امیرالمؤمنینسدر وظایف شهربانی
۱ـ امیرالمؤمنینسشبی در حال گردش در کوچههای شهر در پشت دیواری صدای زن و مردی را شنید، [۲۴۷۸]و احساس کرد جرمی در حال تکوین است و از دیوار حیاط بالا رفت دید کوزهای از شراب در کنار این زن و مرد است و بر آنها فریاد کشید [۲۴۷۹]: «ای دشمنان خدا خیال کردید خدا اسرار جرم شما را فاش نخواهد کرد» و آن مرد که او را میشناسد با یک حالتی از پررویی خطاب به او میگوید: ای امیرالمؤمنین ما از یک جهت خدا را نافرمانی کردهایم ولی تو از سه جهت خدا را نافرمانی کردهای [۲۴۸۰]:
۱ـ خدا میفرماید: ﴿وَ لَا تَجَسَّسُواْ﴾[الحجرات: ۱۲] جاسوس فاش کردن اسرار منازل اشخاص نشوید» و تو به درون منزل شخصی ما نفوذ کردهای و از اسرار پشت چهار دیواری ما تجسس به عمل آوردهاید.
۲ـ خدا میفرماید: ﴿وَأۡتُواْ ٱلۡبُيُوتَ مِنۡ أَبۡوَٰبِهَاۚ﴾[البقرة: ۱۸۹] و از درها وارد منزلها بشوید» و تو بر بالای دیوار وارد منزل ما شدهای.
۳ـ خدا میفرماید: ﴿لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَاۚ﴾[النور: ۲۷] یعنی به خانههایی که خانهها شما نیستند، وارد نشوید مگر این که خود را معرفی کرده و سلام بر ساکنین آنها میکنید» و تو بدون مقدمه وارد منزل ما [۲۴۸۱]شدهای. امیرالمؤمنینسمیگوید: همه اینها را قبول دارم، ولی تو حرفی بزن [۲۴۸۲]که من از جرم تو صرفنظر کنم، آن مرد میگوید عهدالله باشد که دیگر هرگز به مشروب نزدیک نشوم، و امیرالمؤمنینساو را میبخشد. [۲۴۸۳]
۲ـ روزی امیرالمؤمنینسدر حال نظارت بر شهر، زنی را دید که با وضع زنندهای خود را آرایش کرده [۲۴۸۴]و با لباس زرق و برق و با یک حالتی از خودنمایی به جایی میرود، امیرالمؤمنینساز مشاهده این وضع شدیداً عصبانی گردید و پرسید این زن کیست، گفتند به اجازه شوهرش به منزل یکی از خویشانش میرود [۲۴۸۵]، دستور داد آن زن و هم چنین شوهرش را احضار کنند تا هر دو را مجازات کنند ولی هر دو خود را مخفی کردند و آنها را نیافتند [۲۴۸۶]، امیرالمؤمنینسهمان روز بر بالای منبر این بیبند و باری را به شدت انتقاد کرد و با حالتی از عصبانیت و تهدید خطاب به مردم چنین گفت: «به هیچ وجه برای مسلمانان قابل تحمل نمیباشد که زنی برای رفتن به خانه پدرش یا خانه [۲۴۸۷]خویشانش خود را آرایش کند و در لباس زرق و برق و با حالتی از خودنمایی [۲۴۸۸]در کوچهها ظاهر شود و موجب بروز فساد و شایعههای ناروا گردد و اکیداً توصیه به شما میکنم که آرایش زنها فقط در منازل خود و برای شوهران آنها باشد [۲۴۸۹]و زنانی که از منزل خارج میشوند با لباس ساده [۲۴۹۰]و بدون آرایش در کوچهها ظاهر شوند.
۳ـ در تاریکیهای اول شب در حالی که امیرالمؤمنینسبر اوضاع شهر نظارت میکرد، زن انصاری را دید که یک مشک آب بر دوش گرفته و به منزل برمیگردد [۲۴۹۱]، امیرالمؤمنینساز او پرسید: چرا در این موقع شب از منززل خارج شدهای؟ زن انصاری گفت: بچههای خردسالی دارم که روزها بیدار هستند و نمیتوانم آنها را در منزل به جا بگذارم و کسی را هم ندارم که مرا یاری کند، امیرالمؤمنینسمشک آب را از او گرفت و بر دوش خود نهاد [۲۴۹۲]و به منزل آن زن رسانید، سپس به او گفت فردا پیش عمر برو تا کنیزی برای همکاری با تو، به تو بدهد، آن زن گفت: از کجا دست من به او میسد امیرالمؤمنینسگفت: انشاءالله [۲۴۹۳]او را پیدا میکنی و آن زن فردای همان شب به محل کار امیرالمؤمنینسرفت و با کمال تعجب مشاهده کرد که امیرالمؤمنینسهمان مردی است که شب گذشته مشک آب او را به دوش کشیده است و از احساس خجالتی میخواهد از محل دور شود ولی امیرالمؤمنینساو را دید و فریاد کشید بیا و کنیزی را برای همکاری به او میدهد [۲۴۹۴].
۴ـ روزی فاروقسدر حال نظارت بر معابر و گذرگاهها زن و مردی را دید که به گرمی با هم گفتگو میکنند [۲۴۹۵]، فاروقستازیانهای بر آن مرد میزند [۲۴۹۶]و به او میگوید: «تو با این زن در معابر عمومی چرا گفتگو میکنی؟» آن مرد میگوید ای امیرالمؤمنینسمن شوهر این زن هستم. امیرالمؤمنینسمیگوید: چرا در وسط همین معبر با هم ایستادهاید و با هم حرف میزنید و موجب میشود که مردم تصورات ناروا درباره شما داشته باشند؟ آن مرد میگوید: ای امیرالمؤمنینسهمین حالا وارد این شهر شدهایم و با هم مشورت میکردیم که کجا منزل داشته باشیم، امیرالمؤمنینستازیانه [۲۴۹۷]را به دست او داد که پس تو انتقام این تازیانه را از من بگیر ولی بعد از سه مرتبه درخواست مصرانه امیرالمؤمنینسآن مرد او را [۲۴۹۸]در راه خدا بخشید.
۵ـ شبی امیرالمؤمنینسهمراه عبدالرحمن [۲۴۹۹]بن عوف در حال نظارت بر اوضاع شهر، کاروانی را دید که تازه به محلی (مصلی) رسیده است، امیرالمؤمنینسگفت: «اهل کاروان که خسته و کوفته هستند حتماً میخوابند و باید من و تو امشب از این کاروان نگهبانی کنیم و وقتی در حال نگهبانی از کاروان سرگرم نماز و دعا و مناجات شدیم [۲۵۰۰]از دور صدای گریه طفلی به گوش رسید امیرالمؤمنینسخود را به آن خانه رسانید و به مادرش گفت: از خدا بترس و نگذار این طفل گریه کند و همان توصیه را به مادرش کرد و در آخر شب که باز صدای گریه آن طفل به گوش رسید امیرالمؤمنینسرفت مادرش را صدا کرد و به او گفت: «راستی تو مادر بدی هستی که امشب بچه تو این قدر گریه کرد!» آن زن گفت: گریه بچه به این علت است که میخواهم او را از شیر بگیرم. امیرالمؤمنین س [۲۵۰۱]گفت: چرا او را از شیر میگیری مگر چند ماه دارد، زن گفت: بیش از شش [۲۵۰۲]ماه ندارد ولی امیرالمؤمنینستنها جیره نقدی و غیرنقدی را به بچههایی میدهد که شیر مادر را نخورند، امیرالمؤمنینسگفت: ای بلا بر تو، بیموقع این کار را نکنید [۲۵۰۳]و برای جماعت نماز صبح به مسجد برگشتیم و امیرالمؤمنینساز مشاهده این وضع به حدی متأثر گشته بود که از شدت تأثر به درستی قادر به ادای کلمات نماز نبود [۲۵۰۴]و پس از سلام دادن نماز بلافاصله فریاد زد: «یا بُؤْ سالِعُمَرَ! [۲۵۰۵]ای بیچاره عمر!»
چه قدر بچههای مسلمانان را کشته است! سپس به منادی دستور داد که در شهر اعلام کند از این تاریخ به بعد جیره نقدی و غیرنقدی بچهها از روز تولد منظور میگردد [۲۵۰۶]و بیموقع بچهها را از شیر نگیرید و دستور داد این مطلب به تمام جهان اسلام بخشنامه شود.
۶ـ اسلم میگوید: امیرالمؤمنینس، شبی مرا همراه خود به (حَرّة واقم) در حومه شهر برد، و در شش کیلومتری شهر که به (صرار) رسیدیم شعلههای آتشی را از دور مشاهده کردیم [۲۵۰۷]، امیرالمؤمنینسگفت: «شاید کاروانی که سرما و تاریکی شب مانع حرکت آنها بوده باشند در آن جا ماندهاند، بیا خود را به آنها برسانیم و وقتی به آن جا رسیدیم مشاهده کردیم زنی با چند بچه قد و نیم قد در آن جا دیگی بر آتش گذاشته و بچهها در حالتی از انتظار در اطراف آن گریه [۲۵۰۸]میکنند امیرالمؤمنینسبعد از سلام از احوال آنها سؤال کرد آن زن گفت: به علت سرما و تاریکی شب نتوانستیم به شهر برسیم و در این جا ماندیم، پرسید: این بچهها چرا گریه میکنند؟ در جواب گفت: گرسنهاند [۲۵۰۹]، پرسید: این دیگ چیست؟ در جواب گفت: جز آب چیز دیگری در آن نیست که میخواهم آنها در امیدواری بخوابانم و خدا در بین ما و در بین عمر حکم کند. امیرالمؤمنینسگفت: رحمت خدا بر تو، عمر چه طور بداند که شما در چنین حالی هستی؟ آن زن گفت: چرا حکومت ما را در دست میگیرد اگر به حال همه ما آگاهی ندارد [۲۵۱۰]؟ امیرالمؤمنینسبا اشاره به من گفت: برخیز برویم و هر دو شتابان آمدیم تا محل آردخانه (بیتالدقیق) رسیدیم، امیرالمؤمنینسیک عدل آرد و یک ظرف بزرگ پیه را بیرون آورد و گفت: زود باش اینها را بر دوش من بگذار، گفتم بگذار من آنها را بر دوش بکشم. گفت: ای بیمادر! مگر روز آخرت، تو بار گناهان مرا بر [۲۵۱۱]دوش میکشی ناچار آرد و پیه را بر دوش امیرالمؤمنین س [۲۵۱۲]گذاشتم و شتابان به آن محل رفتیم و امیرالمؤمنینسکولهبار خود را بر زمین نهاد و دیگ را خالی کرد و قسمتی آرد و پیه را در آن ریخت و در حالی که دیگ را بر آتش میگذاشت گفت: «میخواهم غذای حریره را برایتان درست کنم و ضمن به هم زدن آرد و پیه نیز در آتش زیر دیگ چنان فوت میکرد که زبانههای دود آتش در میان موهای [۲۵۱۳]ریش او بیرون میآمدند تا آن غذا را به خوبی پخت. سپس گفت: ظرفها را بیاورید و در میان خنده و شادی بچهها کمکم غذا را در ظرفها میریخت و سرد میکرد و به بچهها میداد تا عموماً سیر شدند وبقیه آرد و پیه را برای آن زن به جا گذاشت و برخاستیم که به شهر برگردیم و شنیدیم که آن زن زیر لب میگفت: «خدا پاداش خیر به این مرد بدهد که از امیرالمؤمنینس [۲۵۱۴]خیلی بهتر است».
۷ـ شبی امیرالمؤمنینسدر حال نگهبانی از شهر در یک فضای خالی خیمه مویی را دید [۲۵۱۵]که شب گذشته این خیمه را در آن جا ندیده بود و وقتی نزدیکتر شد ناله زنی را شنید که مردی بر بالینش نشسته بود امیرالمؤمنین پس از سلام پرسید: کیستی؟ در جواب گفت: مرد صحرانشین [۲۵۱۶]هستم و به شهر آمدهام که امیرالمؤمنینسبه من کمک مالی بکند. گفت: این نالهای که میشنوم چیست؟ در جواب گفت: رحمت خدا بر تو باد، برو دنبال [۲۵۱۷]کارت، امیرالمؤمنینسگفت: خواهش میکنم بگو این ناله چیست؟ آن مرد گفت: زنم در حال زایمان [۲۵۱۸]است، پرسید: خوب کسی در نزد او هست؟ گفت: خیر کسی نیست. امیرالمؤمنینسفوراً به منزل خود برگشت و به همسرش (ام کلثوم دختر علی مرتضیب) گفت: «آیا کار بسیار خیر و ثوابی که خدا نصیب تو کرده است، انجام میدهی؟» ام کلثوم گفت: چه کاری؟ امیرالمؤمنینسگفت: «اگر تو بخواهی [۲۵۱۹]بلی حاضرم» ام کلثوم همراه وسایل زایمان، از قبیل کهنهها و پارچههای تازه و روغن و آرد و حبوبات و دیگ و غیره، به دنبال امیرالمؤمنینسبه آن خیمه رفتند ام کلثوم به نزد زن و فاروقسبه نزد مرد رفت و در همان حالی که امیرالمؤمنینسبا آن مرد مشغول پختن غذا بودند ام کلثوم صدا زد: ای امیرالمؤمنین به او مژده بدهید که خدا نوزاد پسر به او [۲۵۲۰]عطا کرده است، مرد صحرانشین که کلمه امیرالمؤمنین را شنید [۲۵۲۱]، وحشتزده گردید و میخواست از او دور شود ولی امیرالمؤمنینسبه او گفت: تو آرام بنشین [۲۵۲۲]، آن گاه خودش دیگ غذای پخته را از دم در به ام کلثوم داد و گفت: این زن را از این غذا سیر کنید و سپس آن را گرفت و جلو مرد گذاشت و به او گفت: تو امشب بیدار بودی و خیلی گرسنه هستی تا سیر میشوی از غذا میل کن [۲۵۲۳]سپس به ام کلثوم گفت: برخیز برویم و به هنگام رفتن به آن مرد گفت: فردا بیا پیش من تا به زندگی تو رسیدگی کنم و فردا آن مرد به نزد امیرالمؤمنینسرفت و امیرالمؤمنینسهم برای زن و شوهر و هم برای فرزند [۲۵۲۴]نوزادشان جیره نقدی و جیره غیرنقدی سالیانه مقرر نمود.
۸ـ روزی امیرالمؤمنینسبعد از بازدید از مزرعهای در حومه شهر تنها به شهر برمیگشت و مرد جُهَینی [۲۵۲۵](یکی از قبایل) که بار الاغش از سنگینی کج شده بود به او گفت: ای مرد در راست کردن بار این الاغ به من کمک کن و بعد از راست کردن بار پرسید: تو کیستی؟ گفت: من عمر امیرالمؤمنین [۲۵۲۶]هستم.
[۲۴۷۸]ـ موسوعه عقاد، عبقریات، ص۴۳۴. [۲۴۷۹]ـ همان [۲۴۸۰]ـ همان [۲۴۸۱]ـ همان [۲۴۸۲]ـ همان [۲۴۸۳]ـ عبقریه عمر، عقاد، ص۴۳۴. [۲۴۸۴]ـ الفایق، ج۱، ص۳۵۱، به نقل اخبار عمر، ص۲۰۳. [۲۴۸۵]ـ همان [۲۴۸۶]ـ همان [۲۴۸۷]ـ همان [۲۴۸۸]ـ همان [۲۴۸۹]ـ همان [۲۴۹۰]ـ همان [۲۴۹۱]ـ سراج الملوک، ص۱۰۷ و ریاض النضره، ج۲، ص۵۷، به نقل اخبار عمر، ص۳۶۸. [۲۴۹۲]ـ همان [۲۴۹۳]ـ همان [۲۴۹۴]ـ همان [۲۴۹۵]ـ الریاض النضره، ج۲، ص۴۶، به نقل اخبار عمر، ص۲۰۳. [۲۴۹۶]ـ الریاض النضره، ج۲، ص۴۶، به نقل اخبار عمر، ص۲۰۳. [۲۴۹۷]ـ همان [۲۴۹۸]ـ همان [۲۴۹۹]ـ ابن سعد، ج۱، ص۲۱۷، سامرات، ج۲، ص۴۹، به نقل اخبار عمر، ص۳۷۰. [۲۵۰۰]ـ همان [۲۵۰۱]ـ ابن سعد، ج۱، ص۲۱۷، سامرات، ج۲، ص۴۹، به نقل اخبار عمر، ص۳۷۰. [۲۵۰۲]ـ همان [۲۵۰۳]ـ همان [۲۵۰۴]ـ همان [۲۵۰۵]ـ همان [۲۵۰۶]ـ همان [۲۵۰۷]ـ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۰ و ابن الجوزی، ص۵۹، به نقل اخبار عمر، ص۳۷۲. [۲۵۰۸]ـ همان [۲۵۰۹]ـ همان [۲۵۱۰]ـ همان [۲۵۱۱]ـ همان [۲۵۱۲]ـ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۰ و ابن الجوزی، ص۵۹، به نقل اخبار عمر، ص۳۷۳. [۲۵۱۳]ـ همان [۲۵۱۴]ـ همان [۲۵۱۵]ـ عقد الفرید، ص۹۸ و سامرات،، ج۲، ص۴۹ و ابن الجوزی، ص۷۳، به نقل اخبار عمر، ص۳۷۵. [۲۵۱۶]ـ همان [۲۵۱۷]ـ الریاض النضره، ج۲، ص۵۶ و ابن الجوزی، ص۷۳ و سامرات، ج۲، ص۴۹ و عقد الفرید، ص۹۸، به نقل اخبار عمر، ص۳۷۵. [۲۵۱۸]ـ همان [۲۵۱۹]ـ همان [۲۵۲۰]ـ همان [۲۵۲۱]ـ همان [۲۵۲۲]ـ الریاض النضره، ج۲، ص۵۶ و ابن الجوزی، ص۷۳ و سامرات، ج۲، ص۴۹ و عقد الفرید، ص۹۸، به نقل اخبار عمر، ص۳۷۵. [۲۵۲۳]ـ الریاض النضره، ج۲، ص۵۶ و ابن الجوزی، ص۷۳ و سامرات، ج۲، ص۴۹ و عقد الفرید، ص۹۸، به نقل اخبار عمر، ص۳۷۵. [۲۵۲۴]ـ همان [۲۵۲۵]ـ ابن الجوزی، ص۱۳۳، به نقل اخبار عمر، ص۳۶۷. [۲۵۲۶]ـ همان