سیمای صادق فاروق اعظم عمر بن خطاب رضی الله عنه

فهرست کتاب

یج ـ آزادترین جلسه داوری و دفاع که امیرالمؤمنینسقاضی این جلسه است:

یج ـ آزادترین جلسه داوری و دفاع که امیرالمؤمنینسقاضی این جلسه است:

قدامه بن مظعون (که در غزوه بدر همراه پیامبر جبود و خالوی عبدالله و حفصه فرزندان فاروقسهم بود) از طرف فاروقسبه استانداری بحرین منصوب گردید و پس از مدتی (جارود) از بحرین به مدینه برگشت و گفت من و ابوهریره شاهد هستیم که قدامه مشروب آشامیده است. فاروقسجریان را از ابوهریره پرسید او گفت مشاهده کرده‌ام، فاروقسقدامه را به مدینه فراخواند و بعد از آمدن او بلافاصله (جارود) خود را به فاروقسرساند و گفت: «حالا دستور کتاب و فرمان خدا را درباره [۲۱۵۵]او اجرا کن» فاروقسدر یک حالتی از عصبانیت به او گفت: «تو مگر مدعی هستی [۲۱۵۶]یا شاهد؟» جارود گفت: «شاهد هستم نه مدعی» فاروقسگفت: «خوب تو که شهادت را ادا کرده‌ای و حق دخالت دیگر نداری» جارود بعد از کمی سکوت گفت: «تو را به خدا [۲۱۵۷]فرمان خدا را درباره او اجرا کن» فاروقسکه بیشتر عصبانی شده بود به او گفت: «بی‌صدا باش وگرنه با تو بد رفتار می‌کنم» جارود گفت: «به خدا این حق و عدالت نیست که عموزاده خودت مشروب بخورد و تو با من بدرفتاری [۲۱۵۸]کنی» و فاروقسبر اثر تهدید او را بی‌صدا کرد و ابوهریره که در آن جا نشسته بود گفت: «ای امیرالمؤمنینساگر در صحت شهادت ما تردید پیدا کرده‌ای از همسرش (هند دختر ولید) هم سؤال کن [۲۱۵۹]» و هند شهادت داد که شوهرش مشروب خورده است و فاروقسبه قدامه گفت: «حالا آماده باش تا حد شرعی را بر تو اجرا کنم» قدامه گفت: «به فرض صحت این شهادت‌ها من از اجرای حد شرعی معاف هستم و تو نمی‌توانی حد شرعی را بر من [۲۱۶۰]اجرا کنی زیرا من اهل تقوی و ایمان و عمل صالح هستم و خدا می‌فرماید: ﴿لَيۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِيمَا طَعِمُوٓاْ إِذَا مَا ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ[المائدة: ۹۳] «بر کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای نیکو کرده‌اند گناهی نیست در چیزهایی که می‌خورند اگر تقوی داشته و اهل ایمان و عمل صالح باشند». فاروقسدر جواب گفت: «ای قدامه معلوم می‌شود که تو در تفسیر و معنی آیه به شدت اشتباه کرده‌ای [۲۱۶۱]، زیرا اگر تو اهل تقوی می‌بودی قطعاً از چیزی که خدا آن را تحریم کرده است پرهیز می‌کردی» سپس فاروقسرو به جماعت اصحاب که در آن جا نشسته بود گفت: «شما درباره اجرای حد بر قدامه چه نظری دارید» جماعت گفتند «نظر ما این است که چون قدامه مریض است حد را بر او اجرا نکنی [۲۱۶۲]» فاروقسچند روزی سکوت کرد آن گاه خطاب به اصحاب گفت: «حالا درباره قدامه چه نظری دارید [۲۱۶۳]؟» آن جماعت از اصحاب گفتند: «نظر ما این است که چون قدامه توانایی تحمل درد تازیانه‌ها را ندارد فعلاً هم حد را بر او جاری [۲۱۶۴]نکنی» فاروقسبرآشفت و گفت: «به خدا اگر او زیر ضربت تازیانه‌ها به خدا بپیوندد و جان دهد برای من آسان‌تر است از این که من به خدا بپیوندم و جرم عدم اجرای این حد بر گردن من باشد [۲۱۶۵]، به خدا همین حالا حد را بر او اجرا می‌کنم. تازیانه را بیاورید» اسلم خدمتکار فاروقسرفت یک تازیانه کوچک و باریکی را آورد، فاروقسآن را گرفت و آزمایش کرد و با صدای آمیخته به قهر بر اسلم فریاد کشید: «رسوبات [۲۱۶۶]افکار باطل‌گرایی حالا هم در قلب تو باقی است برو یک تازیانه دیگری برایم بیاور» اسلم رفت تازیانه بزرگ و ضخیم‌تری آورد و فاروقسقدامه را زیر ضربت تازیانه قرار داد و حد شرعی را بر او اجرا نمود، و قدامه سالم ماند ولی از همین لحظه با فاروقسقهر کرد و با او حرف [۲۱۶۷]نمی‌زد و حتی در مسافرت حج هم که با یکدیگر بودند قدامه با فاروقسحرف نمی‌زد تا از مراسم [۲۱۶۸]حج به سوی مدینه برگشتند و فاروقسدر محل (سقیا [۲۱۶۹]خوابیده بود ناگاه از خواب بیدار شد و گفت: «بشتابید قدامه را برایم بیاورید، به خدا در خواب [۲۱۷۰]کسی به من گفت: «با قدامه آشتی کن او برادر تو است» نخستین بار قدامه نیامد ولی مرتبه دوم آمد و فاروقسبا او بحث کرد و درخواست عفو و بخشش نمود [۲۱۷۱]و آشتی در بین آن‌ها برقرار گردید.

ید ـ معاویه بن ابی‌سفیان که فرمانده نظامی و استاندار یکی از ایالت‌های شام بود همین که شنید فاروقسهمراه کسانی که برای بازدید از شهرهای شام در راه است در موکب عظیم و شکوهمند، با لباس‌های زرق و برق و شمشیرهای مرصع و در طنین رخت‌های نقره‌ای اسبان [۲۱۷۲]چالاک و تندرو مسافه زیادی به استقبال فاروقسشتافت و وقتی نزدیک شد، معاویه و موکبش به احترام فاروقساز اسب‌ها پیاده گشته، و در حال خبردار نظامی، در کنار اجاده ایستادند، اما فاروقساز مشاهده این شکوه و همین احترام تصنعی شدیداً عصبانی [۲۱۷۳]و بدون این که پاسخ سلام آن‌ها را بدهد الاغش [۲۱۷۴]را نهیب داد و از کنار آن‌ها رد گردید، یکی از همراهان، عبدالرحمن بن عوف [۲۱۷۵]به فاروقسگفت: «این مرد، معاویه، به استقبال تو آمده و برای این که به تو برسد خیلی خود را خسته کرده است، تو حداقل حرفی به او می‌زدی» فاروقسبا پیشنهاد عبدالرحمن نیم‌نگاهی به معاویه کرد و با لحن اعتراض‌آمیزی به او گفت: «معلوم می‌شود که صاحب این کوکبه و دبدبه تو هستی؟» معاویه گفت: «بلی» فاروقسدر حالی که نگاه تمسخرآمیزی به او داشت به او گفت: «گویا نگهبان و دربان هم [۲۱۷۶]بر در منزل خویش گماشته‌ای، و مراجعین بعد از مدتی انتظار با کسب اجازه به خدمت تو! می‌آیند» معاویه گفت: «بلی چنین است» فاروقسدر حالی که خشم از چشمانش فرو می‌ریخت با همان صدای رعب‌آور و هراس‌انگیز خود بر معاویه فریاد کشید: «هر چه بلا است بر سر تو فرود آید، این دیگر چه اداهایی است که درمی‌آوری [۲۱۷۷]!!» معاویه که بر اثر اعترافات به این حقایق آشکارا سر خود را زیر تازیانه‌های فاروقسمی‌دید با یک حالتی از دلهره و با صدای عاجزانه کارهای خود را این طور توجیه کرد: «ای امیرالمؤمنینس، ما در منطقه‌ای خدمت می‌کنیم که جاسوسان [۲۱۷۸]دشمن بسیارند و اگر همیشه آماده و مجهز و پرقدرت خود را نشان ندهیم به دیده حقارت به ما می‌نگرند و حمله به ما را کار آسانی می‌دانند، و موضوع دربان و نگهبان به خاطر این است که اگر در، بدون دربان باشد مراجعین با بی‌نظمی و بدون هیچ گونه رعایتی [۲۱۷۹]وارد می‌شوند و بعد از همه این‌ها من در این منطقه کارمند تو هستم و هرگاه بخواهی ارزش برای من قائل شوی من باارزش می‌شوم و هرگاه بخواهی ارزشی برای من قائل نشوی بی‌ارزش می‌شوم [۲۱۸۰]» فاروقسدر حالی که با این توجیه‌ها آتش خشمش تا حدی فرونشسته بود، به معاویه گفت: «بازجویی‌هایی که از تو کردم با این توجیه‌ها از زیر آن‌ها در رفتی و اگر راست گفته باشی تدبیر عاقلانه‌ای کرده‌ای و اگر دروغ گفته باشی یک نیرنگ زیرکانه‌ای به کار برده‌ای ولی فعلاً من نه به شما دستور می‌دهم و نه تو را منع می‌کنم [۲۱۸۱]» و فاروقسدر این اثنا به الاغش نهیب داد و به راه افتاد و معاویه را در میان یک دنیا بیم و امید و خوف و رجا پشت سر گذاشت [۲۱۸۲].

یه ـ ابوسفیان پدر معاویه، برای دیدار معاویه که استاندار یکی از ایالت‌های شام بود، سفر کرد و فاروقسدستور داد، کسانی مواظب باشند هنگام برگشتن ابوسفیان قبل از این که به منزلش برود، او را پیش فاروقسبیاورند اما پس از مدتی ناگاه به فاروقسخبر دادند، که ابوسفیان بدون این که کسی او را ببیند به منزلش برگشته است [۲۱۸۳]، فاروقسفوراً کسی را فرستاد و ابوسفیان را به حضور فاروقسآورد فاروقسبعد از گفتن خوش‌آمد و احوال‌پرسی از معاویه به او گفت: «از ارمغان‌هایی که با خود آورده‌ای چیزی هم به ما بده»، ابوسفیان گفت: «در این سفر پرمشقت ما چیزی را به دست نیاورده‌ایم تا چیزی به شما بدهیم [۲۱۸۴]» فاروقسکه در پهلوی او نشسته بود دستش را دراز کرد و انگشتری را از انگشت او بیرون آورد و آن را به یک نفر داد و گفت: «این انگشتری را به عنوان نشانه ابوسفیان به نزد همسرش هند ببر و بگو ابوسفیان به این نشانه گفته است همان خرجین‌هایی که از شام با خود آورده‌ام، دست نزده به وسیله تو برایم بفرستد [۲۱۸۵]» و دیری نپایید که آن یک نفر دو خرجین را آورد که محتوی ده هزار درهم (معادل هزار مثقال طلا) بودند و فاروقسدستور داد به بیت‌المال واریز شوند [۲۱۸۶].

یو ـ خالد بن ولید، با سابقه‌ترین [۲۱۸۷]و پرقدرت‌ترین فرمانده سپاه اسلام و نخستین فاتح عراق و شام و فاتح جنگ یمامه [۲۱۸۸]در شبه‌جزیره به اتهام حیف و میل مبلغی از بیت‌المال [۲۱۸۹]و کم‌توجهی نسبت به برخی از مقررات چند مرتبه به فرمان فاروقسبه محاکمه کشیده و توبیخ شد و بالاخره از کلیه پست‌های کشوری و ارتشی عزل گردید [۲۱۹۰]و تفصیل این مطلب در فصل‌های سابق قبل از بحث از (بروز قحطی) ذکر گردیده است و می‌توانید به آن مراجعه نمایید.

یادآوری این شانزده فقره از مراقبت و بازجویی و تحقیق و تعقیب استانداران و فرمانداران و فرماندهان نظامی به وسیله فاروقسبه خوبی نشان می‌دهد که فاروقس(چنان چه پنداشتند) طبعاً تندخو و خشن و سختگیر نبوده است و طبعاً هم نرم‌خو و با ملاحظه و در عطوفت مفرط نبوده است و بلکه مزاجی کاملاً معتدل داشته است و تنها به خاطر حفظ حقوق مردم و رعایت اصول عدالت اسلامی و جلوگیری از دیوان‌سالاری و بروکراسی اداری بود که مأمورین عالی رتبه خود را در مقابل کوچک‌ترین انحرافی به محاکمه می‌کشانید و در مقابل با مردم عادی در غایت عطوفت و مهربانی رفتار می‌کرد.

[۲۱۵۵]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص۱۶۲ به نقل از الریاض النضره، ج۲، ص۳۴ و الاصابه، ج۳، ص۲۲۸. [۲۱۵۶]ـ همان [۲۱۵۷]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص۱۶۲ به نقل از الریاض النضره، ج۲، ص۳۴ و الاصابه، ج۳، ص۲۲۸. [۲۱۵۸]ـ همان [۲۱۵۹]ـ همان [۲۱۶۰]ـ همان [۲۱۶۱]ـ همان [۲۱۶۲]ـ همان [۲۱۶۳]ـ همان [۲۱۶۴]ـ همان [۲۱۶۵]ـ همان [۲۱۶۶]ـ همان [۲۱۶۷]ـ همان [۲۱۶۸]ـ همان [۲۱۶۹]ـ همان [۲۱۷۰]ـ همان [۲۱۷۱]ـ همان [۲۱۷۲]ـ العبقریات، عقاد، ص۵۶۷. [۲۱۷۳]ـ همان [۲۱۷۴]ـ همان [۲۱۷۵]ـ عبقریه عمر، عقاد، ص۵۶۷. [۲۱۷۶]ـ همان [۲۱۷۷]ـ همان [۲۱۷۸]ـ همان [۲۱۷۹]ـ همان [۲۱۸۰]ـ همان [۲۱۸۱]ـ همان [۲۱۸۲]ـ همان [۲۱۸۳]ـ همان [۲۱۸۴]ـ همان [۲۱۸۵]ـ همان [۲۱۸۶]ـ همان [۲۱۸۷]ـ طبری، ج۵، ص۱۸۷۸ و الکامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۷ و البدایه و النهایه، ج۷، ص۸۱ و عبقریه عمر، عقاد، ص۶۶۷. [۲۱۸۸]ـ همان [۲۱۸۹]ـ همان [۲۱۹۰]ـ همان