سیمای صادق فاروق اعظم عمر بن خطاب رضی الله عنه

فهرست کتاب

عمر تحت تاثیر شدید آیه‏های قرآن به پیامبر ایمان می‏آورد

عمر تحت تاثیر شدید آیه‏های قرآن به پیامبر ایمان می‏آورد

عمر که آیه‏های این سوره را تا اینجا تلاوت کرده است، و به آن نقطه از فرازهای احساس عظمت خداوندی رسیده است، که تمام جهان در مقابل عظمت او چیزی کوچکتر از ذرّه و کمتر از یک خیال زودگذر در نظر عمر جلوه کرده است، و وقتی که در این احساس فزاینده به تلاوت بقیه آیه‏ها می‏پردازد و ویژگی‌هایی را درآن‌ها می‏بیند که فقط موجودات طبیعی، جانداران! و مخلوقات دست اول خدا می‏توانند این ویژگی‌ها را، جان، روح، شکلی از زنده بودن و جان داشتن، داشته باشند، و مصنوعات بشری، بهر درجه‏ای از زیبایی و کمال برسند، نمی‏توانند این ویژگی‌ها را جان، روح، زنده بودن، داشته باشند در حالی که چشمان حیرت زده‏اش، با این آیه ﴿لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدۡنِي [۱۶۱]دوخته است، و تمام حواس خود را متوجه آن نموده است مرتب این جمله را زیر لب زمزمه می‌کند «حقاً کسی که این، آیه‏ها را می‌گوید، جز او هیچکس دیگر شایسته پرستش نیست، و نباید دیگری را با وی پرستش کرد». [۱۶۲]

فاطمه و سعید با شنیدن این جمله بخوبی احساس می‏کنند، که تلاوت این آیه‏ها، چه انقلاب عظیمی را برپا کرده، و چه شور و غوغایی را در قلب عمر بوجود آورده‏اند!! مخصوصاً وقتی می‏بینند، عمر با کمال ادب و احترام صحیفه را به آن‌ها پس داده و به آن‌ها می‌گوید «مرا به محلی که محمد جدر آنجاست راهنمایی کنید، تا مسلمان شوم!» [۱۶۳]و در همین اثنا، از مخفی گاه منزل، صدای مرد هیجان زده‏ای به گوش می‏رسد (خباب بن ارَتّ معلم درس قرآن فاطمه و سعید) که از ترس عمر تا این لحظه خود را مخفی کرده بود، [۱۶۴]خبّاب با صدای هیجان زده‏ای فریاد می‏کشد «الحمدلله و خدا را شکر که دعای پیامبر جمستجاب گردید پیامبر جدعا کرده بود که بوسیله مسلمان شدن عمر، دین اسلام قدرت و عزت بیابد». [۱۶۵]

عمر نشانه محل پیامبر جرا از فاطمه و سعید گرفته، [۱۶۶]و به قصد پایین تپه صفا بیرون می‏رود، اما آن عمری که به این خانه آمد، با این عمری که از این خانه می‏رود، چقدر تفاوت کرده است!! یک کفر غلیظ و خشن و خطرناک به یک ایمان درخشنده و پرتوبخش مبدل گشته است.

بگذار عمر راه تپه صفا را بپیماید، و تا لحظه‏ای که او به مقصد می‏رسد، برای ما فرصتی است که برای اندیشیدن در این تحول و انقلاب و پیدا کردن عامل اصلی آن به تجزیه و تحلیل بنشینیم. آیا در این خانه چه امری تغییر یافت؟ و عامل اصلی این تغییر چه بود؟ در این خانه انقلابی در بینش عمر ایجاد گردید، و عامل این انقلاب تلاوت آیه‏های قرآن بود. توضیح اینکه عمر قبل از تلاوت این آیه‏ها، پنداشته بود که عبارات و جملاتی که این اقلیت ماجراجو بر زبان می‏رانند، شعارهای (نعوذُ بالله) آشوبگرانه‏ای هستند که محمد جآن‌ها را ساخته و پرداخته است!! و با این شعارها می‏خواهند نظم شهر مکه را بهم زنند، و در نهایت ستمگری ساکنین شهر مکه را خوار و ذلیل کرده و علاوه بر اینکه به مقدسات ملی و مذهبی آن‌ها توهین می‏کنند آباء و اجداد هزاران ساله آن‌ها را نیز نفهم و بی شعور و لایعْقِلْ اعلام می‏نمایند، و عِرق ملی و مذهبی ایجاب می‌کند که شخصیت‌های غیور عرب، و قبل از همه عمر، بیدادی و ستم دیده این اقلیت بپا خاسته را، از سر اکثریت عظیم و مظلوم مکه دور کند! اما عمر وقتی این آیه ‏ها را تلاوت نمود و ویژگی‌هایی را در آن‌ها دید که فقط موجودات طبیعی و جاندار، و مخلوقات دست اول آفریدگار، می‏توانند این ویژگی‌ها را داشته باشند، و با تمام ذرات وجود خویش احساس کرد که این آیه‏ها فرستاده آفریدگار هستند، و محمد ججز تحویل گرفتن و پخش و ابلاغ آن‌ها هیچ گونه دخالتی در آن‌ها ندارد، بینش او به این شکل تغییر کرد، یقین پیدا کرد که پیروان اسلام اقلیتی حق به جانب و مظلوم هستند و اکثریت عظیم قریش می‏خواهند با اتکای قدرت و کثرت خویش نسبت به آن‌ها با کمال وحشی‏گری و ستمگری رفتار نمایند، و وجدان واقع شناسی و عدالت خواهی ایجاب می‌کند که عمر قبلاً به این شورش بپیوندد، و سپس با تمام قدرت و توانایی خویش این دیکتاتوری عددی را در هم کوبد، و جور و ستم این اکثریت ستمگر را از سر این اقلیت حق بجانب و مظلوم دور کند (و همین است اهمیت بینش درست و بزبان قرآن هدایت).

اینک عمر در پایین تپه صفا به در خانه (ارقمْ) [۱۶۷]رسیده است و با یک شور و هیجانی به تندی در را می‏زند، [۱۶۸]فاصله بین دروازه و اطاق‌ها حیاطی است، یکی از یاران خود را به دروازه رسانیده و از شکاف آن به بیرون نگاه می‌کند، و بدون اینکه در را باز کند، با شتاب و دلهره، و در برابر چشمان حیرت زده یاران، به اطاق پیامبر جبر می‌گردد، و آهسته به پیامبر جعرض می‌کند: عمر است! این اُعجوبه زورمند و مخوف و خطرناک شمشیرش را هم حمل کرده است! حمزه عموی پیامبر جاجازه می‏خواهد که برود در را باز کند، [۱۶۹]و اگر سوءقصدی در کار باشد عمر را بقتل برساند، و در صورت حسن نیت او را به حضور پیامبر جبیاورد. اما پیامبر جدر نهایت متانت و آرامی، باز به همان مرد که هنوز برپا است دستور می‏دهد: برو در را باز کن و خودش بدنبال آن مرد بسوی دروازه می‏رود ودر همان لحظه که دروازه باز می‏شود، و عمر پایش را به داخل حیاط می‏گذارد، پیامبر جمحکم عبای او را در دست گرفته، و بشدت تکان می‏دهد، [۱۷۰]و بر او فریاد می‏کشد: «چه انگیزه‏ای تو را باینجا آورده است؟ بخدا گویی تو از این کفرورزی دست بر نمی‏داری، تا خدا یک بلای کوبنده‏ای بر سر تو می‏آورد» عمر در دم زبان می‏گشاید: «یا رسول الله، انگیزه آمدنم این است که به خدا و پیامبرش ایمان بیاورم، پیامبر جبه منظور اظهار مسرت با صدای بلند می‏فرماید [۱۷۱](الله اکبر) که همه یاران این صدا را می‏شنوند و آن‌ها نیز دسته جمعی و با صدای بلند می‏گویند (الله اکبر) که این طنین در فضا پراکنده و به همه کوچه‏های اطراف می‏رسد. [۱۷۲]

[۱۶۱] ابن الجوزی، ص:۹. [۱۶۲] اخبار عمر، ص:۲۰ «قال عمر: ينبغي لمن يقول هذا ان لايعبد معه غيرهُ»و حیاة عمر، ص:۲۱. [۱۶۳] ابن اثیر، ج۱، ص:۹۶ و ابن هشام، ج۱، ص:۲۱۷. [۱۶۴] ابن اثیر، ج۱، ص:۹۵. [۱۶۵] ابن الجوزی، ص:۱۲. [۱۶۶] تاریخ الخمیس، ج۱، ص:۲۹۵ و اب هشام و ابن اثیر نوشته‏اند که به خباب گفت مرا راهنمایی کنید و ما به قرینه عبارت (دلونی) و بعد بحث از خباب، اولی را ترجیح دادیم. [۱۶۷] کامل ابن اثیر، ج۱، ص:۹۵. [۱۶۸] اخبار عمر، ص:۲۱، و حیاة عمر، ص:۲۱. [۱۶۹] ابن الجوزی، ص:۱۰. [۱۷۰] ابن هشام، ج۱، ص:۲۱۷. [۱۷۱] ابن اثیر، ج۱، ص:۹۷. [۱۷۲] حیاة عمر، ص:۲۲.