فراست فاروق خطرناکترین توطئه را کشف میکند
و قضیه از این قرار است که (وهب) پسر(عُمَیر) یکی از اسیران [۲۷۱]بدر است، و عمیر روزی ناگاه در مدینه بر در مسجد ظاهر میشود، و کسانی که او را میبینند بخیال اینکه برای آزاد کردن پسرش آمده است بیتفاوت از کنار او رد میشوند، اما وقتی فاروق [۲۷۲]او را میبیند نگاه عمیقی باو کرده و از نفس تنگی و رنگ چهره و دلهره او یک داستانی را میخواند، و با درنگ به او حمله کرده و شمشیرش را گرفته و بند شمشیرش را در گردن او میآویزد، و بهمین وضع عمیر را به خدمت پیامبر میآورد، و پیامبر جاز او بازجویی بعمل میآود، عمیر خیلی تلاش میکند سئوالها را طوری پاسخ دهد که اسرارش فاش نشود، اما بازجویی بحدی دقیق است که عمیر را چند مرتبه در بنبست قرار میدهد و تاچار میشود به واقعیت اعتراف کند [۲۷۳]و در اعتراف خویش میگوید: «کشتهشدگان بدر احساسات من و صفوان بن امیه را برانگیخت و صفوان، از پولداران مکه، مرا اجیر کرد، که در مقابل ادای تمام بدهیهایم و تأمین زندگی مرفه خانوادهام، به بهانه آزادکردن پسرم باینجا بیام، و به این شمشیر که او را به زهر [۲۷۴]آب دادهام تو را به قتل برسانم و از جان خود صرفنظر کنم، و اگر عمر مرا دستگیر نمیکرد به هدف خود میرسیدم، و از همین حالا به تو ایمان آوردهام و به پیامبری تو از جانب خدا ایمان دارم، و خدا را شکر میکنم که مرا به اسلام هدایت کرد.»
پیامبر جاز مسلمان شدن عمیر خشنود شد و پس از تعلیم بخشی از قرآن و آگاه کردن او از مسایل دین اسلام او را همراه پسر آزاد شدهاش به مکه ارجاع فرمود و در مکه جمعی از دوستان وآشنایان خود را به دین اسلام هدایت [۲۷۵]نمود .
هر چه زمان میگذرد پیامبر جبیشتر فاروق را مورد عنایت خود قرار میدهد و فاروق تا آن حد عنایت پیامبر را نسبت به حویش احساس میکند، که گله از دوستان خود را پیش میآورد و مشکلات خانوادگی خود را در حضور او مطرح میکند و روزی به پیامبر عرض میکند: «دخترم حفصه، هفت ماه است [۲۷۶]شوهرش خُنَیش وفات کرده و بیوه مانده است، به ابوبکر پیشنهاد کردم که با او ازدواج کند،
[۲۷۱] عبقریات عقاد، ص۴۸۳ و طبری، ج۳، ص۹۹۰ و ابن هشام، ج۲. [۲۷۲] عبقریات عقاد، ص۴۸۳ و طبری، ج۳، ص۹۹۰ و ابن هشام، ج۲. [۲۷۳] عبقره عمر، عقاد، ص۴۸۳ وعین عبارت عقاد در این مورد این است: «حتّي ضاقَت به منافِذُ الْاِنكارِ فَباحَ بِسِرِّهِ و....»و تاریخ طبری، ج۳، ص۹۹۰ نقل کرده است که پیامبر جاز راه وحی باین توطئه پی برده است. [۲۷۴] ابن هشام، ج۲، ص۵۷. [۲۷۵] تاریخ طبری،ج۳، ص۹۹۱. [۲۷۶] حیاة محمد، هیکل، ص ۲۸۵.