعیض در مقررات را ستم بزرگ به شمار آورده است بنابراین امکان ندارد، فاروقسعبدالرحمن را که ناآگاهانه دچار می‌خوردن شده و حد شرعی هم بر او اجرا شده باز مجدداً و در حال بیماری و نداشتن توان، حد شرعی را بر او اجرا کند و پدری که سرچشمه شفقت و عطوفت برای فرزندانش بوده و در میان مردم هم اعلام کرده است که کسی نسبت به فرزندان بی‌مهر و عطوفت باشد نسبت به فرزندان مردم هم بی‌ترحم و شایستگی اداره کردن هیچ مقامی را ندارد [۲۷۹۸]، چه طور امکان دارد که برخلاف مقررات و بدون دلیل پسر بیمار و ناتوانش را زیر تازیانه‌ها قرار دهد و او را به قتل برساند؟

و معلوم می‌شود که این افسانه در اواخر عصر اصحاب و در اوایل عصر تابعین بافته شده و بعدها پر و بال پیدا کرده است زیرا عبدالله بن عمر از بزرگ‌ترین راویان حدیث و اخبار اسلامی و اولاد ارشد فاروقسو نزدیک‌ترین و آگاه‌ترین فرد به اوضاع خانواده فاروقساین شایعه را شدیداً تکذیب می‌کند و بعد از روایت مطلب می‌گوید: «برادرم عبدالرحمن تا یک ماه بعد از این جریان سالم و زنده باقی ماند [۲۷۹۹]و سپس مریض گردید و به مرگ طبیعی وفات کرد [۲۸۰۰]» و هم چنین مورخ محقق ابن الجوزی در قرن ششم پس از تحقیق این مطلب که عبدالرحمن یک ماه بعد از این جریان به سلامتی و دور از هر عارضه‌ای زندگی کرده و بعداً بیمار گشته و به مرگ طبیعی وفات [۲۸۰۱]نموده است می‌گوید: «این که برخی شایع کرده‌اند که فاروقسبرای بار دوم حد شرعی را بر پسرش عبدالرحمن اجرا کرده است شایعه‌ای بی‌اساس [۲۸۰۲]و دروغی است آشکار زیرا هیچ حدی بر هیچ کسی در هیچ شرایطی دو بار اجرا نمی‌شود و نهایت امر شاید فاروقسپسرش را به عنوان تأدیب دو سه تازیانه [۲۸۰۳]زده باشد و هیچ عارضه‌ای هم به وجود نیامده است [۲۸۰۴]».

این افسانه‌سازان، مسائل علم تاریخ را با مسائل علم اقتصاد اشتباهی گرفته‌اند و در نقل مطالب تاریخی، به جای توجه به واقعیت همواره به سود و منفعت توجه نموده‌اند، و دشمنان آگاه به قصد مخدوش کردن فطرت و عدالت فاروقسو دوستان ناآگاه نیز به قصد تعریف از اسلام که چنین تحولی در عمرسبه وجود آمده و به قصد تعریف از عدالت‌خواهی فاروقسکه دو مرتبه بر پسرش اجرای حد شرعی نموده و پسر ناتوان و بیمارش را زیر تازیانه‌های اضافی خود به قتل رسانیده است، این دو افسانه (زنده به گور کردن دختر و قتل پسرش را) ساخته و انتشار داده‌اند و نشان داده‌اند که تازیانه دادگرترین فرمانروایان حکومت اسلام، بعد از پیامبر جبدون مجوز شرعی و خارج از حد و حصر و شمار بر سر مردم مسلمان فرود آمده است در حالی که نخستین روزی که فاروقسبه جای شمشیر، که عادتاً امرا در دست می‌گرفتند، این تازیانه را در دست گرفت در میان مردم صریحاً اعلام کرد که: «بسیار اتفاق می‌افتد که من به قصد تهدید افراد عصیان‌گر و مزاحم این تازیانه را بر سر آن‌ها به گردش درمی‌آورم، ولی آن‌ها را نمی‌زنم [۲۸۰۵]» و روزی مردی را دید که در تاریکی اول شب با زنی در حال گفتگو است و تازیانه‌ای بر او زد و معلوم شد که این زن همسر آن مرد است و تازه به شهر رسیده‌اند و برای پیدا کردن منزل با هم مشورت می‌کنند فاروقساز عمل خود پشیمان و تازیانه را به او داد و اصرار کرد که یک تازیانه به او بزند [۲۸۰۶]ولی آن مرد در راه خدا او را بخشید و روز دیگر زنان و مردانی را دید که بر یک حوض وضو می‌گیرند و با زدن تازیانه آن‌ها را متفرق نمود، از عواقب کار خود نگران و قضیه را با علی مرتضیسبه میان آورد و تنها وقتی آرام گرفت که علی مرتضیسگفت: ابداً نگران [۲۸۰۷]نباشید زیرا قصد تو تربیت آن‌ها بوده است و مدت‌ها بعد روزی کسی پیش او آمد و گفت: «ای امیرالمؤمنینسبرخیز و با من به فلان محل بیایید که مردی در آن جا مرا اذیت می‌کند و بر من ستم روا می‌دارد، و امیرالمؤمنینسکه سرگرم حل مشکلات عمومی [۲۸۰۸]بود از تقاضای اصرارآمیز این مرد که می‌خواست او را به عنوان مأمور جلب و اجرا به محل دوری ببرد و کارهای عمومی را متوقف نماید، عصبانی گردید [۲۸۰۹]و در حالی که تازیانه‌ای به او زد [۲۸۱۰]گفت: «تو به من می‌گویی امیرالمؤمنین و امیر تمام مؤمنین پس چه طور در حالی که من سرگرم کارهای عموم مؤمنان هستم اصرار داری که من کارهای عمومی را توقیف کنم و به عنوان مأمور جلب و برای کار شخصی تو به محل دوری بیایم [۲۸۱۱]» و وقتی آن مرد بیرون رفت فاروقساز عواقب زدن این تازیانه پشیمان و نگران گردید و فریاد برآورد آن را عودت دهید و تازیانه را به دست او داد و به او گفت: تو هم باید یک تازیانه را به من بزنی [۲۸۱۲]. آن مرد گفت: تو را به خاطر خدا و به خاطر خودت بخشیدم، فاروقسگفت: «این درست نیست یا بگویید به خاطر ثواب خدا یا بگویید به خاطر تو، تو را بخشیدم [۲۸۱۳]تا من علت بخشیدن را بدانم»، آن مرد گفت: به خاطر خدا تو را بخشیدم و با این حال هم فاروقساز عواقب این تازیانه خیلی نگران بود و وقتی به منزلش آمد بعد از انجام دادن دو رکعت نماز با این [۲۸۱۴]عبارت، ملامت و سرزنش خود را درباره همین یک تازیانه آغاز نمود و گفت: «ای پسر خطاب! تو در مرتبه پائین بودی و خدا تو را رفعت بخشید، و تو گمراه بودی و خدا تو را هدایت داد و تو در ذلت بودی و خدا تو را عزت بخشید، آن گاه خدا تو را فرمانروای مردم کرد و در همین حال مردی برای رفع ستم و مزاحمت از خود به نزد تو آمد و تو او را تازیانه زدی! آیا فردا که به حضور خدا و پروردگارت رسیدی چه جوابی خواهید داد؟»

[۲۷۷۶]ـ عبقریات، عقاد، ص۶۷۶ استاد محمود عقاد بعد از آن که این مطلب را به مضمون عبارت فوق نقل می‌کند شدیداً آن را رد می‌کند. [۲۷۷۷]ـ همان [۲۷۷۸]ـ همان [۲۷۷۹]ـ المنار، ج۸، ص۱۲۴ و ۱۸۶ و تفسیر کشاف، ج۳، ص۳۱۵ (سوره تکویر) و ج۱، ص۵۲۹ (آیه ۱۳۸، سوره انعام) و تفسیر مراغی، ج۳، ص۵۵ (تفسیر سوره تکویر) و هم چنین کشاف، ج۱، ص۵۳۵، توضیح این که این مفسرین متبحر و اهل تحقیق در ضمن تفسیر آیه ۴ موضوع زنده به گور کردن دخترها و کشتن پسران و انگیزه ارتکاب این جنایت را بیان نموده‌اند و در تفسیر المنار، ج۸، ص۱۲۴ انگیزه زنده به گور کردن دختران را فقر و فلاکت اقتصادی نشمرده و بلکه علت آن را احساس حقارت و ننگ و عار اخلاقی شمرده است و گفته: «از ترس این که آلوده شوند یا با شوهر پائین‌تر از خود ازدواج کنند یا در دست دشمنان اسیر شوند این دختران را زنده به گور می‌کرند» ولی به عقیده نگارنده این توجیه با تمام شهرتی که دارد، نه با سوق آیه‌ها و نه با تاریخ اعراب جاهلی با هیچ کدام تطبیق نمی‌کند و استنباط ما از همه آیه‌ها و از تاریخ اعراب جاهلی این است که اشراف و سرمایه‌داران به اقتضای اعتقاد شرک‌آمیزف پسران خود را قربانی بت‌ها می‌کردند و دختران خود را زنده به گور نمی‌کردند و در مقابل افراد بی‌بضاعت دختران خود را از ترس فقر زنده به گور می‌کردند. [۲۷۸۰]ـ فتح الباری، ج۷، ص۳۴، به نقل اخبار عمر، ص۲۹۶ و عبقریات، ص۶۷۶ و الاصابه، ج۲، ص۳۴۷ و اعلام زرکلی، ج۲، ص۵۷۰، اخبار، ص۴۷۳. [۲۷۸۱]ـ فتح الباری، ج۷، ص۳۴، به نقل اخبار عمر، ص۲۹۶ و عبقریات، ص۶۷۶ و الاصابه، ج۲، ص۳۴۷ و اعلام زرکلی، ج۲، ص۵۷۰، اخبار، ص۴۷۳. [۲۷۸۲]ـ همان [۲۷۸۳]ـ ابن الجوزی، ص۲۰۹، به نقل اخبار عمر در ذیل ص۳۲۴. [۲۷۸۴]ـ عبقریات، عقاد، ص۴۹۱ و الریاض النضره، ج۲، ص۳۲ و ابن الجوزی، ص۲۰۷، به نقل اخبار عمر، ص۳۲۳ و ۳۲۴. [۲۷۸۵]ـ عبقریات، عقاد، ص۴۹۱ و الریاض النضره، ج۲، ص۳۲ و ابن الجوزی، ص۲۰۷، به نقل اخبار عمر، ص۳۲۳ و ۳۲۴. [۲۷۸۶]ـ همان [۲۷۸۷]ـ همان [۲۷۸۸]ـ همان [۲۷۸۹]ـ همان [۲۷۹۰]ـ ابن الجوزی، ص۲۰۹، به نقل اخبار عمر ذیل ص۳۲۴. [۲۷۹۱]ـ همان [۲۷۹۲]ـ اخبار عمر، ص۳۲۳ و عبقریات، عقاد، ص۴۹۱. [۲۷۹۳]ـ عبقریات، عقاد، ص۴۹۳. [۲۷۹۴]ـ الخراج، ص۲۰۴، به نقل فاروق، ص۲۱۱. [۲۷۹۵]ـ الفایق، ج۲، ص۳۰۶، به نقل اخبار عمر، ص۲۱۲. [۲۷۹۶]ـ اخبار عمر، ص۱۶۳. [۲۷۹۷]ـ اخبار عمر، ص۱۵۴ و عبقریات، ص۴۹۳. [۲۷۹۸]ـ نزهة المجالس، ج۲، ص۶۹ و ابن الجوزی، ص۱۰۴ و ۱۰۵، به نقل اخبار عمر، ص۱۴۰. [۲۷۹۹]ـ عبقریات، عقاد، ص۴۹۴. [۲۸۰۰]ـ همان [۲۸۰۱]ـ ابن الجوزی، ص۲۰۹، به نقل ذیل اخبار عمر، ص۳۲۴. [۲۸۰۲]ـ همان [۲۸۰۳]ـ ابن الجوزی، ص۲۰۹، به نقل ذیل اخبار عمر، ص۳۲۴. [۲۸۰۴]ـ همان [۲۸۰۵]ـ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۰۶۳ و ۲۰۶۴. [۲۸۰۶]ـ الریاض النضره، ج۲، ص۴۶، به نقل اخبار عمر، ص۲۰۳. [۲۸۰۷]ـ ابن الجوزی، ص۱۴، به نقل اخبار عمر، ص۳۴۱ و عین عبارت علی مرتضیساین بود: «یا امیرالمؤمنین انت راع من الرعاه» [۲۸۰۸]ـ اسد الغابه، ج۴، ص۶۱ و ابن الجوزی به نقل اخبار عمر، ص۳۲۴ و ۳۲۵. [۲۸۰۹]ـ همان [۲۸۱۰]ـ همان [۲۸۱۱]ـ همان [۲۸۱۲]ـ اسد الغابه، ج۴، ص۶۱ و ابن الجوزی به نقل اخبار عمر، ص۳۲۴ و ۳۲۵. [۲۸۱۳]ـ همان [۲۸۱۴]ـ همان