سیمای صادق فاروق اعظم عمر بن خطاب رضی الله عنه

فهرست کتاب

امیرالمؤمنینسدر وظایف شهربانی

امیرالمؤمنینسدر وظایف شهربانی

۱ـ امیرالمؤمنینسشبی در حال گردش در کوچه‌های شهر در پشت دیواری صدای زن و مردی را شنید، [۲۴۷۸]و احساس کرد جرمی در حال تکوین است و از دیوار حیاط بالا رفت دید کوزه‌ای از شراب در کنار این زن و مرد است و بر آن‌ها فریاد کشید [۲۴۷۹]: «ای دشمنان خدا خیال کردید خدا اسرار جرم شما را فاش نخواهد کرد» و آن مرد که او را می‌شناسد با یک حالتی از پررویی خطاب به او می‌گوید: ای امیرالمؤمنین ما از یک جهت خدا را نافرمانی کرده‌ایم ولی تو از سه جهت خدا را نافرمانی کرده‌ای [۲۴۸۰]:

۱ـ خدا می‌فرماید‌: ﴿وَ لَا تَجَسَّسُواْ[الحجرات: ۱۲] جاسوس فاش کردن اسرار منازل اشخاص نشوید» و تو به درون منزل شخصی ما نفوذ کرده‌ای و از اسرار پشت چهار دیواری ما تجسس به عمل آورده‌اید.

۲ـ خدا می‌فرماید: ﴿وَأۡتُواْ ٱلۡبُيُوتَ مِنۡ أَبۡوَٰبِهَاۚ[البقرة: ۱۸۹] و از درها وارد منزل‌ها بشوید» و تو بر بالای دیوار وارد منزل ما شده‌ای.

۳ـ خدا می‌فرماید: ﴿لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَاۚ[النور: ۲۷] یعنی به خانه‌هایی که خانه‌ها شما نیستند، وارد نشوید مگر این که خود را معرفی کرده و سلام بر ساکنین آن‌ها می‌کنید» و تو بدون مقدمه وارد منزل ما [۲۴۸۱]شده‌ای. امیرالمؤمنینسمی‌گوید: همه این‌ها را قبول دارم، ولی تو حرفی بزن [۲۴۸۲]که من از جرم تو صرف‌نظر کنم، آن مرد می‌گوید عهدالله باشد که دیگر هرگز به مشروب نزدیک نشوم، و امیرالمؤمنینساو را می‌بخشد. [۲۴۸۳]

۲ـ روزی امیرالمؤمنینسدر حال نظارت بر شهر، زنی را دید که با وضع زننده‌ای خود را آرایش کرده [۲۴۸۴]و با لباس زرق و برق و با یک حالتی از خودنمایی به جایی می‌رود، امیرالمؤمنینساز مشاهده این وضع شدیداً عصبانی گردید و پرسید این زن کیست، گفتند به اجازه شوهرش به منزل یکی از خویشانش می‌رود [۲۴۸۵]، دستور داد آن زن و هم چنین شوهرش را احضار کنند تا هر دو را مجازات کنند ولی هر دو خود را مخفی کردند و آن‌ها را نیافتند [۲۴۸۶]، امیرالمؤمنینسهمان روز بر بالای منبر این بی‌بند و باری را به شدت انتقاد کرد و با حالتی از عصبانیت و تهدید خطاب به مردم چنین گفت: «به هیچ وجه برای مسلمانان قابل تحمل نمی‌باشد که زنی برای رفتن به خانه پدرش یا خانه [۲۴۸۷]خویشانش خود را آرایش کند و در لباس زرق و برق و با حالتی از خودنمایی [۲۴۸۸]در کوچه‌ها ظاهر شود و موجب بروز فساد و شایعه‌های ناروا گردد و اکیداً توصیه به شما می‌کنم که آرایش زن‌ها فقط در منازل خود و برای شوهران آن‌ها باشد [۲۴۸۹]و زنانی که از منزل خارج می‌شوند با لباس ساده [۲۴۹۰]و بدون آرایش در کوچه‌ها ظاهر شوند.

۳ـ در تاریکی‌های اول شب در حالی که امیرالمؤمنینسبر اوضاع شهر نظارت می‌کرد، زن انصاری را دید که یک مشک آب بر دوش گرفته و به منزل برمی‌گردد [۲۴۹۱]، امیرالمؤمنینساز او پرسید: چرا در این موقع شب از منززل خارج شده‌ای؟ زن انصاری گفت: بچه‌های خردسالی دارم که روزها بیدار هستند و نمی‌توانم آن‌ها را در منزل به جا بگذارم و کسی را هم ندارم که مرا یاری کند، امیرالمؤمنینسمشک آب را از او گرفت و بر دوش خود نهاد [۲۴۹۲]و به منزل آن زن رسانید، سپس به او گفت فردا پیش عمر برو تا کنیزی برای همکاری با تو، به تو بدهد، آن زن گفت: از کجا دست من به او می‌سد امیرالمؤمنینسگفت: ان‌شاءالله [۲۴۹۳]او را پیدا می‌کنی و آن زن فردای همان شب به محل کار امیرالمؤمنینسرفت و با کمال تعجب مشاهده کرد که امیرالمؤمنینسهمان مردی است که شب گذشته مشک آب او را به دوش کشیده است و از احساس خجالتی می‌خواهد از محل دور شود ولی امیرالمؤمنینساو را دید و فریاد کشید بیا و کنیزی را برای همکاری به او می‌دهد [۲۴۹۴].

۴ـ روزی فاروقسدر حال نظارت بر معابر و گذرگاه‌ها زن و مردی را دید که به گرمی با هم گفتگو می‌کنند [۲۴۹۵]، فاروقستازیانه‌ای بر آن مرد می‌زند [۲۴۹۶]و به او می‌گوید: «تو با این زن در معابر عمومی چرا گفتگو می‌کنی؟» آن مرد می‌گوید ای امیرالمؤمنینسمن شوهر این زن هستم. امیرالمؤمنینسمی‌گوید: چرا در وسط همین معبر با هم ایستاده‌اید و با هم حرف می‌زنید و موجب می‌شود که مردم تصورات ناروا درباره شما داشته باشند؟ آن مرد می‌گوید: ای امیرالمؤمنینسهمین حالا وارد این شهر شده‌ایم و با هم مشورت می‌کردیم که کجا منزل داشته باشیم، امیرالمؤمنینستازیانه [۲۴۹۷]را به دست او داد که پس تو انتقام این تازیانه را از من بگیر ولی بعد از سه مرتبه درخواست مصرانه امیرالمؤمنینسآن مرد او را [۲۴۹۸]در راه خدا بخشید.

۵ـ شبی امیرالمؤمنینسهمراه عبدالرحمن [۲۴۹۹]بن عوف در حال نظارت بر اوضاع شهر، کاروانی را دید که تازه به محلی (مصلی) رسیده است، امیرالمؤمنینسگفت: «اهل کاروان که خسته و کوفته هستند حتماً می‌خوابند و باید من و تو امشب از این کاروان نگهبانی کنیم و وقتی در حال نگهبانی از کاروان سرگرم نماز و دعا و مناجات شدیم [۲۵۰۰]از دور صدای گریه طفلی به گوش رسید امیرالمؤمنینسخود را به آن خانه رسانید و به مادرش گفت: از خدا بترس و نگذار این طفل گریه کند و همان توصیه را به مادرش کرد و در آخر شب که باز صدای گریه آن طفل به گوش رسید امیرالمؤمنینسرفت مادرش را صدا کرد و به او گفت: «راستی تو مادر بدی هستی که امشب بچه تو این قدر گریه کرد!» آن زن گفت: گریه بچه به این علت است که می‌خواهم او را از شیر بگیرم. امیرالمؤمنین س [۲۵۰۱]گفت: چرا او را از شیر می‌گیری مگر چند ماه دارد، زن گفت: بیش از شش [۲۵۰۲]ماه ندارد ولی امیرالمؤمنینستنها جیره نقدی و غیرنقدی را به بچه‌هایی می‌دهد که شیر مادر را نخورند، امیرالمؤمنینسگفت: ای بلا بر تو، بی‌موقع این کار را نکنید [۲۵۰۳]و برای جماعت نماز صبح به مسجد برگشتیم و امیرالمؤمنینساز مشاهده این وضع به حدی متأثر گشته بود که از شدت تأثر به درستی قادر به ادای کلمات نماز نبود [۲۵۰۴]و پس از سلام دادن نماز بلافاصله فریاد زد: «یا بُؤْ سالِعُمَرَ! [۲۵۰۵]ای بیچاره عمر!»

چه قدر بچه‌های مسلمانان را کشته است! سپس به منادی دستور داد که در شهر اعلام کند از این تاریخ به بعد جیره نقدی و غیرنقدی بچه‌ها از روز تولد منظور می‌گردد [۲۵۰۶]و بی‌موقع بچه‌ها را از شیر نگیرید و دستور داد این مطلب به تمام جهان اسلام بخش‌نامه شود.

۶ـ اسلم می‌گوید: امیرالمؤمنینس، شبی مرا همراه خود به (حَرّة واقم) در حومه شهر برد، و در شش کیلومتری شهر که به (صرار) رسیدیم شعله‌های آتشی را از دور مشاهده کردیم [۲۵۰۷]، امیرالمؤمنینسگفت: «شاید کاروانی که سرما و تاریکی شب مانع حرکت آن‌ها بوده باشند در آن جا مانده‌اند، بیا خود را به آن‌ها برسانیم و وقتی به آن جا رسیدیم مشاهده کردیم زنی با چند بچه قد و نیم قد در آن جا دیگی بر آتش گذاشته و بچه‌ها در حالتی از انتظار در اطراف آن گریه [۲۵۰۸]می‌کنند امیرالمؤمنینسبعد از سلام از احوال آن‌ها سؤال کرد آن زن گفت: به علت سرما و تاریکی شب نتوانستیم به شهر برسیم و در این جا ماندیم، پرسید: این بچه‌ها چرا گریه می‌کنند؟ در جواب گفت: گرسنه‌اند [۲۵۰۹]، پرسید: این دیگ چیست؟ در جواب گفت: جز آب چیز دیگری در آن نیست که می‌خواهم آن‌ها در امیدواری بخوابانم و خدا در بین ما و در بین عمر حکم کند. امیرالمؤمنینسگفت: رحمت خدا بر تو، عمر چه طور بداند که شما در چنین حالی هستی؟ آن زن گفت: چرا حکومت ما را در دست می‌گیرد اگر به حال همه ما آگاهی ندارد [۲۵۱۰]؟ امیرالمؤمنینسبا اشاره به من گفت: برخیز برویم و هر دو شتابان آمدیم تا محل آردخانه (بیت‌الدقیق) رسیدیم، امیرالمؤمنینسیک عدل آرد و یک ظرف بزرگ پیه را بیرون آورد و گفت: زود باش این‌ها را بر دوش من بگذار، گفتم بگذار من آن‌ها را بر دوش بکشم. گفت: ای بی‌مادر! مگر روز آخرت، تو بار گناهان مرا بر [۲۵۱۱]دوش می‌کشی ناچار آرد و پیه را بر دوش امیرالمؤمنین س [۲۵۱۲]گذاشتم و شتابان به آن محل رفتیم و امیرالمؤمنینسکوله‌بار خود را بر زمین نهاد و دیگ را خالی کرد و قسمتی آرد و پیه را در آن ریخت و در حالی که دیگ را بر آتش می‌گذاشت گفت: «می‌خواهم غذای حریره را برایتان درست کنم و ضمن به هم زدن آرد و پیه نیز در آتش زیر دیگ چنان فوت می‌کرد که زبانه‌های دود آتش در میان موهای [۲۵۱۳]ریش او بیرون می‌آمدند تا آن غذا را به خوبی پخت. سپس گفت: ظرف‌ها را بیاورید و در میان خنده و شادی بچه‌ها کم‌کم غذا را در ظرف‌ها می‌ریخت و سرد می‌کرد و به بچه‌ها می‌داد تا عموماً سیر شدند وبقیه آرد و پیه را برای آن زن به جا گذاشت و برخاستیم که به شهر برگردیم و شنیدیم که آن زن زیر لب می‌گفت: «خدا پاداش خیر به این مرد بدهد که از امیرالمؤمنینس [۲۵۱۴]خیلی بهتر است».

۷ـ شبی امیرالمؤمنینسدر حال نگهبانی از شهر در یک فضای خالی خیمه مویی را دید [۲۵۱۵]که شب گذشته این خیمه را در آن جا ندیده بود و وقتی نزدیک‌تر شد ناله زنی را شنید که مردی بر بالینش نشسته بود امیرالمؤمنین پس از سلام پرسید: کیستی؟ در جواب گفت: مرد صحرانشین [۲۵۱۶]هستم و به شهر آمده‌ام که امیرالمؤمنینسبه من کمک مالی بکند. گفت: این ناله‌ای که می‌شنوم چیست؟ در جواب گفت: رحمت خدا بر تو باد، برو دنبال [۲۵۱۷]کارت، امیرالمؤمنینسگفت: خواهش می‌کنم بگو این ناله چیست؟ آن مرد گفت: زنم در حال زایمان [۲۵۱۸]است، پرسید: خوب کسی در نزد او هست؟ گفت: خیر کسی نیست. امیرالمؤمنینسفوراً به منزل خود برگشت و به همسرش (ام کلثوم دختر علی مرتضیب) گفت: «آیا کار بسیار خیر و ثوابی که خدا نصیب تو کرده است، انجام می‌دهی؟» ام کلثوم گفت: چه کاری؟ امیرالمؤمنینسگفت: «اگر تو بخواهی [۲۵۱۹]بلی حاضرم» ام کلثوم همراه وسایل زایمان، از قبیل کهنه‌ها و پارچه‌های تازه و روغن و آرد و حبوبات و دیگ و غیره، به دنبال امیرالمؤمنینسبه آن خیمه رفتند ام کلثوم به نزد زن و فاروقسبه نزد مرد رفت و در همان حالی که امیرالمؤمنینسبا آن مرد مشغول پختن غذا بودند ام کلثوم صدا زد: ای امیرالمؤمنین به او مژده بدهید که خدا نوزاد پسر به او [۲۵۲۰]عطا کرده است، مرد صحرانشین که کلمه امیرالمؤمنین را شنید [۲۵۲۱]، وحشت‌زده گردید و می‌خواست از او دور شود ولی امیرالمؤمنینسبه او گفت: تو آرام بنشین [۲۵۲۲]، آن گاه خودش دیگ غذای پخته را از دم در به ام کلثوم داد و گفت: این زن را از این غذا سیر کنید و سپس آن را گرفت و جلو مرد گذاشت و به او گفت: تو امشب بیدار بودی و خیلی گرسنه هستی تا سیر می‌شوی از غذا میل کن [۲۵۲۳]سپس به ام کلثوم گفت: برخیز برویم و به هنگام رفتن به آن مرد گفت: فردا بیا پیش من تا به زندگی تو رسیدگی کنم و فردا آن مرد به نزد امیرالمؤمنینسرفت و امیرالمؤمنینسهم برای زن و شوهر و هم برای فرزند [۲۵۲۴]نوزادشان جیره نقدی و جیره غیرنقدی سالیانه مقرر نمود.

۸ـ روزی امیرالمؤمنینسبعد از بازدید از مزرعه‌ای در حومه شهر تنها به شهر برمی‌گشت و مرد جُهَینی [۲۵۲۵](یکی از قبایل) که بار الاغش از سنگینی کج شده بود به او گفت: ای مرد در راست کردن بار این الاغ به من کمک کن و بعد از راست کردن بار پرسید: تو کیستی؟ گفت: من عمر امیرالمؤمنین [۲۵۲۶]هستم.

[۲۴۷۸]ـ موسوعه عقاد، عبقریات، ص۴۳۴. [۲۴۷۹]ـ همان [۲۴۸۰]ـ همان [۲۴۸۱]ـ همان [۲۴۸۲]ـ همان [۲۴۸۳]ـ عبقریه عمر، عقاد، ص۴۳۴. [۲۴۸۴]ـ الفایق، ج۱، ص۳۵۱، به نقل اخبار عمر، ص۲۰۳. [۲۴۸۵]ـ همان [۲۴۸۶]ـ همان [۲۴۸۷]ـ همان [۲۴۸۸]ـ همان [۲۴۸۹]ـ همان [۲۴۹۰]ـ همان [۲۴۹۱]ـ سراج الملوک، ص۱۰۷ و ریاض النضره، ج۲، ص۵۷، به نقل اخبار عمر، ص۳۶۸. [۲۴۹۲]ـ همان [۲۴۹۳]ـ همان [۲۴۹۴]ـ همان [۲۴۹۵]ـ الریاض النضره، ج۲، ص۴۶، به نقل اخبار عمر، ص۲۰۳. [۲۴۹۶]ـ الریاض النضره، ج۲، ص۴۶، به نقل اخبار عمر، ص۲۰۳. [۲۴۹۷]ـ همان [۲۴۹۸]ـ همان [۲۴۹۹]ـ ابن سعد، ج۱، ص۲۱۷، سامرات، ج۲، ص۴۹، به نقل اخبار عمر، ص۳۷۰. [۲۵۰۰]ـ همان [۲۵۰۱]ـ ابن سعد، ج۱، ص۲۱۷، سامرات، ج۲، ص۴۹، به نقل اخبار عمر، ص۳۷۰. [۲۵۰۲]ـ همان [۲۵۰۳]ـ همان [۲۵۰۴]ـ همان [۲۵۰۵]ـ همان [۲۵۰۶]ـ همان [۲۵۰۷]ـ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۰ و ابن الجوزی، ص۵۹، به نقل اخبار عمر، ص۳۷۲. [۲۵۰۸]ـ همان [۲۵۰۹]ـ همان [۲۵۱۰]ـ همان [۲۵۱۱]ـ همان [۲۵۱۲]ـ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۰ و ابن الجوزی، ص۵۹، به نقل اخبار عمر، ص۳۷۳. [۲۵۱۳]ـ همان [۲۵۱۴]ـ همان [۲۵۱۵]ـ عقد الفرید، ص۹۸ و سامرات،، ج۲، ص۴۹ و ابن الجوزی، ص۷۳، به نقل اخبار عمر، ص۳۷۵. [۲۵۱۶]ـ همان [۲۵۱۷]ـ الریاض النضره، ج۲، ص۵۶ و ابن الجوزی، ص۷۳ و سامرات، ج۲، ص۴۹ و عقد الفرید، ص۹۸، به نقل اخبار عمر، ص۳۷۵. [۲۵۱۸]ـ همان [۲۵۱۹]ـ همان [۲۵۲۰]ـ همان [۲۵۲۱]ـ همان [۲۵۲۲]ـ الریاض النضره، ج۲، ص۵۶ و ابن الجوزی، ص۷۳ و سامرات، ج۲، ص۴۹ و عقد الفرید، ص۹۸، به نقل اخبار عمر، ص۳۷۵. [۲۵۲۳]ـ الریاض النضره، ج۲، ص۵۶ و ابن الجوزی، ص۷۳ و سامرات، ج۲، ص۴۹ و عقد الفرید، ص۹۸، به نقل اخبار عمر، ص۳۷۵. [۲۵۲۴]ـ همان [۲۵۲۵]ـ ابن الجوزی، ص۱۳۳، به نقل اخبار عمر، ص۳۶۷. [۲۵۲۶]ـ همان