سیمای صادق فاروق اعظم عمر بن خطاب رضی الله عنه

فهرست کتاب

جلوه‌هایی از عدالت اجتماعی اسلامی

جلوه‌هایی از عدالت اجتماعی اسلامی

اول: رابطه عادلانه دین را با مردم، از راه رفع موانع و تبلیغ صریح آن و سپس آزاد کردن مردم در قبول اعتقادات دین و عدم قبول آن می‌دانست (اسناد و مدارک این مطلب در فصول جنگ‌های فاروقسموجود است)، دوم: رابطه عادلانه مردم را با مردم، از راه اصلاحات ارضی و عمومی کردن منابع طبیعی و نفی هر گونه استثمار و بهره‌کشی و تجاوزها برقرار نمود (به فصل اقتصاد در عصر فاروقسمراجعه شود)، سوم: رابطه عادلانه دولت را با مردم از راه جلوگیری از دیوان‌سالاری و بروکراسی اداری برقرار کرد (به فصل نظارت فاروقسبر کار کارمندان مراجعه شود)، چهارم: رابطه عادلانه امیرالمؤمنینسبا مردم بر این دو اساس بود: یکی امیرالمؤمنینسباید تمام وقت و حتی ساعت‌هایی از شب‌ها به کار مردم مشغول شود، و اضافه بر وظایف خاص خود هر کاری را که توانست، انجام دهد و دیگر این که حقوق سالیانه او به اندازه یک نفر از اصحاب بدر و زندگی او ساده و قانعانه و متمایل به زندگی طبقه پائین باشد، و اسناد و مدارک زیر نشان می‌دهد، که فاروقسبه شکل فوق، عدالت اجتماعی را درباره خود اجرا کرد و تحت این شعار: «هر پیشوایی که وظایف خداپرستی [۲۳۵۳]خود را انجام داد، مردم نیز وظایف خود را در برابر او انجام می‌دهند» توانست تمام جلوه‌های عدالت اجتماعی اسلامی را در پهنه دو قاره از جهان ظاهر سازد.

۱ـ مسکن: امیرالمؤمنینسخانه گلی یک طبقه دارد که قبل از خلافت نیز در آن جا بوده است و این خانه گلی را دربان و پرده‌دار نبود [۲۳۵۴]، و هر کس کاری داشته باشد می‌تواند به نزد او برود [۲۳۵۵]، و در مسافرت‌ها نیز فسطاط و خیمه‌ای برای او برپا نمی‌گردد [۲۳۵۶]و بلکه عبایش را بر شاخه درختی یا بر دسته تازیانه‌اش آویزان [۲۳۵۷]می‌کند و در سایه آن استراحت می‌کند. امیرالمؤمنینسنه در منزل اتاق مخصوص خواب دارد نه در خارج منزل آسایشگاه، سفیر قیصر وقتی وارد مدینه می‌شود [۲۳۵۸]می‌پرسد شاه شما کیست در جواب می‌گویند ما شاه نداریم و بلکه امیر داریم و برای نظارت بر کارها به حومه شهر رفته [۲۳۵۹]است، و سفیر قیصر روم در حومه شهر او را در حالی می‌بیند که از فرط خستگی تازیانه‌اش را بالش کرده [۲۳۶۰]و در گرمای شدید بر روی شن‌های سوزان خوابیده است و از جاری شدن عرق پیشانیش زمین تر شده است، و سفیر قیصر در حالی که عزت و عظمت این امیر قلبش را فراگرفته است زیر لب این کلمات را زمزمه می‌کند: «مردی با چنین سادگی و با چنین حالی، شاهان جهان از هیبت او خواب و استراحت و آسایش ندارند!! اما ای عمر تو آرام [۲۳۶۱]و بی‌باک بخواب، چون تو عدالت را پیشه خود کرده‌ای و شاه ما چون ستمگر است باید همیشه در بی‌خوابی و خوف و هراس به سر برد [۲۳۶۲]، من گواهی می‌دهم که دین تو حق است و اگر عنوان سفارت را نمی‌داشتم همین حالا مسلمان می‌شدم اما تعهد می‌کنم که برگردم و مسلمان شوم [۲۳۶۳].

۲ـ پوشاک: برای امیرالمؤمنینسمهم نیست که لباسش تازه یا کهنه و حتی وصله هم [۲۳۶۴]شده باشد و بلکه آن چه برایش مهم است این است که: اول لباس او از جنس زیبا و قیمتی نباشد و افراد طبقه پائین به آسانی بتوانند آن را خریداری کنند به همین جهت پیراهن کرباس راه‌راه را می‌پوشید [۲۳۶۵]و از پوشیدن پارچه (خزّ) که پارچه نسبتاً قیمتی بود و تمام اصحاب هم می‌پوشیدند [۲۳۶۶]، خودداری می‌کرد، و پیراهنی از جنس کتان به عنوان ارمغان برای او آوردند به علت این که کتان جنس نفیسی بود آن را قبول نکرد و دوم این که لباس او باید همیشه پاک و تمیز باشد در منزل و در حضر و در حومه شهر و در مسافرت هر گاه بحث از امیرالمؤمنینسمی‌شود آمیخته با بحث شستن پیراهن و لباس او است خواه به وسیله خودش یا به وسیله دیگران مثلاً گفته می‌شود: «در یکی از روزهای جمعه امیرالمؤمنینسچند لحظه دیرتر به مسجد آمد و وقتی بر منبر رفت از تأخیر خود به این عبارت معذرت خواست: که پیراهنم را شسته بودم و پیراهن دیگری هم نداشتم و صبر کردم تا پیراهنم خشک شود [۲۳۶۷]» و عبدالله بن عباس می‌گوید: «کاری به عمر داشتم و در حومه شهر او را پیدا کردم و اهل (عالیه) برای ما ناهار آوردند و امیرالمؤمنینسروزه بود و ظرف غذا را پیش من آورد و گفت: بخور هم به جای من و هم به جای خودت». سپس به باغچه رفتیم و امیرالمؤمنینسپیراهنش را به من داد که بشویم و خودش نیز زیرجامه را شست و بعد از خشک شدن آن‌ها نماز عصر را با هم خواندیم [۲۳۶۸]و به مدینه برگشتیم و هم چنین در راه مسافرت به سوی شام ناگاه در یک روستان پیاده گشته و از رئیس روستا پیراهنی را عاریه گرفت و پیراهنی را برای شستن به او داده است و پس از شستن و خشک شدن پیراهن کرباس خود را پوشید و پیراهن عاریتی را مسترد نموده است. [۲۳۶۹]

سوم چیزی که در امر پوشاک برای امیرالمؤمنینسمهم بوده این بود که هم چنان که بر اثر شستشوی مکرر از لکه و چرک و غبار پاک و تمیز می‌بود هم چنین تمام سعی خود را مبذول می‌داشت که از محل مشروع تهیه شود و هیچ گونه اثری از لکه استثمار و چرک ستم و غبار حرام در پوشاک او وجود نداشته باشد. [۲۳۷۰]هم چنان که در اثنای بازدید از روستاها روزی پیراهنش را به یکی از دهقانان داد که آن را بشوید، دهقان پیراهن را شست و قبل از آن که خشک شود از دو پارچه نازک و مناسب دو پیراهن را دوخت و به امیرالمؤمنینسگفت: «فعلاً یکی از این پیراهن‌ها را بپوشید که نرم و زیبا است». امیرالمؤمنینسگفت: مال خودت هستند؟ و آیا چیزی از اهل ذمه (اتباع غیرمسلمان) در آن‌ها نیست؟ دهقان گفت: نه، ولی اتباع غیرمسلمان آن‌ها را دوخته‌اند [۲۳۷۱]و پول نگرفته‌اند، امیرالمؤمنینسگفت: «پس من این‌ها را نمی‌خواهم [۲۳۷۲]که اثر استثمار و ستم بر آن‌ها است، هر چه زودتر پیراهنم را بیاورید». امیرالمؤمنینسپیراهن خودش را پوشید که آثار سبزی ذرات اَشنان بر او مشاهده می‌گردید. [۲۳۷۳]

از آن جایی که کفش ارزان‌قیمت و در عین حال محکم و بادوام مخصوص طبقه سوم و افراد کم بضاعت بود، عمداً امیرالمؤمنینسهمین نوع کفش‌ها را به پا می‌کرد و از کفش زیبا و گران‌قیمت و کم دوام خوشش نمی‌آمد، هم چنان که روزی زیاد بن عبدالله در حالی به حضور امیرالمؤمنینسرسید که لباس کتان نازک [۲۳۷۴]و کفش زیبا و گران‌قیمت و کم دوام پوشیده بود و امیرالمؤمنینسکه از پوشیدن این نوع کفش‌ها بدش می‌آمد در اثنای گفتگو نوک فلزی دسته تازیانه‌اش را بر پنجه کفش زیاد به حدی فشار [۲۳۷۵]داد که چین و چروک بر چهره زیاد ظاهر گردید، و فردای همان روز وقتی زیاد برای کار دیگری به حضور امیرالمؤمنینسرسید و لباسی از جنس پنبه و کفشی ارزان‌قیمت و محکم و بادوام [۲۳۷۶]پوشیده بود، امیرالمؤمنینسبا کمال مسرت و خوشحالی از دور او را صدا کرد و گفت: «هكَذا یا زیادُ، هكَذا یا زیادُ= این را می‌پسندم ای زیاد» آن گاه به او گفت: «این کفش را چند خریده‌ای؟» زیاد گفت: «فقط یک درهم در حدود دویست تومان». فاروقسیک درهم به زیاد داد و گفت: «یک جفت از این کفش‌ها را برای من هم بخرید». [۲۳۷۷]

۳ـ خوراک: خوراک امیرالمؤمنینسغذای ساده و بدون تنوع و در شرایط عادی غالباً نان و پیه یا نان و خرما یا نان و گوشت اما بدون چربی روغن بود و در شرایط قحطی فقط نان خشک غذای او بود و امیرالمؤمنینسزیر این سه شعار: «اول اگر [۲۳۷۸]در زندگی ساده و قانعانه از یارانم (پیامبر جو ابوبکر س) پیروی نکنم می‌ترسم به جایی که آن‌ها رسیده‌اند من به آن جا نرسم. دوم [۲۳۷۹]هر اندازه من از خوشی‌های این جهان بهره ببرم به همین نسبت از خوشی‌های جهان دیگر بی‌بهره می‌شوم، سوم اگر من [۲۳۸۰]سیر باشم و مردم گرسنه باشند بدترین امیر خواهم بود» سعی می‌کرد، از زندگی ساده پیامبر جو ابوبکرسپیروی کند و همیشه غذایی را تناول نماید که طبقه سوم و افراد بی‌بضاعت هم می‌توانستند به آن دسترسی داشته باشند و شواهد زیر این مطالب را روشن‌تر می‌نماید:

۱ـ عتبه ابن فرقد در حالی وارد شد که امیرالمؤمنینسبر سر سفره، نان و روغن تناول می‌کرد، امیرالمؤمنینساو را تعارف نمود، و عُتبه لقمه‌ای را تناول کرد و از بس که خشن و ناگوار بود به زحمت آن را بلعید و به امیرالمؤمنینسگفت: «مگر تو غذای جُواری را (مغز گندم) تناول نمی‌کنی؟» امیرالمؤمنینسگفت: «ای بلا بر تو مگر همه مسلمانان دسترسی به مغز گندم دارند؟» فرقد گفت: نه، امیرالمؤمنینسگفت: «ای بلا بر تو، می‌خواهی خوشی‌های جهان دیگرم را در این جهان تمام کنم؟ [۲۳۸۱]»

۲ـ امیرالمؤمنینسهمراه اشعث بن قیس در حال بازدید از نقاط مختلف شهر مدینه خستگی مفرطی پیدا کرد و در کوچه‌ای نشست [۲۳۸۲]و از خانه مجاور ظرفی آبگوشت برای او آوردند و با اشعث مشغول تناول آن گردید، اشعث گفت: «اگر بفرمایید کمی روغن بیاورند و بر آن بریزیم، خیلی لذیذ و خوشمزه می‌شود [۲۳۸۳]» امیرالمؤمنینسگفت: «یعنی نان‌خورش و غذاهای متنوع!! و با حالتی از عصبانیت به اشعث گفت: دست بردارید من مدت‌ها در خدمت پیامبر جو ابوبکرسبوده‌ام و یار آنان بوده‌ام و می‌ترسم اگر از راه و روش آن‌ها منحرف شوم همان جایی که آن‌ها می‌رسند من به آن جا نرسم [۲۳۸۴]».

۳ـ در مسافرت شام [۲۳۸۵]غذایی را برای امیرالمؤمنینسآوردند که هرگز آن را ندیده بود، امیرالمؤمنینسگفت: «این غذا را نمی‌خورم، چه طور ما این غذاها را تناول کنیم در حالی که مسلمانان کم ‌بضاعت و بی‌چیز که وفات کرده‌اند از نان آرد جو هم سیر [۲۳۸۶]نبوده‌اند؟!» خالد در آن جا حاضر بود گفت: «در فکر آن‌ها مباش خدا بهشت را به آن‌ها عطا کرده است» امیرالمؤمنینسدر حالی که اشک‌هایی بر چشمانش حلقه زده بود با نوای تأثرآمیزی گفت: «اگر آن‌ها در بهشت باشند و ما را بر این غذاها به جا گذاشته باشند پس فاصله آن‌ها با ما خیلی زیاد است [۲۳۸۷]».

۴ـ عتبه بن فرقد [۲۳۸۸]هنگامی که به آذربایجان آمد یک نوع شیرینی به نام (خَبیص) برای او آوردند که خیلی لذیذ و مطبوع بود و ابن فرقد دو سبد از این شیرینی را تهیه و برای امیرالمؤمنینسفرستاد [۲۳۸۹]و فاروقسچیزی از آن‌ها چشید خیلی لذیذ و مطبوع بود به حامل گفت: «همه مسلمانان در آن جا به این شیرینی دسترسی [۲۳۹۰]دارند؟» حامل گفت: «نه، شیرینی مخصوص و کمیابی است» فاروقسگفت: «در این صورت من نمی‌خورم [۲۳۹۱]و سبدها را به همان محل برگردانید» و نام‌های به ابن فرقد نوشت: «این شیرینی با زحمت و تلاش تو و مادرت پیدا نشده است، از هر چیزی که تو از آن سیر می‌شوی باید همه مسلمانان را در آن جا از آن سیر نمایید [۲۳۹۲]».

۵ـ روزی ظرفی آبگوشت را که روغن هم بر آن ریخته بودند بر سفره او گذاشتند با مشاهده آن گفت: «این نان‌خورش و تنوع در غذاها است، به خدا من تا به حضور خدا می‌رسم غذاهای متنوع را تناول نخواهم [۲۳۹۳]کرد، و روز دیگر آبگوشت و شیر را بر سفره دید و گفت: این دو نوع نان‌خورش است و فقط یکی از آن‌ها را تناول کرد [۲۳۹۴]و گفت روش پیامبر جهمین بود [۲۳۹۵].

۶ـ در سال قطحی که تناول روغن برای طبقه سوم و افراد بی‌بضاعت امکان نداشت، امیرالمؤمنینستا پایان دوران قحطی تناول روغن را بر خود تحریم نمود و فقط نان را [۲۳۹۶]با پیه چرب می‌کرد و می‌خورد، و روزی که چندین شتر ذبح شده بود و مردم عموماً از خوردن گوشت سیر شده بودند، قسمتی از دنبه و جگر شتر را [۲۳۹۷]هم برای امیرالمؤمنینسآوردند، وقتی آن را دید گفت: «به‌به، دیگران گوشت با استخوان بخورند و امیرالمؤمنین جگر و کوهان شتر بخورد!! در این صورت من بدترین امیر خواهم بود [۲۳۹۸]» آن گاه نان و پیه برای او آوردند و به غلامش (یرفأ) گفت: «این نان و پیه را هم به فلان خانواده بی‌بضاعت برسانید و من بیشتر از آن‌ها تاب گرسنگی دارم [۲۳۹۹]».

(توجه) فاروقسبه حد کافی از سلامتی وجود برخوردار بود و برای تناول غذاهای لذیذ اشتهای زیادی داشت و در عصر جاهلیت دوران اشرافیت و هم‌نشینی شاهان [۲۴۰۰]عرب را پشت سر انداخته و بیشتر از هر عرب دیگر به غذاهای لذیذ و متنوع آشنا بود و با وجود اشتهای زیاد و اطلاع کامل از غذاهای لذیذ به خاطر این که از پیامبر جپیروی کند و خوشی‌های جهان دیگرش کسر نگردد، و بدترین امیر به شمار نیاید، همین زندگی ساده و قانعانه را اختیار کرده بود و مطالب زیر گواه این امر هستند:

۱ـ ابوموسی [۲۴۰۱]در رأس یک هیئت اعزامی از بصره به مدینه آمده بود و افراد این هیئت مدت زیادی ماندند و اغلب روزها و شب‌ها موقع ناهار و شام وارد منزل امیرالمؤمنینسمی‌شدند و بر سفره او روزی نان و پیه و روزی نان و روغن و روزی نان و شیر و روزی نان و گوشت خشک کرده و [۲۴۰۲]به صورت نادر نان و گوشت تازه را دیدند، روز امیرالمؤمنینسبه آن‌ها گفت: «احساس کرده‌ام که غذاهای مرا نامطبوع می‌دانید و از آن‌ها دوری می‌کنید، به خدا اگر می‌خواستم فرمان می‌دادم، کبابی از جگر و کِرکِره و سَنام شتر آمیخته با ادویه‌جات اشتهاآور، برایم تهیه می‌کردند [۲۴۰۳]اما چون معتقدم که هر اندازه در این جهان خوشی‌هایی داشته باشم به همان نسبت از خوشی‌های جهان دیگرم کسر می‌گردد این کار را نخواهم کرد [۲۴۰۴]زیرا خدا فرموده است:

﴿أَذۡهَبۡتُمۡ طَيِّبَٰتِكُمۡ فِي حَيَاتِكُمُ ٱلدُّنۡيَا وَٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهَا[الأحقاف: ۲۰] شما خوشی‌هایی که در جهان جاودانه می‌بایستی داشته باشید در زندگی جهان پست و ناپایدار از دست دادی و به لذت‌های آنی و فانی آن اکتفا کردید [۲۴۰۵]».

۲ـ حفص ابن [۲۴۰۶]ابی العاص هرگز بر سفره امیرالمؤمنینسغذایی را تناول نمی‌کرد روزی از او پرسید چرا از غذاهای من تناول نمی‌کنی در جواب گفت: «غذاهای سفره تو خشن و گلوگیر و [۲۴۰۷]نامطبوع هستند به منزل خودم می‌روم که غذاهای لذیذ و مطبوع و خوش‌طعم را برای من درست کرده‌اند، فاروقسگفت: «خیال می‌کنی من نمی‌توانم غذاهای لذیذتر از غذاهای تو را داشته باشم من می‌توانم فرمان دهم که بزغاله چاق و سالمی را [۲۴۰۸]ذبح و یک جا آن را کباب کنند و از مغز خالص گندم هم نان‌های تازه و مطبوع تهیه نمایند و شربتی خوشمزه و گوارا و خوشرنگ مانند چشم کبک تهیه و آن را طوری آب بکشند که مانند خون آهو [۲۴۰۹]گردد، آن گاه پشت سر هم از این کباب بخورم و این شربت را هم سر بکشم هی از آن بخورم و از این بیاشامم [۲۴۱۰]».

حفص گفت: «راستی تو به فنون خوش‌گذرانی و زندگی مرفه بسیار آشنا هستی!» امیرالمؤمنینسگفت: «به خدایی که جانم در دست اوست اگر نمی‌ترسیدم که خوش‌گذرانی این جهان خوشی‌های جهان دیگرم را کسر می‌نماید در همه خوش‌گذرانی‌ها با شما شرکت می‌کردم».

۴ـ وسایل نقلیه امیرالمؤمنین: امیرالمؤمنینسقبل از اسلام از چابک‌سواران معروف عرب و در میدان‌های مسابقه اسب‌دوانی غالباً برنده اعلام می‌گردید [۲۴۱۱]و علاقه و مهارت او در اسب‌سواری به حدی بود که با یک دست گوش اسبش را می‌گرفت و با دست دیگر گوش دیگرش را و این مرد هیکلی و تنومند با یک تکان بر پشت اسبش چنان قرار می‌گرفت که گویی بر پشت او آفریده شده است [۲۴۱۲]، و شاید همین علاقه و مهارت موجب گردید که پیامبر جاسبی را به عنوان جایزه به او داد که تمیم‌داری هدیه پیامبر جکرده [۲۴۱۳]بود، اما بعد از تحمل بار سنگین خلافت اسلامی چون بنای کار او این بود که زندگی او با زندگی افراد عادی و طبقه سوم هم‌سطح گردد و زندگی ساده و همراه قناعت داشته باشد در عین این که تربیت هزاران اسب عربی را ترویج و تعلیم فنون اسب‌سواری را الزامی و ترتیب مسابقه‌های اسب‌دوانی را در ایالت‌ها و ولایت‌ها معمول نمود امیرالمؤمنینسبرای خود نه اسب ممتازی را داشت و نه از وسیله نقلیه خاصی استفاده می‌کرد و بلکه در مسافرت‌های خارج شبه‌جزیره و به هنگام بازدید از مزارع و آبادی‌های حومه شهر مدینه که احساس خستگی می‌کرد از هر وسیله نقلیه‌ای که در دسترس می‌بود (خواه شتر و قاطر و خواه الاغ و خواه اسب معمولی از اسب‌های ممتاز [۲۴۱۴]دوری می‌کرد) بر آن سوار می‌شد و خود را به منزل می‌رسانید و برای روشن شدن مطلب به موارد زیر توجه نمایید.

۱ـ تاریخ الکامل [۲۴۱۵]و تاریخ طبری [۲۴۱۶]متفقاً نوشته‌اند: «امیرالمؤمنین عمر بن خطابسچهار مرتبه به شام سفر کرده است و وسیله نقلیه او در مرتبه اول اسب و در مرتبه دوم شتر و در مرتبه سوم قاطر، و در مرتبه چهارم الاغی بود، و در نخستین بار که بر اسب سوار شده بود در محل (جابیه) که اسبش لنگی پیدا کرد، یک اسب ممتاز خارجی ترکی (بِرْذَون) را برای او آوردند، اما وقتی امیرالمؤمنینسبر آن سوار شد و رقص و غرور و چابکی این اسب ممتاز را مشاهده کرد فوراً از آن پیاده شد و مشتی به صورت او زد و گفت: «این رقص و غرور را که به تو یاد داده است؟» و یک اسب معمولی را برای او آوردند [۲۴۱۷]و راه (ایلیا) را پیش گرفت و امیرالمؤمنینسجز همین لحظه هرگز بر اسب ممتاز خارجی ترکی (بِرْذَون) [۲۴۱۸]سوار نگردید.

۲ـ عبدالله بن عباس می‌گوید: «کاری به امیرالمؤمنینسداشتم و او را دور از شهر در حال بازدید از مزارع و نخلستان‌ها یافتم که بر الاغی [۲۴۱۹]سوار شده بود و آن را با بند سیاهی افسار کرده بود، در حالی که یک جفت کفش کهنه به پا داشت و پیراهنش آن قدر کوتاه بود که ساق‌هایش ظاهر شده بودند و من که در کنارش راه می‌رفتم در اثنای گفتگو، هر چه از یک طرف دامن پیراهنش را می‌کشیدم که ساقش را بپوشاند، از طرف دیگر ساقش بیشتر ظاهر می‌گردید، و امیرالمؤمنینسدر حالی که از این معرکه و درگیری من با دامن کوتاه پیراهنش می‌خندید [۲۴۲۰]گفت: «بی‌فایده است این پیراهن از فرمان تو اطاعت [۲۴۲۱]نمی‌کند!»

۳ـ امیرالمؤمنینسدر یکی از روزهای بسیار گرم بعد از بازدید از نقاطی، در حالی که عبایش را جمع کرده بود و بر سرش گذاشته بود به شهر برمی‌گشت و در راه به جوانی رسید که بر الاغی سوار شده بود، امیرالمؤمنینسگفت [۲۴۲۲]: «مرا با خودت سوار کن» جوان از الاغش پائین آمد و گفت «ای امیرالمؤمنینساول تو سوار شو» امیرالمؤمنینسگفت: «راضی نمی‌شوم نخست من سوار شوم و تو در پشت من سوار شوی و جای تو سخت و خشن و جای من نرم باشد [۲۴۲۳]» و امیرالمؤمنینسبر پشت آن جوان سوار شد و با همین وضع وارد شهر شدند و مردم می‌دیدند که در پشت آن جوان بر الاغی [۲۴۲۴]سوار شده است.

۴ـ بعد از پیروزی سپاه اسلام و آزاد شدن فلسطین روزی که امیرالمؤمنینسمی‌خواست وارد شهر ایلیا (بیت‌المقدس) شود جمعیت بی‌شماری از بزرگان و معتمدین شهر به استقبال او بیرون آمده بودند و به هنگام نزدیک شدن از شهر، جمعی از مسلمانان زمام شتر امیرالمؤمنینسرا گرفته و خواهش کردند [۲۴۲۵]«امیرالمؤمنینسبه خاطر رعایت بزرگان و اعاظم شهر به جای این شتر بر یک اسب ممتاز خارجی ترکی (برذون) [۲۴۲۶]سوار شود» امیرالمؤمنینسدر حالی که اشاره به آسمان می‌کرد، گفت: «چرا شما به آن بالاها فکر نمی‌کنید در حالی که همه امر و فرمان‌ها از آن بالاها می‌آید؟ راه شتر مرا باز کنید [۲۴۲۷]».

[۲۳۵۳]ـ اخبار عمر، ص۱۷۳، به نقل از ابن سعد، ج۱، ص۲۱۰ از قصار کلمات عمر س. [۲۳۵۴]ـ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۰۳۷. [۲۳۵۵]ـ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۰۳۷. [۲۳۵۶]ـ همان [۲۳۵۷]ـ همان [۲۳۵۸]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص۳۵۳ به نقل از البتر المسبوک، ص۱۷. [۲۳۵۹]ـ همان [۲۳۶۰]ـ همان [۲۳۶۱]ـ همان [۲۳۶۲]ـ همان [۲۳۶۳]ـ اخبار عمر، ص۳۵۳ به نقل از البتر المسبوک، ص۱۷. [۲۳۶۴]ـ اخبار عمر، ص۳۰۸ به نقل از ابن الجوزی، ص۱۱۹ و الحلیله، ج۱، ص۵۳ و تاریخ ابوالفداء، ج۱، ص۱۷۴. [۲۳۶۵]ـ البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۳۵ و ابن الجوزی، ص۱۳۰. [۲۳۶۶]ـ اخبار عمر، ص۳۱۰ به نقل از ابن سعد، ج۱، ص۲۳۹. [۲۳۶۷]ـ اخبار عمر، ص۳۱۰ به نقل از ابن سعد، ج۱، ص۲۳۸، و ابن الجوزی، ص ۱۲۰. [۲۳۶۸]ـ اخبار عمر، ص۳۰۹ به نقل از ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۰۶. [۲۳۶۹]ـ اخبار عمر، ص۳۱۱. [۲۳۷۰]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص۳۰۹، به نقل از ابن سعد، ج۱، ص۲۳۸. [۲۳۷۱]ـ همان [۲۳۷۲]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص۳۰۹، به نقل از ابن سعد، ج۱، ص۲۳۸. [۲۳۷۳]ـ همان [۲۳۷۴]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص۳۱۰، به نقل از کتاب الوزراء کتاب جهشیادی، ص۱۶. [۲۳۷۵]ـ همان [۲۳۷۶]ـ همان [۲۳۷۷]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص۳۱۰، به نقل از کتاب الوزراء کتاب جهشیادی، ص۱۶. [۲۳۷۸]ـ ابن الجوزی، ص۱۲۵، به نقل اخبار عمر، ص۳۰۲. [۲۳۷۹]ـ اسد الغابه، ج۴، ص۶۲ و الریاض النضره، ج۲، ص۳۹ به نقل اخبار عمر، ص۳۰۰. [۲۳۸۰]ـ البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۳۵ و ابن سعد، ج۱، ص۲۲۵ به نقل اخبار عمر، ص۱۲۴. [۲۳۸۱]ـ اسد الغابه، ج۴، ص۶۲ و الریاض النضره، ج۲، ص۳۹ به نقل اخبار عمر، ص۳۰۰. [۲۳۸۲]ـ ابن الجوزی، ص۱۲۵، به نقل اخبار عمر، ص۳۰۲. [۲۳۸۳]ـ همان [۲۳۸۴]ـ همان [۲۳۸۵]ـ تهذیب الاسماء و للغات، ج۲، ص۶ و ابن سعد، ج۱، ص۲۳۰، به نقل اخبار عمر، ص۳۰۱. [۲۳۸۶]ـ همان [۲۳۸۷]ـ تهذیب الاسماء و للغات، ج۲، ص۶ و ابن سعد، ج۱، ص۲۳۰، به نقل اخبار عمر، ص۳۰۱. [۲۳۸۸]ـ ابن الجوزی، ص۱۲۷، به نقل اخبار عمر، ص۳۰۷. [۲۳۸۹]ـ همان [۲۳۹۰]ـ همان [۲۳۹۱]ـ همان [۲۳۹۲]ـ همان [۲۳۹۳]ـ ابن الجوزی، ص۱۱۸. [۲۳۹۴]ـ منتخب کنز العمال، ج۴، ص۴۰۶، به نقل اخبار عمر، ص۳۰۱. [۲۳۹۵]ـ اخبار عمر، ص۳۰۲. [۲۳۹۶]ـ همان [۲۳۹۷]ـ همان [۲۳۹۸]ـ همان [۲۳۹۹]ـ همان [۲۴۰۰]ـ مروج الذهب مسعودی، فاروق اعظم، ج۱، ص۳۵، حیاة عمر، ص۱۶. [۲۴۰۱]ـ ابن سعد، ج۱، ص ۲۰۱، به نقل اخبار عمر، ص۳۰۳. [۲۴۰۲]ـ همان [۲۴۰۳]ـ همان [۲۴۰۴]ـ همان [۲۴۰۵]ـ همان [۲۴۰۶]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص۳۰۳ و ۳۰۴، به نقل از ابن عساکر و ابن سعد، ج۱، ص۲۰۱. [۲۴۰۷]ـ همان [۲۴۰۸]ـ همان [۲۴۰۹]ـ همان [۲۴۱۰]ـ همان [۲۴۱۱]ـ اخبار عمر، ص۳۰۴، به نقل از ابن سعد، ج۱، ص۲۰۱. [۲۴۱۲]ـ اخبار عمر، ص۲۹۸ و ۲۹۹، به نقل از ابن سعد، ج۱، ص۲۱۱. [۲۴۱۳]ـ همان [۲۴۱۴]ـ الکامل ابن اثیر، ج۷۲، ص۵۰۱ و طبری، ج۵، ص۱۷۹۱ و البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۳۵ و ابن الجوزی، ص۱۳۱، به نقل الفاروق، ص۳۱۱. [۲۴۱۵]ـ الکامل، ج۲، ص۵۰۰ و تاریخ طبری، ج۵، ص۱۷۸۶. [۲۴۱۶]ـ الکامل، ابن اثیر، ج۷۲، ص۵۰۱ در البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۳۵ همین مطلب را با کمی اختلاف نوشته است وسیله سواری امیرالمؤمنین را شتر نوشته است. [۲۴۱۷]ـ همان [۲۴۱۸]ـ همان [۲۴۱۹]ـ کنز العمال، ص۴۱۷، به نقل اخبار عمر، ص۳۰۹. [۲۴۲۰]ـ کنز العمال، ص۴۱۷، به نقل اخبار عمر، ص۳۰۹. [۲۴۲۱]ـ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۰۶، به نقل اخبار عمر، ص۳۰۹. [۲۴۲۲]ـ منتخب کنز العمال، ج۴، ص۴۱۷، به نقل اخبار عمر، ص۳۱۱. [۲۴۲۳]ـ همان [۲۴۲۴]ـ همان [۲۴۲۵]ـ اخبار عمر، ص۳۱۱، به نقل از ابن الجوزی، ص۱۳۰ و ۱۳۱. [۲۴۲۶]ـ همان [۲۴۲۷]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص۳۱۱، به نقل از حلیه الاولیاء، ج۱، ص۴۷ و ابن الجوزی، ص۱۳۰ و ۱۳۱.