سیمای صادق فاروق اعظم عمر بن خطاب رضی الله عنه

فهرست کتاب

شوشتر نیز آزاد گردید

شوشتر نیز آزاد گردید

و به روایت ابن اثیر [۱۱۴۸]در همین شب بَراء بن مالک و مجزأة به دست هرمزان شهید شدند و شهر شوشتر در تصرف مسلمانان قرار گرفت [۱۱۴۹]و همان مرد شوشتری که راه نفوذ شهر را به سپاهیان اسلام نشان داده بود پیش ابوموسی آمد و ابوموسی طبق قرار و تعهد با او رفتار کرد [۱۱۵۰]و ابوسَبْره هیئتی را به سوی فاروقسفرستاد که انس بن مالک و اَحْنَف بن قیس در رأس آن‌ها و هرمزان را برای حکم نهایی پیش فاروقسبردند [۱۱۵۱]این هیئت هرمزان را در همان لباس و زینت‌آلاتی که قبلاً داشت به مدینه بردند که پوشاک زربافت در بر و تاج مزین به یاقوت بر سر و بازوبندها و قبه‌های طلا [۱۱۵۲]و زینت‌آلات او چشم‌ها را خیره می‌کرد به منزل فاروقسرفتند، در منزل نبود، گفتند برای پذیرایی از هیئتی به مسجد رفته است. وقتی به مسجد رفتند دیدند بعد از رفتن هیئت کلاهش را بالش کرده و در حالی که تازیانه‌اش را در دست دارد خوابیده است و منتظر شدند تا از خواب برخیزد. هرمزان گفت: عمر کجا است؟ [۱۱۵۳]گفتند: این است که خوابیده است، هرمزان گفت گارد محافظ او دربان‌های او کجا هستند؟ گفتند: امیرالمؤمنینساین‌ها را ندارد، هرمزان گفت: پس او پیامبر است [۱۱۵۴]! در جواب گفتند: خیر پیامبر نیست ولی رفتار پیامبران [۱۱۵۵]دارد از این سر و صداها فاروقسبیدار شد و نگاهی به هرمزان کرد و گفت: این است هرمزان؟ گفتند: بلی دستور داد آن پوشاک و زینت‌آلات را از او گرفته و لباس معمولی به وی پوشانیدند، آن گاه فاروقسگفت: «سپاس برای خدا که به وسیله دین اسلام این مرد و امثال او را ذلیل و بیچاره کرده است» سپس به او گفت: «دیدی عواقب پیمان‌شکنی و فرجام فرمان خدا چیست؟» هرمزان گفت: «قبل از اسلام ما بر شما تسلط داشتیم و بعد از اسلام خدا شما را بر ما مسلط نمود» فاروقسگفت: «تو به چه دلیلی و با چه عذری پیمان‌ها را یکی بعد از دیگری پایمال کردی؟» هرمزان گفت: می‌ترسم قبل از این که جواب بدهم مرا به قتل برسانی و فاروقسگفت: تا بازجویی تمام نشود نگران مباش هرمزان درخواست آب کرد و وقتی ظرف آب را گرفت گفت: می‌ترسم قبل از این که این آب را بیاشامم مرا به قتل برسانی. فاروقسگفت: نگران مباش هرمزان آب را ریخت، فاروقسگفت: آب دیگر برایش بیاورید هرمزان گفت: آب نمی‌خواهم و منظورم گرفتن امان بود و چون آب را نیاشامیدم دیگر تو حق کشتن مرا نداری فاروقسدر یک حالتی از عصبانیت گفت: به خدا تو نمی‌توانی مرا فریب بدهی مگر این مسلمان شوی و الا قطعاً تو را به قتل می‌رسانم. هرمزان مسلمان شد و بعدها مورد توجه فاروقسواقع شد و حقوقی هم برای او تعیین گردید.

[۱۱۴۸]ـ همان [۱۱۴۹]ـ همان [۱۱۵۰]ـ همان [۱۱۵۱]ـ همان [۱۱۵۲]ـ همان [۱۱۵۳]ـ همان [۱۱۵۴]ـ همان [۱۱۵۵]ـ همان